۹ پاسخ

بعد این ک ۲تا خودشو زدم ۴تا خودمو ادرد داد بالاخره
پیر میکنن ادمو این بچه ها اههه😤😤😤

😟😟😟😟

بگیر ازش ب زور. پسرمن وقتی چیزای خطر ناک دستش باشه. ب گریش توجه نمیکنم و ازش میگیرم. فوقش گریه میکنه دیگه بهتر ازینه مشکلی براش پیش بیاد

بغلش کن سرش پایین باشه بعد دماغش و بگیر دهنش باز میشه

اگه شده بزنیش از دستش بگیر بزار گریه کنه ولی چیز خطرناک دستش نباشه من کنار دخترم بودم دوروز پیش داشت آرایش میکرد یهو گفت رفت داخل بینیم حالا که دیدم از این باطری ریزا که واسه موبایل اسباب بازی کرده داخل بینین داشتم میبردمش اورژانس از بس گریه کردم دخترمم گریه میکرد همرام آب بینیش اومد وقتی با سرعت رفتم داخل حیاط خودشم دوید باطری بیرون اومد خدا بهمون رحم کرد وگرنه خدامیدونه تو بیمارستان چجوری درمیاوردن

خب برو کاپشن یا هرچی بیار بگو بدو بپوش زود بریم بیرون بزار در بیاره خطر ناکههه

خب بگیر با زور دربیار یعنی چی نمیده فوقش گریه میکنه بهتر از اینه ک دور از جونش خفه بشه

خدا😮‍💨😮‍💨
یه تیله دیگه بردار بگو دهن وا کن اینم بزارم دهنت
دهنو ک وا کرد سریع بردلر

والا به قول برادرشوهرم بزار اون گریه کنه بهتر از اینه تو گریه کنی فهمیدم درست میگه پسرم با اسباب بازیش که باتری داش بازی میکرد منم گفتم نداد گفتم پاشم ازش میگیرم دخترم داش شیر می‌خورد همون لحظه یهو پرید گلوش باتری و اینم قورت داد مردمو و زنده شدم با کلی عکس گرفتن از کل شکمو و... استرس دفع شد

سوال های مرتبط

مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید