حال روحیم بد بود هر روز هرشب گریه میکردم از دست اذیت های پسرم تو تنهایی و غریبی و بی کسی شوهرم گفت بیا بریم شهرمون چند روز برای عید حالمون عوض کاش میمردم نمیومدم از وقتی اومدم بچم اسهال و استفراغ شدید گرفته یک ثانیه هم بی گریه نمونده دلم میخواد بمیرم راحت شم هیچ وقت توی این چند ماه روز خوب و حال خوب نداشتم خدا نسیب هیچ کافری نکنه حال منو

عزیزم منم غریبم پسرم هم بالاخره اذیت‌های خودشو داره اتفاقا بعد از دو ماه رفتم شهرمون پسرم عفونت روده گرفت بماند که چقدر اذیت شد
ولی همه این روزها می‌گذره بچه‌ها همه مریض میشن مگه خودمون بچه بودیم مریض نشدیم الان هم کامل و بالغیم اگر تو نباشی پس چه کسی بعد از خدا پناه پسرت باشه قوی باش تو مادری با تمام سختی‌ها جنگیدی مریضی بچه‌ها بدتر از بارداری و زایمان که نیست پسرت هم ان‌شاءالله خوب میشه نگران نباش تو شاد باشی خودت کمتر اذیت میشی تو روحیه پسرت هم اثر میذاره بخدا منم مثل خودت گاهی از غربت خسته میشم اما اینم تقدیر هست جنگیدن باهاش فایده نداره باید راضی بود به رضای خدا

عزیزم انشالله ک خوب میشه زود حتما دکتر ببر احتمالا به خاطر تعقیر آب و هواهست یا شاید ویروس گرفته طفلک