خدااا چیکار کنم خیلی خستم بچه دیوونم‌کرده رابطمو‌با شوهرم‌خراب کرده همش داره گریه میگنه همش‌میگه‌بغلم‌کن‌غذا نمیخثره فقط بابایی شوهرم‌نمیتونه نفس بکشه همش میگه بغلم‌کن گریه میکنه اصلا انگار نه انکار من مادرشم‌شوهرم‌اگه‌باشه‌یک‌درصدک‌نمیتونم‌کنترلش کنم همش‌بهش چسبیده
الانم‌سه شبه که اصلا نمیخثابه همش‌گریه میکنه میگه‌نخوابونم‌شیرم‌نمیخوره‌دیوونه‌شدم‌😭😭😭😭😭😭😭😭

دقیقا👍🏻 نمیدونم چرا این بچه ها اینقد بابایی هستن! دختر منم تا باباش رو میبینه همچین ذوق میکنه مثلا اگ از کنارش رد بشه بغلش نکنه گریه میکنه تو کوچیکی بغلی نشده حالا دخترم بغلی شده تا یکی از کنارش رد میشه یا میبینه یکی سرپا هست حتما باید بغلش کنیم😫

بخدا منم همینم عزیزم
حالا با ۲تا بچه سپری میکنم
انگار درد منو میگی ولی بگم بهت زودی میگذره خاطره شیرینش برات میمونه
بخدا همینه...
پسرمن پدرم دراورد نوزادیش تابیمارستان بستری شدنش
ولی الان ماشالا برای خودش اقا شده یادم رفته کیی بزرگ شد...
حالا اینم مثل همون میشه
یکم صبور باید باشیم

خب شاید برای دندونی چیزیه
بش استامینوفن بده اگه صلاح میدونی

بخدا ک انگار داری لنارو توصیف میکنی
دقیقاااااااا لنا هم همینه

خیلی سخته مادری مادر شوهری کسی نزدیکت نیست؟☹️ دختر من گاهی شبها اذیت می‌کنه ولی خب اونقد شدید نه البته من کمک زیاد دارم ولی خب بازم بچه کوچیک خیلی سخته اونم بچه های این دوره همه تیزهوش و بازیگوش ،الان آنقدر شیطونی کرده گرفته خوابیده هی قل میزنه اینور اونور