۱۰ پاسخ

عزیزدلم هممون همینیم فقط شما باید از خدا صبر بخوای و ارامش ایتلکرسی رو هم واسه خودت بخون هم نینی

من کامل و قشنگ درکت می‌کنم منم خیلی داغونم دیگه

سلام عزیزم.
خسته نباشیی❤️ببین هامین انقدررر استرس جدایی داره که بعد خواب لرزش پیدا میکرد حتی دکتر گفت تشنجه انقدر شدید بود.
که نوار مغزم گرفتن.بعد دیدم عفونت ادرار گرفتم چون دستشویی نمیتونستم برم.بعد ۲۰ کیلو کم کردم داشتم از بین میرفتم.
دیگه یباری گفتم میرم دستشویی ببینم چکار میکنه.خب گریه کرد شدیددد ولی صداش میزدم میومد پشت در الان دیگه گریه نمیکنه میاد پشت در صدا میکنه.
برو دستشویی دوبار گریه کنه هیچی نمیشه ولی تو اذیت میشی اگر نری.
قبلا نمیتونستم غذا بخورم الان نق میزنه ولی باهاش حرف میزنم صبحانه دوتامونو اماده میکنم بعد میزارمش رو صندلی باهم غذا میخوریم.دارم میبینم رفته رفته داره به این روند عادت میکنه

عزیزم درکت میکنم احساسات همه ما اینجوریه 🫂

عزیزم حق داری ،واقعا دست تنها بودن ،با بچه بدقلق برای مادر خیلی سخته
من دوتا پشت هم دارم ،دخترم 3 سالش پسرم 11 ماه ،بچه های بدقلقی نیستن ولی جدیدا دخترم بی دلیل گریه ميکنه ،به داداشش هیچی نمیده اینم گریه میکنه، منم بعضی وقتا عصبی میشم ،میرم داخل یه اتاق ،چند لحظه گاهی به خودم فحش میدم، یکم گریه میکنم، سبکتر میشم ،

عزیزم اون بجز تو کسی رو نداره
میدونم خیلی سخته میدونم واقعا ی وقتایی آدم حوصله ی هیچ چیزی رو نداره
ولی سعی کن خودتو کنترل کنی همه چیز ب مرور درست میشه💚

درکت میکنم منم الان سرم داره گیج میره از گشنگی نمیزاره برم چیزی بخورم خوابه تو بغلم اما سفت گرفته بزارمش زمین سریع بیدار میشه و باز نق و گریه.. با همه اینا خیلی دوسش دارم فقط دلم برا خود قبلیم تنگ شده.. دیروز یهو فهمیدم دو روزه موهامو شونه نکردم تازه خودم نگا کردم ک چقد شلخته شدم.. امیدوارم در اینده همه چی بهتر شه

غذا خوب میخوره؟گشنش نیست؟

عزیزم خیلی سخت میگیری بزارش برو دسشویی به کارات برس بچه یکم گریه کنه هم بد نیس خیلی بغلش کردی بد عادت شده جلوش چیزی بریز سرگرم بشه

وای چقد منی انقد خسته کلافه ام ناشکری نمیکنم ولی گاهی اوقات میگم واقعا من هنوز آماده برا مادرشان نداشتم یا حداقل خدا ی بچه آروم بهم میداد

سوال های مرتبط

مامان آوین🫄🧡 مامان آوین🫄🧡 ۱۰ ماهگی
خانما برای اولین بار دلم میخواد حرف بزنم اگ میتونید راهنماییم کنید این افکار منفی ازم دورشه واقعا شبیه افسردها شدم
من دوتا بچه دارم ۶سال ازدواج کردم همسرم خیلی مرد خوبیه این دوتا بچهو بیشتر از من اون بزرگ کرده حتی بچهام خیلی بهش وابسته ان اگ ۳صبح بچه دسشویی داشته باشه یا آب بخواد پا میشه حتی با این ک صبح کار اون ۳ماهی ک بچم شکم درد داشت تا ۵ صبح باهام بیدار میموند از همه لحاظ برامون خرج میکنه لباس خوراک همچی بچهام کمبودی ندارن حتی بچهارو نگه میداره من برم بیرون ک خستگی خونه ازم دورشه ..ولی چون خانواده درست درمونی نداشته ناراحتم هیچ کاری براش نکردن چندتا برادرن وبرای هیچ کدوم کاری نکردن
حتی هزار تومن خداشاهده براش خرج نکردن فقط خواستم بگم ک پشتیبانی نداشته و همین باعث شده ما ن خونه داریم ن ماشین ولی خداییش خیلی خوبه
حتی همین خونه ک نشستیم خوبه ولی مستاجریم همش ناراحت اینم ک ن خونه داریم ن ماشین خودمم میفهمم ک همین ک سالمیم دستمون تو جیبمون میره باید شکر خدا کرد اما بازم شبیه افسردهام😔😔😔😔😔پدر خودمم ی واحد داره ک خودش نشسته ۳تا واحدهم داره می‌سازه تک دخترم بهم کمک میکنن اما ن اونطوری ک بخواد الان ی خونه بهم بده ن
من الان فقط نمیدونم چ جوری خودمو آروم کنم فکرم درگیره همش غصه میخورم دلم میخواد ی دکتر برم ک انقدر نریزم تو خودم همش شبیه افسردها درحال گریه کردنم
مامان مَهدیار🩵 مامان مَهدیار🩵 ۱۰ ماهگی