در ادامه ی تاپیک قبلیم اینم بگم 😂
همش دکترهههه با اینکه شهرستانه ولی هرهفته به بهانه های الکی پامیشه میاد دکتر . دیگه طبیعیه تو سن بالا اکثرا همه پا درد دارن حتی مامان خودم خیلی ساله پاهاش درد میکنه ولی یبار رفت دکتر گفته سابیدگیه دیگه باید کنار بیای یا عمل کنی که عوارضش بیشتره
این اصرار داره کلا که اینقد باید بره دکتر تا خوب بشه
خودش میگه معدم درد میگیره بخدا تو این چند سال توسط ۸ تا دکتر اندوسکوپی شده همشون گفتن نرماله هیچ چیز غیرطبیعی نیست بازم میده دکترشو عوض میکنه .
همش میگه من شبها اصلااا خواب نمیرم ولی هربار اومد خونمون یا ما شب خونشون خوابیدم همش صدا خروپفش داره میاد 😐
حتی یه شب تو عید اونجا بودیم سحر بیدار نشده بود خواب مونده بودن .
هردکتری هم بگه چیزیش نیست اون دکتره بده وکرنه اون چیزیشه
چندبار خودم بردمش دکتر ، دکتر گفت چیزیش نیست اینقد خوشش نیومد که چرا جلو من اینجور گفته .
من حامله بودم ویار خیلیییی بد داشتم اصلا حالم نمیپرسید یبار زنگ زد احوال پرسی منم تو دلم گفتم چه عجب زنگ زده حالم بپرسه دیگه داشتم میگفتم دکترم نامه بستری داده که چند روز برو بیمارستان بخواب سرم و دارو بگیر برای ویار ولی خودم گفتم سرم بنویسه تو خونه وصل می‌کنم . یعنی بخدا هیچی نگفت سریع حرفمو قطع کرد گفت خب حالا زنگ زدم خداغظی کنم فردا صبح میخوام برم مشهد کاری نداری ؟؟ 😑😑
بعد میگن عروس بده ، من حساسم 😃😂 من حساس نیستم فقط پشمم
🤣

۶ پاسخ

یه سریا یه بیماری دارن اسمشو نمیدونم همش دوس دارن بگن مریضن
و انقد به خودشون تلقین میکنن که توهم دردشم میزنن شاید ایشونم جزو اون دسته س

مادرشوهر همشون مارن

عزیزم. باز خوبه برا بعضی چیزا زنگ میزنن. من از وقتی باردار شدم تا وقتی زایمان گردم مادرشوهرم حتی یک بار زنگ نزد حالمو بپرسه. منم ب شوهرم گله نکردم گفتم اگه بگم میره به مامانش میگه و اون زنگ میزنه. گذاشتم تا زایمان کنم بعد بگم.

سن که رسید به پنجاه فشار می‌ره رو چند جا! سن بالا می‌ره ناز دارن بعضی از مامان ها

مادرشوهر منم اینجوریه حرف هیچ دکتری هم گوش نمی ه بعد میگه دکترا هیچی حالیشون نیس فقط بچه هاشو میکشه از ین دکتر به اون دکتر
مادر جاریم پادردداره اومده بود خونشون موقع رفتن سختش بود غلط کردم به جاریم یواش گفتم بنده خدا مادرت بدجور پادر داره ها اینا رفتن مگه مادرشوهرم ول کرد همش میگفت منم پادر د دارم من کمر دردم دارم بعد باصدای بلند با حرص میگفت
اخه ما که میدونیم پادرد داری دیگه اون مدلی گفتنت چیه😏😏😏😏
حالا جالبه که اصلا مراعات نمیکنه

عه چ جور مادرشوهر ماری داری تو دوختر😅

سوال های مرتبط

مامان فسقلی جون🧒💜 مامان فسقلی جون🧒💜 ۱۳ ماهگی
۱۰ام اسفند مامان گلی با یه شکم گندهههه رفت پیش دکتر تا نوار قلب طفلکش رو بگیره و چکاپ بشه، دکتر فرستادش سونو واسه تعیین زایمان سز یا طبیعی! سونو گفت سر بچه بزرگه (۹سانت و ۷ میل) و وزنشم بالاست(۴کیلو). دکتر گفت اگه سر ۱۰سانت باشه سز میشی الان همچنان طبیعیه و بخوام حقیقتشو بگم هم درد طبیعی رو میکشی هم سز😑 برو هفته آینده دوباره سونو ببین سر بچه رشد میکنه یا نه! مامان گلی که از زایمان وحشت داشت خیلی ترسیده بود. با هزار ترس و دعا که دردش نگیره تو این یه هفته، هفته آینده با یه شکم خیلی گنده تر😂 دوباره رفت سونو. دکترسونو گفت تو که دوباره اومدی، داستانو تعریف کرد و دکتر سونو گفت بسپارش به من😂 تو برگه سونو سر بچه رو ۱۱۳ میل و وزنش رو ۴ونیم نوشت.( اینقد نبودا) چهارشنبه سونوگرافی بودیم و پنجشنبه صبحش رفتیم پیش دکتر خودم. مامان گلی به امید اینکه میگه جمعه بخواب واسه زایمان، صبح یه صبحانه ی خفن خورده بود. که دکتر بازهم سورپرایز کرد و گفت همین الان برو دوش بگیر و برو بخواب بیمارستان😑 گفتم نههه من صبحونه خوردم گفت اشکال نداره برو بخواب که دیگه خیلی دیره. (۴۰ هفته و یک روز بودم) رفتم خوابیدم بیمارستان و حتی فرصت نکردم یکم استرس بکشم😂😂 ساعت ۱ خوابیدم ساعت ۳ دلبرک خان دنیا اومده بود و ساعت ۵ گذاشتنش تو بغلم🫠 یه پسر تپلی و لپ لپی و خوابالوی بامزه که تا بوسش کردم پرستار گفت بوس نمیخواد که شیر بده😂
و شیر نخورد و نخورد و نخورد... چرا؟ چون خواب بود!!
حتی بعد از ختنه هم بیدار نشده بود و ترجیح داده بود همچنان بخوابه😂😂😂
و اینگونه یه خوابالوی تپلی بامزه، خانواده ی ما رو سه نفره کرد😍✌🏼

دیروز تولدش بود ولی الان وقت کردم بنویسم تا به یادگار بمونه😍❤️
مامان گوجه سبز🍈 مامان گوجه سبز🍈 ۱۷ ماهگی
بچه ی سه سالم اومد گفت مامان اون دست زد به زشت و تونم زشت یعنی همون آلت تناسلی و تون همون معقد گفتم کی فقط میگفت اون ترسیدم بعد باباش اومد خونه یهو گفت اون دست زد به زشتم بعد گفتم کجا دست زد به زشتت میگه تو دسشویی🤣🤣🤣 میگم خب بابا شستت من خودم گفتم بشورتت یاد گرفته بکسی اجازه نمیده بشورش حتی خودم میگه در دسشویی رو باز نکنید زشته🤣🤣🤣 خودم پریودم به شوهرم گفتم توروخدا برو آب گرم بشورش من حالم خوب نیست میگم خدایا از دسشویی صدای جیغ و داد میاد نگو داشتن دعوا میکردن 🤣🤣🤣🤣 🤣🤣🤣🤣🤣 خیلی خوبه که اجازه نمیده کسی بشورش شوهرم میگه اصلا نتونستم غذا بخورم میگه هی یادم میومد عوق میزدم بهم میگفت تو چی میکشی آخه 🤣🤣🤣🤣🤣بی حال افتاده بود شوهرم عوق میزد میگه دیگه نمیرم هیچوقت به من نگو کلا شوهرم خیلی خیلی حساسه بیمارستان بعد زایمان به شوهرم گفت بخیه های خانومتو بشور و سشوار بگیر 🤣 شوهرم اومد حموم تا منو دید آنقدر عوق میزد میگفت نمیتونم گفتم برو خودم میتونم کلا میگم تو چجوری خودت میری دسشویی خودتو میشوری میگه از مجبوری🤣🤣🤣🤣🤭🤭🤭🤭 شوهرای شما هم اینجوری حساسه یانه
مامان نیلا 😍♥️ مامان نیلا 😍♥️ ۱۲ ماهگی
پارت 1
بیاید تا تجربه امو از بیماری دخترم بگم و این چند روزی
که چند سال برام گذشت.
چند روزی دخترم تب شدید داشت بدون اینکه هیچ علائمی از سرماخوردگی یا مشکلات دیگه داشته باشه دکترشم نبود. بعد از سه چهار روز ذیدم اسهال شده بچه. خودم چون از قبل تجربه داشتم بهش پودر کیدی لاکت میدادم و پودر اُ آر اِس که اب بدنش جبران شه اسهالش کم شد اما تبش قطع نشد. به شوهرم گفتم این بچه روزئولا گرفته گفت نه بابا. بردیمش بیمارستان ازمایش و اینا گرفتن گفتن اب بدنش کمه و گلبول سفید خونش بشدت پایینه بچه عملا سیستم ایمنی نداره. باید بستری شه اونم توی اتاق ایزوله. هر چقد به دکتر گفتم من میدونم بدن بچم کم اب نیست من میدونم این عدد گلبول خطای ازمایشگاهه چون ماهانه بچمو زیر نظر بهترین دکتر چکاب میکنم مهرشو داد دستم گفت پس بیا تو بشین جای من. خلاصه انتقالم دادن به یه بیمارستان دیگه دم راه تمام استرس اون چند روز اشک شد و از چشمام چکید. بچمم تو بغلم خواب نگاش میکردم بند بند دلم از هم وا میرفت اومدم وسایلو جمع کردم که ببرم بستریش کنم، دکتر بیمارستان جدیدی که انتقالمو دادن اونجا بچه و ازمایشاشو دبد گفت بچه حالش که خوبه برا خون هم باید ببرین پیش فلان دکتر ببینی چی میگه بعد که خودم گفتم دکتر اون بیمارستان اینجوری گفته و من میدونم بچم مشکل نداره گفت خوبه که تجربه داری ولی بستریش نکن ببرش فردا اون دکتر اگه گفت بستری شه برگردون بیارش چون اون تخصصش خونه. خلاصه فرداش با چشم پف رفتم التماس منشی کردم انقد التماسش کردم تا گذاشت با بیمار سومی برم دکترو ببینم دکتر گفت برو بچه رو بیار داخل‌
مامان یاسین مامان یاسین ۱۳ ماهگی
شاید باورتون نشه ولی بچه ای که خوب میخوره و خوب میخوابه هم میتونه مامانشو به مرض جنون بکشونه 😭
همش یا باید بره دَدَ یا بره رو بالکن یا بره خونه ی مامانم
دیگه نمیتونم کنترلش کنم
مثلا مامانم میاد خونم اصلا اینجا بند نمیشه میره بغل مامانم و اینقد گریه میکنه و جیغ میزنه که ببرم پایین که بره خونه مامانم اینا
خیلییییی جلوشون خودشو لوس میکنه
وقتی هم اونجا باشیم نه میشینه غذا بخوره نه میزاره پوشکش عوض کنم نه هیچییییییی
کلا اونجا رو خونه ی بازی میبینه
همش بغلش میکنن میبرنش رو حیاط اینور اونور تو کوچه
با اینکه خودمم هرروز میبرمش پارک ولی دیگه اونا شدن آدم خوبه ی زندگیش اونجا شده خونه ی خودش اونا شدن مامان باباش
من تز سرکار میام باهام قهره تا یه ساعت 🤧😫
وقتی خونه ی اونا باشه من دیر تر از اون برم اونجا تا منو میبینه میره بغل مامان یا بابام ‌ جیغ میزنه و گریه یعنی منو نبر خونه اصلا چرا من میرم اونجا
عصری اینقد گریه کردم از دستش که قفسه سینم درد گرفته