امشب مهمونداشتم میگه توچراهمش ازیه سینه ات شیرمیدی گفتم نه ازاون یکی هم میدم میگه نه من ازوقتی اومدم توهمش داریازاون سینه ات شیرمیدی خلاصه مجبورشدم سینه روازدهن بچه دربیارم ازاون یکی بدم تا دیگه ادامه نده بعدمیگه مگه نمیدونی یه سینه آبه یه سینه نون بایدازهردو بدی
دیگه نگفتم که نخیراینجوری نیست اول شیر آبه آخرش چربیه شیره بچه باید اول یه سینه رو بخوره خالی کنه بعدسینه ی بعدی رو بدم بخداکه به شیردادن آدمم کاردارن اینا انگارنه انگاریه دوقلوبزرگ کردم همه چی رومیدونم این قدیمی هامارو کشتن بااین افکارقدیمیشون

دقیقا چند شب پیش مادر شوهر آبجیمم همین حرف رو زد منم مجبور شدم ازون سینه دادم

مادر شوهرمو خواهرش هر روز میومدن میگفن وااای شیر نداری. بعد از رفتنشون گریه میکردم افسردم کرده بودن. درحالی که لباسام همش از زیادیه شیر خیس میشن. میخاس بگه مثلاً سایز سینه هات کوچیکه... یا قلبمو بشکنه. خودش مادر شده بعید می‌دونم بدون منظور بزنه حرفای این مدلیشو. همیشه تو دلمه کاراش حرفاش. امروزم که ۱۳بدره نه جواب تلفنشو دادم نه کاری کردم. تلافی بشه. شوهرش رفته جای دور کار. تنهاس داره دق می‌کنه. البته من الان چند ساله اینجا تنهام....

وای خانواده همسرمنم همینن

من اینجور وقتا که خرف بیخود بزنن زل میزنم تو چشمشون میگم باشه که فقط خفه بمیرن

اینقد بدم میاد از نظر دادنای بیخود اه

الهی عزیزم
درکت میکنم
صبور باش
یه شب بودن و رفتن
هرجور دلت میخواد بچه رو بزرگ کن
قدیمیا کلا یه نظریه متفاوت نسبت به بزرگ کردن بچه دارن