۹ پاسخ

چرا ازاینجورحرفا میشنوم تعجب میکنم اصلا زیاد شنیدما نمیتونم قبول کنم آخه چجور راضی میشن دلشون میاد اصلا انگار دل ندارن

من بچهای اولم دوقلوهستن الان ۹ساله ان مامانم ازوقتی فهمیدباردارم پابه پام بودحتی پسرم از۴ماهگی بردپیش خودش البته نزدیک بهم بودیم ولی چون من سنم کم بودوپسرم به شدددت گریه میکردبردش پیش خودش تا۶سالگی الانم که پسربعدیم نزدیکه ۱۰ماهشه کمک حالم بوده وهست خداالاهی سایه ی هیچ مادری روازسرش کم نکنه مامان منم واسه نگهداره عاشق مامانمم

باز خوبه همون دو روز رو موند. من بعد از زایمان یه راست اومدم خونه بدون هیچ کمکی تنها تا الان. پسر اولم یکی دوشب خواهرم موند سر دومی هییییچ کی. یعنی واقعا جسمی و روحی خستم ....

اره هرروز از روزی ک زایمان کردم تا ۱۰ روز مداوم و پیشمون ویخوابید بعدش هم هرروز پیش ما میاد و مامیریم

من نه کمکی نکرد واقعا
جالب اینجاس مشکلاتی که بچه‌م داره رو نمیتونم پیشش بگم ساده‌س میره اینور اونور میگه
زحمتم دوبرابره وقتی هست اینو نفهمه اونو نفهمه

هییییی خواهرمن ازدوازده سالگی تنهام وافسردگی گرفتم بچه طلاقم
الانم که اززندگی خودم خستم

راستش من اگه مادرم نبود خیلی جاها تو گل گیر میکردم ، الان اگه جایی میخوام برم یا کار دارم یا مریض میشم یا میاد خونمون پیش بچه ها یا میگه بچه هارو بردار بیار ، خواهرامم خیلی دست به کمکن، اگه نباشن تصورشم سخته

اصلا انگار نه انگار البته خب خودش بچه کوچیک داره الانم حاملس ولی خب کلا رابطه خوبی نداره باهام

این حرفارو ولش کن به این فکر کن تک دختر هایی که ازدواج کردن شهر دور رفتن زندگی میکنن مادرشوهرشون هم کمک شون نمیکنه و مادرشون هم که دسترسی ندارن بهش من از این جور ادما خیلی اطرافم دیدم و میبینم که چقدر سختی میکشن پس خودتو ناراحت نکن اونی که بهت این هدیه رو داده توانش هم میده

سوال های مرتبط

مامان هانا🎀 مامان هانا🎀 ۱۰ ماهگی
خستم خیلی زیاد خوابم میاد ولی از بس فکرو خیال تو سرمه نمیتونم بخوابم خستم از بس ب این فکر کردم چرا بابای دخترم حتی سراغی ازدخترم نمیگیره اونم تو این شرایط که باید کنارش میبود حتی روم نمیشه ب مامانم بگم مامان هانا فلان چیز رو نداره مامان هانا امروز میوه نخورد با اینکه مامانم همیشه حواسش به هانا هست ولی وقتی یچیزی تموم میشه واقعا روم نمیشه بگم مامان تموم شد دوباره بخر
دیروز که پوشک هانا تموم شده بود روم نمیشد بگم مامان پوشک نداره هانا خودم رفتم کهنه گرفتم براش وقتی اومدم خونه اینقدر با من دعوا کرد که چرا بهم نگفتی نمیدونم غصه چیرو بخورم دخترم حتی یدونه عکس با باباش نداره و باباش هرچقدر دلش بخواد با برادرزادش عکس داره واقعا چرا مردا بعد بچه‌دارشدن عوض میشن چرا با بچه‌ی خودش اینکارو میکنه خستم از بس بهش فکر کردم دارم ب این فکر میکنم وقتی هانا بزرگ شد جوابش رو چی بدم بگم باباش کجاست
خدایا خودت کمکم کن یه راهی نشونم بده
خدایا یا هانارو واقعا بی پدر کن حداقل دخترم حسرت نکشه بگه بابام زنده هست و نیست
خدایا من راضی نیستم بچم با حسرت بزرگ بشه کاش یه راهی جلوم بذاری
نمیتونم از دخترم دل بکنم نمیخوام بچم با افسوس و حسرت بزرگ بشه حسرت داشتن خانواده با وجود اینکه خانواده داره 😔😔
مامان الوین مامان الوین ۱۲ ماهگی
مامانا شما بعد بچه هاتون از نظر روحی اخلاقی چقدر تغییر کردین؟من اصلا خودم نیستم واقعا نیستم عجیبه انگار دیوونه شدم حتی دیروز با مادرم بحثم شد بچم مریض شده چنان سرفه هایی تو خواب می‌کرد که داشتم میمردم ممانم زنگ‌زد گفتم نمیدونم چرا نمیمیرم چرا تموم نمیشه این زندگی داره خفه میشه پسرم آخه چرا اینقد مریض میشه این بچه تا وقتی بیداره من کنارش جم‌نمی‌خورم مامانم خیلی همیشه پشتم بوده فقط همینا برام موندن اما وقتی آه و ناله کنم گله کنم میگه روحیه شو نداشتی بچه میخواستی چیکار دیروزم میگفت فقط،چون مریضه اینجوری میکنی با خودت دست خودم نیست تو خواب خیلی بد سرفه میکنه حتی بیدارش میکنه همین الانم خوابیده میترسم بالا سرش نشستم من عجیب از خودم دور شدم عصبی شدم تمام زندگیم استرسه از بس مریض میشه استرس دارم برم بیرون کلی بچه اون بیرون با تیشرت و شلوارک میان من ی بار لباس کم تنش میکنم سرما میخوره چرا احساس میکنم همه چی بهم ریخته هیچکس درکم نمیکنه خسته شدم