۲۰ پاسخ

سلام عزیزم از چند هفتگی سرویکست ۱۵ شد و فانلینگ؟

عزیزم سرکلاژ باز کردی درد داش؟
کجا باز کردی مطب یا بیمارستان!؟
هزینش چقدرشده

ای جانم عزیزم چقدر اذیت شدی . خدا برات حفظش کنه

ای خدا کمکت کنه عزیزم ایشالله سالم نی نی تو بگیری بغلت نگران نباش هیچکس نباشه خدا هست

چیشد سرکلاژت

بسلامتی باشع قشنگم

الهی شکرت ماهایی که از سختی حاملگی حرف می‌زنیم کجا ...و تو کجا....چقد درد و رنج و سختی کشیدی خدا برات نگهداره و حفظش کنه عزیزم واقعا خدا بخواد همه چیز حله..بسلامتی زایمان کنی و طعم مادر شدن رو بچشی

الهی عزیزم چقدر سخت گذشته برات 😕خدا به خودتو نی نی قشنگت سلامتی بده انشاالله بعد از به دنیا اومدنش از هر ثانیه لذت میبری🥰🤲❤️

عزیزم خدا رو شکر انشالله نی نی بیاد این تجربه های تلخ بشوره ببره

خدا قوت بهت،ولی هیچ وقت از کسی هیچ توقعی نداشته باش،چون فقط خودت اذیت میشی.
ایشالا به سلامتی بچه بیاد بغلت ♥️

عزیزم خداقوتت بده..خسته نباشی و یک دنیا ممنون بابت تحملت❤️🙏

وااای عزیزم دمت گرم که تا اینجا امدی تو یه مادر فداکاری واقعاا افرین داره به این ارادت انشالله که بسلامتی کوچولوت بغل میگیری و تمام این سختی ها یادت میره و خدا مادرتو برات نگه داره
منم سرکلاژی ام خونه مادرم
الان ۵ ماهه مادرم پا به پام دارم میاد کمکم میکنه خدا از رو عمر من کم کنه به مادرم اضافه کنه تا عمر دارم مدیونشم
برامنم دعا کن هفته ۳۸ ببینم

فقط خدا خواست نه دکتر و نه هیچکس دیگ خدا جواب زحمات تو و مادرت رو داد 😍

انشالله به سلامت بغلت بگیری 😍😍

آخی عزیزم خدااا قوت واقعا سخته امیدوارم با دل خوش نی نی تو بغل کنی🙏🏻

کی نینی ب دنیا میاد؟؟؟

ماشالله به این قدرت و غیرتت ک تحمل کردی

خداروشکر عزیزم انشاالله نی نی میاد رفع خستگی میکنی

عزیزدلم خداروشکر 😍😍😍😍

عزیزم چ بارداری سختی داشتی ایشالا نینیت قدرتومیدونه

سوال های مرتبط

مامان نی نی دردونه مامان نی نی دردونه روزهای ابتدایی تولد
سلام همه مامانای خوشگل ☺️عادت ندارم زیاد بنویسم ولی امشب کم آوردم گفتم بیام بنویسم بمونه یادگار 🥺بارداری سختی داشتم از همه لحاظ اصلا بچه نمی خواستم چون هم پسر دارم هم دختر چون میدونستم نه جسمم کشش داره نه روحم نه مغزم ولی وقتی باردار شدم دیگه تسلیم شدم کلا مدلمه زود خودمو با هر شرایطی وفق میدم ،،وقتی فهمیدم باردارم ۱۲ هفته بودم که رفتم سونو البته ی هفته قبلش آزمایش داده بودم ولی فکر نمیکردم ۱۲ هفته باشم همونجا گفت هماتوم داری جفتت پایینه و منی که همش باشگاه و بیرون بودم یهو شدم استراحت البته غذا دکترم گفت میتونی بپزی خلاصه ماه ۴و۵ با استراحت گذشت ولی فقط خدا میدونه چجوری گذشت 🥺از بنایی و بازسازی همسایه طبقه بالا پایین سروصدا و زندگی زیر خاک بگم یا از خونه موندن و اعصاب داغون و ویار بهر حال گذشت و یکم آزاد شدم بلخره گاهی بیرون میرفتم ولی نباید زیاد راه می رفتم یا کار سنگین ولی اوضاع بهتر بود یکم واسه نی نی خرید کردم ولی نتونستم خونه تکونی کنم چون هم بازسازی همسایه تموم نبود هم گفتم بمونه اول اردیبهشت کارگر بیارم …
صبح ۱۱ فروردین بیدار شدم که برم دسشویی دیدم خونریزی دارم اونم شدید مردم و زنده شدم تا برسم بیمارستان و بگن که بچه زنده هست …یک هفته بستری بودم خداروشکر خطر رفع شد آمپول ریه زدن و مراقبتای لازم سونو گرفتن تازه فهمیدم آب دور بچه کمه رشدش کمه کلی استرس کشیدم بعد یک هفته مرخص شدم و استراحت مطلقم آب دور بچه خداروشکر اومد بالا ولی بخاطر جفت پایین استراحتم خونم کثیف مونده و من همون ی ذره اعصابم تو بیمارستان جاموند 🥺
مامان کوچولو پسر مامان کوچولو پسر ۱ ماهگی
مامان آریا و آوینا💕 مامان آریا و آوینا💕 ۱ ماهگی
۷ ماه از بارداریم با وجود یه پسر سه ساله و کمکی نداشتن خیلی خوب گذشت اوایلش سخت بود حس وحال پسرم رو نداشتم و ویار واینا اما یکم ک گذشت به شرایط عادت کردم..بارداری برام شیرین شد همش میگفتم سرپسرم انقد سختی کشیدم این بارداری خیلی شیرین و حالم خوبه رفتم ۶ماهم شد رفتم مسافرت برعکس زمان پسرم اصلا ویار نبود هرچی دوسداشتم میخوررم...تارسیدم به هفته ۲۸ رفتم سونو گفت آب دور بچه ات ۷....وای بدترین روزا شد برام دقیقا از همونروز دکتزم سرم درمانی شروع کرد تا هفته ی پیش تو ۳۱هفته اومد روی ۶بازدکتر یهفته بستریم کرد اومد روی۸ مرخص شدم و هروز سرم زدم روزی ۶ لیتر فیکس اب خوردم اب میوه و شیر و این چیزا هم ک جای خودش...تا یهفته پیش روزای پرازاسترس و سختی بود ولی گذشت خداروشکر❤امشب اومدم بستری شدم تا سزارین بشم ۳۷ و ۳روزم دکترمیگه دیگه صلاح نیست بمونه منم سپردم به خدا دوستای گلم برام دعا کنید فردا دخترکمو صحیح و سالم بغل کنم خودمم زایمانم خوب باشه❤انشالله این روز قسمت همه ی چشم انتظارا باشه و
مامان آرمان🩵 مامان آرمان🩵 روزهای ابتدایی تولد
یه روزایی بود واقعا فکرشو نمیکردم به اینجا برسم...
آخه تو ۲۰ هفته سرویکسم ۲۹ بود و ۲۳ هفته یهو شد ۲۵ و استراحت مطلق شدم ۲۶ هفته ام ۲۲ بود
همش میگفتم خدایا من فقط به ۳۲ هفته برسم و خیالم راحت شه
یه روزایی از استرس طول سرویکس کوتاهم صبح تا شب گریه میکردم
هممون استرس داشتیم همش در حال خوندن ذکر های مختلف بودم
واقعا هیچوقت فکرشو نمیکردم که بخاطر یه لیوان آب از کسی کمک بخوام و محتاج بشم که عینن محتاج شدم
فقط روز شماری میکردم برسم به فروردین اردیبهشت که مطمئن شم به دنیا بیاد میمونه
منی که یروز نمیتونستم تو خونه بشینم ۵ ماه تو یه تخت خوابیده بودم و در و دیوارای اتاقو نگاه میکردم
تو این مدت یکم افسردگی گرفتم..
ولی گذشت:)
خیلی از سختیایی که کشیدم رو نگفتم چون واقعا دوست ندارم انرژی منفی بدم
تجربه ای که تو این مدت داشتم اینه که نباید اصلا استرس داشته باشی استرس بدتر میکنه شرایط رو باید خودتو بزنی ب بیخیالی حتی اگه سرویکست زبر ۱۰ باشه
اون روزا همش دنبال مامانایی میگشتم که سرویکسشون مثل من بود و به آخر بارداری رسیده بودن و صحیح سلامت زایمان کرده بودن
یکیشون مامان کیان بود که واقعا ازش انگیزه و انرژی مثبت گرفتم خدا خیرش بده
همون روزا به خودم قول دادم اگه به آخر رسیدم و کسی مثل خودم که مشکل کوتاهی سرویکس داشته باشه رو دیدم حتما تجربه و همه چی رو در اختیارش بزارم
ببینید واسه من گذشت واسه شمام میگذره مطمئن باشید صحیح و سالم کوچولوتون میاد تو بغلتون
حتی من از ۳۰ هفته دیگه استراحت نبودم
ولی لطف خدای عزیزم باعث شد من و پسرم به اینجا برسیم
خدا جونم ازت ممنونم 💚..