۷ ماه از بارداریم با وجود یه پسر سه ساله و کمکی نداشتن خیلی خوب گذشت اوایلش سخت بود حس وحال پسرم رو نداشتم و ویار واینا اما یکم ک گذشت به شرایط عادت کردم..بارداری برام شیرین شد همش میگفتم سرپسرم انقد سختی کشیدم این بارداری خیلی شیرین و حالم خوبه رفتم ۶ماهم شد رفتم مسافرت برعکس زمان پسرم اصلا ویار نبود هرچی دوسداشتم میخوررم...تارسیدم به هفته ۲۸ رفتم سونو گفت آب دور بچه ات ۷....وای بدترین روزا شد برام دقیقا از همونروز دکتزم سرم درمانی شروع کرد تا هفته ی پیش تو ۳۱هفته اومد روی ۶بازدکتر یهفته بستریم کرد اومد روی۸ مرخص شدم و هروز سرم زدم روزی ۶ لیتر فیکس اب خوردم اب میوه و شیر و این چیزا هم ک جای خودش...تا یهفته پیش روزای پرازاسترس و سختی بود ولی گذشت خداروشکر❤امشب اومدم بستری شدم تا سزارین بشم ۳۷ و ۳روزم دکترمیگه دیگه صلاح نیست بمونه منم سپردم به خدا دوستای گلم برام دعا کنید فردا دخترکمو صحیح و سالم بغل کنم خودمم زایمانم خوب باشه❤انشالله این روز قسمت همه ی چشم انتظارا باشه و

۶ پاسخ

عزیزم به امید خدا دختر گلتو صحیح و سلامت بغل میگیری

خداروشکر که این نه ماه بخوشی تموم شد
ایشا... با دخترکوچولوت صحیح وسالم برمیگردین خونه
زایمان راحت وبی دردی برات باشه الهی

بسلامتی عزیزم
من هم مشکل شمارو دارم چطوری رسیدین تا اینجا ان اس دی چند روزی یه بار میدادین توروخدا همراهیم کنید

عزیزم 🥹 به سلامتی بری و دوتایی برگردین 🩷خدا رو شکر که این راه سخت و پر فراز و نشیب رو هم بالاخره داری به نتیجه میرسونی عزیزم 🌹 پیشاپیش مبارک باشه ،چشمت روشن به دیدار دختر نازت🌹

انشالله بحق خدای مهربونم و جد دخترم بشادی وسلامتی نونو بغل کنی همشهری
برات نذرصلوات می‌زارم که فردا خبرخوش با نونو برامون عکس بفرستی عزیزم .
داداش و دخترمو بی زحمت دعا کن فدات شم😍❤️😍

مامانای گل ک هفته هاتون پایینه خیلی مراقب خودتون باشید اما واسه هرچیزی غصه الکی نخورید من دوتا بارداری خیلی سخت داشتم ک هروزش پر از استرس بود ولی سعی میکردم حال خودم رو آروم کنم همه چیز رو بسپارید به خدا صدقه زیاد بدید انشالله که همتون سرموقع صحیح و سالم بچتون رو بغل میکنید

سوال های مرتبط

مامان آقا شاهان مامان آقا شاهان ۲ ماهگی
سلام خانم ها منم اومدم تجربه زایمان طبیعی رو بهتون بگم جمعه ساعت ۱۲ بود دیدم بچه انگاری میلرزه تو شکمم خیلی نگران دلواپس شدم رفتم بیمارستان آن اس تی بدم ک گفتن باید معاینه بشی رفتم معاینه شدم گفت خانم ۳ سانت باز شدی بدون هیچ درر و فشارم بخاطر استرس زیاد بالا بود ۱۴ بود اونام گفتن باید بستری شی و زایمان کنی تو هفته ۳۹ هفته ۲ روز رفتم بالا از ساعت ۳ تا ۵ درد نداشتم کم کم دردام شروع شد وای خیلی سخت بود بعد هی میومدن معاینه شدم ۶ سانت با درد فراوان میگفت ورزش کن منم ورزش کردم ی خانم مامایی ک خدا خیرش بده اومد کمکم کمرم ماساژ میداد دکترا گفتن ۶ سانتی همون خانم اومد بهم گفت ک دهانه رحمت باز باز بچه من احساس میکنم سرشو و ی دفعه دردام شدید شد پسر گلم بدنیا اومد ساعت ۱۱ پنجاه هفت دقیقه اون ک اومد تموم دردام از بین رفت و منتظر جفت اونم اومد خیلی قشنگ بخیه زدن در کل خیلی بهتر از زایمان سزارین بود درد زیادی هم نکشیدم ولی گذشت خداروشکر ایشالله همه بسلامتی فارغ بشن
مامان هدیه ائمه مامان هدیه ائمه ۱ ماهگی
ادامه ماجرای بارداری من
......تاپیک قبل
شوکه شده بودم ک واقعا باردارم
آخه مگ میشد شوهرم از کار اخراج شده بود
و بخاطر همین با خانواده خودم همیشه بحث داشتیم
گذشت شب شد شوهرم اومد
بهش گفتم ی چی بهت بگم باورت نمیشه
گفت من ی چیز رو باور نمیشه فقط
بهش گفتم دقیقا فکر کنم همون ی چیزه
بهم گقت نه یعنی راستی بارداری
بهش گفتم آره باردارم باور نکرد
رفت بیبی چک گرفت و اومد
دید واقعا باردارم
بغلم کرد بهش گفتم حالا چیکار کنیم
جوجه تو دلمه زندگیمون رو هنو نساختیم اول راهیم گفت اشکال نداره خدا داده
گذشت و چند روز بعد رفتم سونو
خواستم آزمایش بدم اما گفتم مستقیم برم سونو بهتره
رفتم و دیدم ۶ هفته و ۵ روزمه
صدا قلبش رو برام گذاشت اونجا بود ک انگار دنیا رو بهم داده بودن
از خوشحالی نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
ماجرا از همونجا شروع شد بدو دنبال دکتر و آزمایش و ‌‌....
و صد تا استرس
جواب سونو رو گرفتم و اومدم خونه
همیشه تنها میرفتم دکتر
چون شوهرم هیچ وقت نمی اومد و اصلا کلا خیلی ساده است
از اون روز تموم دل خوشیم شد بچه تو دلم
درسته ک زندگیم هنوز سر و سامون نگرفته بود
خانواده مخالف بچه بودن
من و همسرم کم خون بودیم
همسرم کار نداشت
ولی بازم خدا رو شکر میکردم
استرس ها شروع شد برام
بخاطر کم خونی من و همسرم باید میرفتیم اهواز آزمایش میدادیم نمونه از آب دور جنین
منم ترسو تا حالا هیچ آزمایشی نداده بودم جز آزمایش ازدواج
رفتیم و با هزار بد بختی و ترس آزمایش دادم
و جوابش ی ماه طول می‌کشید تا بیاد