توی تعطیلات و بعدازظهر روز تعطیل هوا تم گرم بود واسه خرید یه جیز ضروری با یارا و همسرم رفتیم خرید یارا تو ماشین تو صندلی ماشین خوابش برد.
ماشینو درست دم در اون مغازه پارک کردیم و من رفتم داخل چندتا از اون وسیله دیدم چون شوهرم بهتر از من میشناسه آوردم دم در دوتاشو ک اینا چطورن؟ گفت جنسشون خوب نیس بذار بیام داخل ببینم خودم. رفتم بشینم تو ماشین، گفت خوابیده یه لحظه بریم داخل مغازه ببینیم.
گفتم تو بگو یک میکرو ثانیه تنهاش نمیذارم.


یاد فاجعه چندسال پیش افتادم بنیتای 8 ماهه توی شهر کرج تو ماشینی که ربوده شده بود و بچه چند روز بدون آب و غذا مونده و مرده بود. 😪

توروخدا بچه رو تنها نذارید حتی برای یه لحظه. برم سر خیابون پیاز بخرم. برم دم در همسایه برگردم و... نه خونه نه ماشین. اتفاق جبران ناپذیری میفته یک عمر پشیمون میشید خدایی نکرده.

من دسشویی هم میرم مه ش حواسم بهشه که نکنه چیزی بندازه رو سرش اینا با اینکه مدتهاست خونه رو امن کردیم و موقع رفتن ب دسشویی تلویزیون روشن میکنم...

تصویر
۵ پاسخ

یادمه یه بار زیاد کوچیک هم نبودم شش هفت سالم بود مامانم رفته بود عروسی
من با بابام بودم
بابامم دیده من خوابیدم درو قفل کرده رفته مامانمو بیاره
از خواب بیدار شدم دیدم شبه هیشکی نیس
در هم قفل خیلی ترسیدم از بچگی هم اگه استرس بهم وارد بشه زود بالا میارم
معذرت میخوام داخل سینک ظرفشویی کلی بالا آوردم و نشستم گریه کردم
الان که الانه یادم نمیره
واسه همین هیچوقتت دخترمو تنها نمیزارم
چون تجربه کردم

من نمی‌دونستم بنیتا اینطوری فوت کرده بود، خیلی ناراحت شدم، ترسیدم
برای ما هم پیش اومد، دخترم بیدار شد گریه کرد مردم به ما گفتن، پنجره جلو یکم باز گذاشته بودیم، خودمونم تند تند میومدیم نگاه میکردیم چک میکردیم نوبتی....

من همیشه همسرم بهم میگه نویان خوابه جایی نری ها حتی تا سرکوچه بیدار میشه می بینی نیستی میترسه...گاهی به شوخی میگم نویان خوابیده دیگه بیا بریم یه دوری بزنیم میگه هستن همچین پدر و مادرهایی ؟
یادمه چندسال پیش یه بچه تو ماشین خواب بود پدر و مادرش میخوان برن مراسم ختم میزارنش تو ماشین بچه تو هوای،گرم داخلش ماشین افت فشار میشه و ازبین میره

یکباربرای اینکه پسرشیش سالم وتنبیه کنم دراتاق وبستم واتاق تاریک تنهاش گذاشتم انقدرگریه کرده بود ازترس خودش وخیس کرده بود من هزاران بار براین اتفاق خودم لعنت میفرستم ولی چه فایده پسرم همیشه ازتنهایی وجای تاریک میترسه لعنت به ناآگاهی

وای فک کردم فقط من این حس و دارم، واسه ب قول شما (یک میکرو ثانیه) شاهان و تنها بزارم. همیشه این فوبیارو دارم ک ب هیچ عنوان،تحت هیچ شرایطی نباااااید تنهاش بزارم.

سوال های مرتبط

مامان 🩷 "میرال" ❤️ مامان 🩷 "میرال" ❤️ ۱ سالگی
چشمتون دیشب منو نبینه..میرال رو بردم دکتر..نشستیم..به شوهرم گفتم تو سرکار بودی برات غذا اوردم برو توو ماشین بخور تموم کردی بیا گفت میرال اذیتت میکنه گفتم نه برو خیالت راحت.. خلاصه یک دقیقه ی اول میرال خوب بود دورش همش بچه کوچیک بود .. هم سنش، کوچیک تر و بزرگتر..از صندلی رفت پایین رفت سراغ بچه کوچیکه که پستونک دهنشه پستونک رو از دهنش در میورد دوباره میزاشت دهنش یا به مامانش میگفت بچه رو بده بغلم هیچی اوردم پیش خودم دید بچه داره شیر میخوره رفت سراغش به مامانش میگفت بچه رو بخوابون من بهش شیر بدم.. تا پیش خودم میوردم گریه میکرد و جیغ زد که بزار برم.. به وسایل همه دست میزد.. از صندلی ها میرفت بالا و دونه دونه روشون راه میرفت.. رفت بالا میز منشی همه چیو بهم ریخت😔
اینقدر عصبی شدم ها ولی به روو خودم نمیوردم.. از کت و کول همه میرفت بالا..باباش اومد بردش توو راه رو یعنی اون طبقه رو گذاشت روو سرش ..منشی رو خواهش کردم که فقط ردم کن رفتیم داخل .. دکتر روو صندلی چرخشی نشسته بود گیر داد باید بچرخونمت و دورت بزنم با صندلی.. چوب برداشت میگفت باید مثل دکتر معاینه کنم دهنشو .اینا فقط جزئی از کاراش بود.. جالب اینجاست که همه ی بچه ها ساکت و آروم بغل خانواده هاشون بودن بجز دختر من عین چی اون وسط میچرخید و فضولی میکرد 😔 یعنی بچه ی من تشخیص نمیده و اونا مشکلی ندارن که آرومن؟؟
بعد یه خانمی با حالت شوخی بهم گفت بچت به کی رفته بیش فعالیش؟
گفتم بچم زیادی کنجکاو و هوشیاره حتی دکتر هم گفت
مامان 💕دلوین💕 مامان 💕دلوین💕 ۱۷ ماهگی
قبل اینکه دلوین به دنیا بیاد یه کربه کوچولو رو دیدم دست یه معتاد به زور نجاتش دادم از چنگش در اوردم شده بود پوست و استخون نزادش پرشین بود شده غذا خودم خوب نخورم ولی بهترین مارک غذا رو خریدم براش بهترین دکترا همه جب براش فراهم بود همه کسم بود بخدا مثل یه ادم مینشست ب حرقام گوش میداد ناراحت بودم میومد سرش میزاشت رو‌واهام😭حامله که شدم اون دو سال و نیمش شده بود بخدا تو حاملگی میومد ناز میداد شکمم..یک شب قبل حاملگی خالم قرار بود بیاد پیش دخترم تا ۲ ماه بمونه چون خیلی بلده بچه بزرگ کرده گفت اگه برفی باشه من نمیام چون بچه رو چنگ میزنه گاز میگیره ولی اون خیلیییی اروم بود منم شب قبل زایمانم امانت دادم به یکی از دوستام که خودش دوتا گربه ماده داره...بعد چند وفت دیدم اونجا حالش بهتره دوتا زن داره پیش خانوادشه بالاخره خوشحال تره و الان یک سال و پنج ماهه پیشک نیست🥲امروز دوستم برام عکس فرستاد که ۴ تا. ۱۰ روز پیش بچه اورده یکی از زناش یه زن دیگش ۶ تا امروز😭اینقدر گریه و ذوق کردم انگار باز خودم زاییدم😂😭خیلی کوچولو و خوشگلن میخوام اون کرمیه رو بردارم🥲
گربه خودم رو تو کامنتمیزارم
مامان یارا مامان یارا ۱ سالگی