۶ پاسخ

همه بچه ها همینن منم امروز بردمشون مغازه آنقدر گفتن اینو می‌خوام اونو می‌خوام منم میگفتم نه که مغازه دار آخر گفت چرا انقدر مامانتونو اذیت میکنید. یه بارم شوهرم رفته بود مغازه میوه بگیره بچه ها از تو ماشین داد میزدن موز بگیر موز😂😂 عین نخورده ها شوهرمم چون همه چی میخوان گفته بود فردا میگیرم براتون. مغازه دار دوتا دونه موز کنده بود گفت بده بهشون. شوهرمم بهش برخورد گفت سه کیلو بده. من خودم نمی‌خواستم بگیرم چون هرچی میبینن میخوان ندار که نیستم. خلاصه همه بچه ها همینن آبروی ادمو میبرن

بیخیال بابا عزیزم نوش جونش فقط فاتحه اش افتاد گردنت😁

وای دقیقا منم رفتم لوازم ارایشی بگیرم لوازم نیلوفر تو یزد خیلی شلوغه دخترمنم تو لوازم ارایشی اینقد گفت من رژ میخوام گفتم صبرکن مامان میخرم ولی صاحب مغازه خودش ی رژ داد بهش پولش حساب نکرد شوهرم اعصابش بهم ریخت 😑🤦🏼‍♀️

من فک میکردم فقط پسر من اینطوریه پس هممون هم دردیم

من دخترم که خیلی کوچیک بودنزدیک خونمون اسباب بازی فروشی بوددخترم هرسری ردمیشدیم گیرمیدادیک چیز بخرمن اوایل می خریدم بعددیدم اینجورکه نمیشه دیگه جلوش وایستادم تاخونه زااااارمیزدا ولی من حتی سوپرمارکتم میرفتیم میگفتم هرروزفقط اجازه داری یک خوراکی بخری الان عادتش شده یک وقت خیلی ازش راضی باشم خودم واسش دوتاخوراکی بخرم کلییییی ازم تشکرمی کنه بعدنمی خوره یکیشونگه میداره واسه فرداش

پسر منم اینجوری، شوهرم از ترس آبرو چیزی بهش نمیگه هر چی بخواد میگیره ولی من نه، کلا بچه ها کارایی با آدم میکنن که آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه 🤣🤪

سوال های مرتبط

مامان ملیکا دلبر😍 مامان ملیکا دلبر😍 ۵ سالگی
میشه بیاین راهنمایی ب نظر همتون نیاز دارم شمابودین چی میگفتین وچیکارمیکردین؟
یه جاری دارم رابطمون باهم معمولیه قبل اینکه من برم کلاس خیاطی اون می‌رفت یه خونه‌ای بود اونجا آموزش خیاطی می‌دید با قیمتی کم بدون مدرک و اینا
من بعد چندماه که از رفتن اون به خیاطی می‌گذشت رفتم یه آموزشگاه توبالا شهر پیداکردم باارائه مدرک فنی حرفه ای با هزینه نه میلیون چون من ازخیلی وقت علاقه داشتم که برم امانمیشد
چهارماه روز درمیون رفتم تا آخر اسفند تموم شد دوره هام
بعد اونشب جاریم میگفت تموم شد گفتم اره گفت چیکار میکنی ک آموزش ها یادت نره؟من حواس پرت هم از دهنم دررفت گفتم فیلمبرداری کردم ک داشته باشم
اونم برداشت گفت بعدا برام بریز فیلماتو منم اون موقع جاخوردم ازحرفش ک این باخودش فکرنمیکنه من چهارماه علاف بودم نه تومن هزینه کردم ک بیام فیلمارو بی دردسر وبیزحمت بریزم برای این
حالا نمیخوام بریزم میخوام بگم پاک شدن بنظرتون چی بگم بهش که بدنباشه اگه بگم دست بچه بوده پاک کرده شک میکنه ک الکی میگم یه چیز خوب ومنطقی اگه دارین بگین 🙏❤️
مامان پسرم مامان پسرم ۵ سالگی
خانوما ببینید من حساسم یا شماهم بودید ناراحت میشید
من زندایی همسرم زنه پیر و مسن نیست جوونه اما با پسر من همیشه لجه از رفتارش از طرز صحبت هایش میفهمم
اونروز خونه دختر خاله همسرم دعوت بودیم خاله همسرم کیک تولد گرفته بود از تولد پسر من چهار ماه گذشته از تولد دختره دختر خاله اشم دو ماه میگذره
این کیک رو بی مناسبت گرفته بود و اسم پسر من و دختر اونو نوشته بود که بچه ها خوشحال بشن کیک رو یخچال میزاشتن پسرم بدو بدو میکرد از اتاق دیدم بهش میگه بیبین شلوغی نکن آروم بشین برا توهم کیک بگیرن کیک رو برا اون دختره گرفتن برا تو نه
دیدم پسرم گریه می‌کنه که منم کیک می‌خوام گفتم پسرم برا توهم هست خاله برا هردوتون خریده یکم گذشت دیدم تو آشپزخونه باز برا پسرم میگه کیک برا اونه نه تو این بچه باز جیغ و داد که نه منم می‌خوام اینبار خالش از اونور پذیرایی گفت نه کیک برا هردوشونه من اسم هر دوشونو نوشتم همینطوری تولد دو تاشونم گذشته اینطوری گرفتم خوشحال شن
بعد غذا بردم پسرمو اتاق لباسش کثیف شد عوض کنم اومد اونجا برا اون دختره پول داد منم زود کارمو کردم از اتاق زدم بیرون شب استوری کیک و غذاهارو گذاشته بود رو کیک که اسم پسر من و دختره دختر خاله اش نوشته بودن رو اسم پسر من استیکر گذاشته بود نوشته بود تولدت مبارک دختر دوست داشتنی کاری به آستوریش ندارم ها
فقط اون رفتارش و اون گزاشتن استیکر رو اسم پسر من ناراحتم کرد
زنیکه نمی‌دونم چشه همیشه با این بچه لجه
مامان شهریار و🤰 مامان شهریار و🤰 ۵ سالگی
نمیدونم حکمت خدا چیه تو اینهمه گرفتاری و مشکلی که داریم این بچه رو بهم داد واقعا موندم،،،اصلا اوضامون اینقدر داغون شده که روز به روز داره بدتر میشه انگار همه درها رومون بسته شده شوهرم دیکش پاره شده افتاده گوشه خونه کلی بدهی داریم کلی قسطامون عقب افتاده اجاره خونه ،،خوراک و پوشاک اصلا افتضاح از یه طرف میرم د‌کتر بااین خرجایگرون نه بیمه ایی دارم نه چیزی،،کارم شده گریه کردن و غصه خوردن به شوهرم میگم بیا بریم تهران سرایداری میگه نه میترسم اگه یه وسیلشون گم شه گردن ماهست میگم هیچی نمیشه میگه نه میترسم،،کار دیگه ایی هم نمیتونه کنه کلا فلج شده افتاده گوشه خونه،،خیلی داغونم خیلیییی دارم به هر دری میزنم ولی همه بستس اگه بحث امتحانم بود بسه دیگه خسته شدم تا کی،،نمیدونم تاوان کدوم کارمو دارم پس میدم،،،نیاین نگین اگه بچه نمیخواستی چرا جلوگیری نکردم من جلوگیری میکردم ولی یه بار از دستمون در رفت اونم باشرایطی که من داشتم موندم که چجوری گرفت من تنبلی تخمدان خیلی شدید داشتم در حدی که دکتر رو بارداری اولم کلا قطع امید کرد منو گفت امکان اینکه باردار نشی خیلی زیاد ولی خدا پسرمو داد