سوال های مرتبط

مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 ۱ ماهگی
پارت۳

بعد وارد شدن مامای همراهم داشت ب مامای اون بخش شرح حالمو میداد و بعد پرسیدن چندتا سوال و اطلاعات گفتن ک تا یکم دیگه میریم برای عمل همون حین ی خانوم اومد و ازم پرسید ک پمپ درد میخوای و من بخاطر مورفین نمیخواستم کلا دکترم منع نکرده بود اما گف من توصیه نمیکنم چون اونم برای چندساعت آرومت میکنه و باز دردش و بعداون داری ولی پرستاره خیلی اصرار داشت بگیرم گفتم ن وبعد دو س دیقه ی پرستار دیگه اومد سمتم و با ویلچررفتیم سمت اتاق عمل ودوتا پرستار دیگ ب همراه ی آقاک مشاور بیهوشی بود اونجا بودن و بعدبهم کمک کردن رفتم روی تخت اتاق عمل و دراز کشیدم .
مشاور بیهوشی اومد بالای سرم و ازم سوال پرسید ک راجب سابقه عمل و حساسیت دارویی و مشکلات حین بارداری مثل دیابت و...بود(من حین بارداری هیچ مشکلی نداشتم و حساسیت دارویی هم نداشتم و قبلا هم سابقه ۳تاعمل داشتم و اولین بارم نبوداما بدنم نسبت ب سزارین خیلی بد واکنش نشون داد)و بعد از اون ی اقایی ک یکم مسن تر بود اومد ودکتر بیهوشی بود و گفت ک اگه اماده ای شروع کنیم و منم گفتم مشکلی نیست اما از درون داشتم از استرس منفجر میشدم و حالت تهوع شدید داشتم ولی ب روی خودم نمیووردم مشاور بیهوشیه اومد روبروم و گفت دستاتو بده ب من و هرجا حس درد داشتی دستای منو فشار بده بعد دکتر شروع کرد ب زدن امپول اما من اصلا هیچ دردی حس نکردم ک حتی مشاور بیهوشیم گف خداروشکر معلومه درد نداشتی یا آستانه دردت بالاست و گفتم هردو اما سرم یدفعه سنگین شد و دوس داشتم بالا بیارم انگار ی چیزی رو دلم مونده بود و بعد کمکم کرد دراز بکشم...
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 ۲ ماهگی
کار عملم تموم شد داشتن منو منتقل میکرد تو ریکاوری که تو راه رو اول پرستاری که باید پرونده کن تحویل میگرفت کارامو میکرد دیدم اومد بالا سرم چند سوال ازم پرسید دست کرد رو شکمم گفت خودتو شل کن شکمتو یواش فشار بدم وای وای وای چه دردی داشت فکر میکردم بخیه هام میخواد باز بشن پرستار محجبه بود چادر پوشیده بود چون چند مرد اونجا بودن من محکم چادرشو گرفتم التماسش میکردم بسه توروخدا بسه با ۳بار فشار دادن حس میکردم لای پاهام خیس میشد لخته بزرگی ازم میومد گفت دخترم اگه شکمت فشار ندم این خون نیاد بیرون میمیری بعد منو منتقل کردن بخش یکم یکم دردم بیشتر میشد درد شدید پریودی تو کمرم یکم شکمم نمیذاشتن اب بخورم ساعت 8شب شد دیدم مادر شوهرم بالا سرمه گفتم مامان بچه هام گفت حاشون خوبه تو دستگاه هستن نیاز به اکسیژن دارن خلاصه باز اون پرستاره اومد بازم شکمو فشار داد بازم اون درد هی سرم وصل میکرد عوض میکرد گفتم پمپ درد بذارین گفت نمیشه چون اختلال پیش میاد با داروی که تزریق میکنیم اما سرم بزرگ و کوچیک نیم ساعت عوض میکرد دردم اروم میکرد که انگار دردی نداشتم
مامان Karen 👶🏻🩵 مامان Karen 👶🏻🩵 ۴ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
که بلافاصله پرده جلو صورتم کشیدن و دکترم کارشو شروع کرد و همزمان داشتن باهام حرف میزدن و در مورد اسم پسرم حرف میزدن و خیلی زود در حد ۵ دقیقه بعد حس کردم یه چیزی رو دارن از تو شکمم میکشن بیرون که همونجا دکترم گفت وای چه پسر قشنگی..
اینو که گفت به پهنای صورت اشک شوق میریختم و به دکتر گفتم بچم سالمه؟ گفت آره که سالمه بذار الان صداش هم درمیاد که همونجا صدای گریه پسرم اومد🥺
قشنگترین حس دنیا رو داشتم اون لحظه.. ساعت ۱۱:۱۵ دقیقه پسر قشنگم دنیا اومد💙
من منتظر بودم پسرمو بیارن نزدیک صورتم اما نیاوردنش و به فاصله چندقدمی گذاشتنش یه سمت اتاق و همینجور که بخیه میزدن من داشتم از دور پسرمو نگاه میکروم و اشک میریختم که یه آقایی ازم پرسید درد یا ناراحتی داری گفتم نه گفت اشکه شوقه؟ خندیدم گفتم آره
بعد اون رو مثل یه خواب یادمه یه حالت گیجی داشتم یادمه همونجا دکتر بیهوشی بهم گفت یکم بخواب برات یکم داروی خواب آور زدم! و همینجور که به پسرم نگاه میکردم خوابم برد
و نفهمیدم کی بردنم تو ریکاوری
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری نگهم داشتن و اینقد اونجا گیج بودم که یادم نمیاد موقعی رو که بچمو آوردنو بهش شیر دادم!
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۲ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۱ ماهگی
*پارت ششم*


منو بردن ریکاوری و به شدت اونجا چون سرد بود با اینکه پتو هم داشتم لرز کرده بودم...
بعد یه خانم اومد حالمو پرسید و یکم شروع کرد شکممو تا اونجا که میتونست چلوند و ماساژ داد در حد چند ثانیه.. چون هنوز بی حس بودم چیزی زیاد درد حس نکردم..

بعد دوتا نوزاد انگار تو ریکاوری بودن صدای یکی آرومتر بود صدای یکی جیغ وحشتناک که فهمیدم اون جیغ جیغو بچه منه🤣🤣

آوردن گذاشتنش رو سینم و سینمو یکم مک زد و یکم آروم شد بعد دوباره بردش...

حدود ۱ ساعت تو بخش ریکاوری بودیم که بعد اومدن و منو دیگه ببرن بخش..
همون قسمت خروجی دوباره یه خانم دیگه اومد منو ماساژ رحمی داد که دروغ نگم اون وحشتناک درد داشت چون بی حسی رفته بود
البته از اتاق عمل پمپ درد هم داشتم دردی حس نمیکردم تا اینکه شکممو ماساژ دادن..

بعد بچه رو روی سینم گذاشتن و من اونجا تازه اشک شوق ریختم که واقعا این بچه و زحمات ۹ ماهه ی منه روی سینمه🥹🥹🥹

همینطور که منو میبردن یهو همسرم و مامانمو و بابامو بالا سرم دیدن و کلی مبارک باشه و قربون صدقه منو بچه رفتن منم هم میخندیدم هم اشک میریختم😅

دیگه منو بردن تو اتاقم و بچه رو هم گذاشتن توی تخت شیشه ای کنارم که هر از گاهی بهش شیر بدم..

منم هی نگاهش میکردم باورم نمیشد این فسقلی از شکم من درومده🥹🥹

خلاصه هی پرستارا میومدن بهم سر میزدن، یکی برام غذا میاورد، یکی سرم میزدم، یکی کارهای لازم بعد عمل اومد بهم گفت، یکی کمکم می‌کرد راه برم...
از برخورد پرسنل واقعا راضی بودم و رسیدگیشون خیلی خوب بود🌸🌸
مامان پسرک🩵 مامان پسرک🩵 ۲ ماهگی
پارت ۶‌
زایمان سزارین :
بردنم تو بخش و از اونجایی ک من ب دکتر از قبل گفته بودم چه قد از درد بعد بی حسی میترسم تو بخش فهمیدم بهم پمپ درد داده .
بقیه اومدن پیشم و من سر بودم . بعد از این ک سری پاهام رفت یه درد مثه پریودی خیلی کم داشتم با پمپ درد .پرستار اومد گفت میخام برات شکم بند ببندم شرت تنت کنم و پد بزارم باید شکمتو بلند کنی . این حرکتم زدم و درد انچنانی نداشت . بعدش دیگ استراحت کردم تا غروب ک گفتن پاشو راه برو 😐🤨
کم کم با پرستار بلند شدم و وایسادم . اولش درد دارید دو سع قدم ک راه برید متوجه میشید ک بهتر میشید . تند تند راه برید ک زودتر خوب شید .
من پمپ دردمم ک تموم شد هر ۶ ساعت پرستار میومد و برام شیاف میزاشت ک مثه پریودی خیلی کم درد داشتم . راستی ماساژ شکمی و برام تو بی حسی انجام دادن ک من نفهمیدم
روز بعدم خیلی راحت راه رفتم و حموم رفتم .
اینم از تجربه فوق العاده من از سزارین ک برگردم عقب باز انتخاب میکنم تو همین بیمارستان و این دکتر .
امیدوارم همتون بع سلامتی و خیلی عالی و پر از حس خوب زایمان کنید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
مامان ماهورا مامان ماهورا ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۲
۶دکترم اومد و باهام صحبت کرد حالمو پرسید پرسید فیلم بگیره یا نه و اینا اوکیو دادمو منو بردن اتاق عمل لباس اتاق عملم شرف بری بود دیگه منم وا دادم سخت نمیگرفتم دو تا دکتر بیهوشی مردم اومدن تو اتاق اولین بارم بود اتاق عمل میرفتم یکم برام همه چی ترسناک بود های باهاشون حرف میزدم حواسم پرتشه منو نشوندن گفتن شونه هاتو شل کن و اینا بعدش آمپول و زد اندازه ی آمپول عادی حتی کمتر درد داشت بعد که زد منو آروم خوابوندن و حس میکردم پاهام داره داغ میشه ولی هنوز می‌تونستم تکونش بدم همون جوری داشتم با پاهام بازی میکردم که همون لباس اتاق عملی که تنم بود و دادن بالا بستن فکر کردم فقط با همون جلوی دید منو میگیرن منم داشتم میدیدم دارن پتادین میزنم بهم یهو استرس شدیدی گرفت منو هعی میگفتم من هنوز سر نشدم دارم پامو تکون میدم که من دارم میبینم توروخدا جلوی چشمامو بگیرین های میگفتن چیزی نی منم سکته کردم فشارم اومد روی ۸ فقط تونستم بگم که داره خوابم میگیره تا اینو گفتم یه آمپول زدن توی بازوم حالت تهوع بدی ام گرفتم داشتم اوق میزدم...
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 ۲ ماهگی
تا رسیدم چند سوال ازم پرسید گفت خانم بخواب معاینت کنم گفتم عمرا اگه بذارم خاطره بدی دارم تو این بیمارستان و معاینه کردن بچه اولم ۳۶هفته اومدم کیسه اب با ناخنتون که کاشت بود ترکوندید خلاصه گفت خانم معاینه نکنم تو راه خونه زایمان میکنی گفتم نمیذارم گفت شوهرت صدا کن بهش بگم گفتمش مردا چه میدونن از معاینه چیه بهش میگی میگه باشه معاینه کن دیگه منم مجبور بود وترس از دردی که داشتم گذاشتم معاینه کنه که یهو گفت خانم ۴سانت بازی سر بچه داره میاد بیرون رفت زنگ زد اتاق عمل گفت ارژانسی عمل بشم یکی بسر اومده یکی بریچه ۳۲هفته ۶روز منم بیشتر ترسیدم ترسم از اینکه بچه هام چیزشون بشه از عمل نترسیدم ولیچر برام اوردن شنیدم که گفت همراه حمیدی منم گوشی زنگ زدم مامان شوهرم گریه میکردم میخوان عملم کنم مادر شوهرم فقط بهم دلداری میداد که من الان اسنپ میگیرم میام دیدم پرستار با علی بحث میکرد که چرا زود نیوردیش بچه داره به دنیا میاد من ولیچر اوردن من با گریه نگاه علی میکردم منو برن اتاق عمل ساعت ۱۷:۴۵بود وارد اتاق عمل شدم تمام ترسم ریخت قشنگ داشتن بام حرف میزدن که امپول تو کمرم زدن بعد چند دقیقه از کمر به پایین بی حس شدم شروع کردن به عمل کردن من هیچی نمیدیدم فقط میشنیدم که قل اول دراوردن گریه اشو شنیدم بعد چند ثانیه قل دوم اونم گریه کرد شروع کردن تمیز کردن شکمم بخیه زدن ربع ساعت طول نکشید هیچ دردی حس نمیکردم