دیشب یکی از بدترین شبای عمرم بود
دخترم یه تیکه کوچولو یخ برداشت وگذاشت دهنش و میخواستم با انگشت دربیارم نشد هرچی گفتم تُف کن نداد بیرون وفرار کرد
یهو یخ پرید گلوش وداشت خفه میشد رنگش کبود شد
شوهرم برعکسش کرد ومحکم می‌کوبید پشت قفسه سینش و تا دستشو برمی‌داشت من میزدم دیدم جواب نمیده ورنگش کبوده همینجوری که دادمیزدیم وترسیده بودیم ومیلرزیدیم ومحکم میزدیم پشتش یهو گرفتم پاهاشو بالا وبرعکسش کردم وتند تند تکونش میدادم ومیزدم پشتش دیدم جواب نمیده ودستام بی جونه دادمش دست شوهرم وگفتم از پا بگیرش وبزن و نشستم صورتشو نگاه کردم دیدم انگار رد شده وداره خیلی آروم پلک میزنه ولی رنگش زرشکی رنگه😭
نمیتونستم حرف بزنم از ترس ودهنم باز نمیشد شوهرمم نگاهمو که دید تند تند می‌پرسید برگشت یانه😭
فقط تونستم سرمو تکون بدم وبچمو برگردوندیم یه چند دقیقه رنگش هنوز سرخ بود یهو رنگش سفید شد انگار ترسیده بود وفشارش افتاده بود منکه هیچ وقت به بچه شکلات نمیدم فقط دویدم با پاهای لرزون یه شکلات کوچولو گذاشتم دهنش که از حال نره
الان که دارم مینویسم هم اشک چشم جاری شد😥
واسه ی یه لحظه همه ی دنیا سیاه شد وخیلی ترسیدیم😰😭
خدا همه‌ی فرشته های زمینی رو برای مامان باهاشون حفظ کنه و
به همه ی مامانایی که بچه هاشونو از دست دادن صبر بده واقعا🖤
از دیشب فقط دارم صورتشو نگاه میکنم وخداروشکر میکنم که دخترمو دوباره بهم بخشید❤️
شکر واسه بودن فرشته هام🤲🏻

۱۸ پاسخ

منم امروز هی سیب خورد یهو نمیدونم چجور یه ذره پلاستيک توی دهنش نگه دأشت من فک کردم سیب گلابی کارش نداشتم اونم هی نگهش دأشت شیر خورد خخخخ بعد ٦٠سی سی خورد دیدم همچنان توی دهنش فک کردم سیب کارش نداشتم دیدم ول کن نیس هی دار ميجو خخخ درش آوردم یه پلاستيک کوچیک
شاید تو هم باهاش کاري نداشتی قوّت نمیداد

پسر بزرگ من وقتی پنج سالش بود شکلات تو گلوش گیر کرد منم حامله بودم نمیتونستم برش دارتوپول بود زورم نمیرسید انگشت کردم در بیارم بدتر رفت پایین تر از پشتش اونقد زدم تا پرید بیرون اون دنیا رو جلوی چشمم دیدم وقتی نفسش برگشت نشستم محکم گریه کردم گریه نمیکردم سکته میکردم

پسر منم یه تیکه بزرگ از سیب کند و خورد موند تو گلوش. بچم جلو چشمم بال بال میزد من که یخ کرده بودم‌ . خواهرمو شوهرم به داد بچم رسیدن. برعکسش کردن خواهرم انگشتشو انداخت تو گلوش درش آورد. خیلی بده خیییییلی

منم با متننت گریه کردم.خدا حافظ تمام بچه ها باشه

خیلی بده خدا بهتون لطف کرده 🥹🥹
منم با متن ت گریه م گرفت و رفتم صورت دخترم بوس کردم
خدا همه بچه ها خودش حفظ کنه و از چشم بد به دور باشند
شما هم حتما براش صدقه بزار

وقتی اینجوری میشه هیچ وقت نزار پشت سرش که بدو آروم باش بازی کن بعد کمکم بگو بهش چیه دهنت بده مامان ببینه چیه خودش درش میاره نشونت میده دختر من که اینطوری ولی به خیر گذشت صدقه بده عزیزم

الهی دورت بگردم چقدر ترسیدی😭
چقدر گریه کردم با تاپیکت
یاد خودمون افتادم که چقدر تلاش کردیم بچم برگرده ولی نشد 😭
الهی شکر که حال دخترت خوبه، خدا حفظش کنه و مراقبش باشه

عزیزم انشالا ک دیگه پیش نیاد و هیچ مادری تجربه نکنه خیلی سخته

ای خدا😢

خدا را شکر که به خیر گذشت خدا حافظ تمام کوچولوها باشه

خدا برای هیچکی نخواد ایشالا
خیلی ترسناکه،الهی که عروسش کنی

عزیزم من گریه کردم خوندمش خودت چ حالی داشتی

این ترس منم ب شدت دارم
هنوز هم غذاهای دخترمو میکس میکنم

خدایا خودت مراقی و نگهدار همه بچه ها باش🤲🏻🤲🏻🤲🏻

وای قلبم درد گرفت
خدایا خودت بچهامونو حفظ کن

صدقه بده عزیزم خداروشکر

واقعا خداروشکر🥺🥺❤💚
ایشالا عروسی نوه هاشو ببینی

عزیزم یخ کجابودکه برداشته

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۱۳ ماهگی
دوستان لطفا راهنماییم کنید
داشتم به بچه‌م شام میدادم خواهرشوهرمم بود
نون کوچولو میکردم با سوپش میخورد خواهرشوهرم گفت از این در عجبم چطور تو گلوش گیر نمیکنه
کلا هم اعتقاد به ماشالله و این چیزا ندارن
غذاش که تموم شد ی کم اب مث همیشه بهش دادم بچه‌م یهو ی تیکه نون که قبلش خورده بود پرید تو گلوش رفت که رفت 😔😔😔
چند دقیقه در گیر بودم با ی حال وحشتناک دیگه پوشیدم بریم بیمارستان که بالا آورد و برگشت خداروشکر
واقعا ناراحتم نمیدونم چی درسته چی غلط
من میگم آدم ی ماشالله بگه یا اینکه اینقد زوم نکنه رو این بچه
نمیدونم چیکار کنم اصلا
دفعه قبلم میگفت تعجب میکنم این همه چیز دهنش میذاره مریض نمیشه
دو روز نشد که اسهال و استفراغ گرفت دکتر گفت چیز آلوده دهنش کرده
خودشم گفت بمیرم من چشش کردم
نه میتونم اعتقاداتشونو عوض کنم نه هر بار هی تذکر بدم نه اینکه قایم شم
دائمم دهنم داره میجنبه از صلوات و ان یکاد و آیت الکرسی
خیلی پریشونم
لطفا راهنماییم کنید بیشتر عذاب اینو دارم چرا پیشش به بچه‌م غذا دادم آخه
مامان جوجه کوشولوی قشنگممم😍😍👶🏻 مامان جوجه کوشولوی قشنگممم😍😍👶🏻 ۱۱ ماهگی
خانمااا میشه برای ارامش دل دختر داییم دعا کنید . اروزی ارامش گنید براش


از بچگی با هم بزرگ شدیم . همیشه پیش هم بودیم . ازدواج مونم با هم بود . همه رازامونم به هم میگفتیم . اصن انگار یکی بودیم با هم

بعد یکسال باردار شد . دوقولو . یه دخر یه پسر

۱۰ تیر دوقلو ها دنیا اومدن زودتر از موعد

از همون اول رفتن زیر دستگاه کلی وسیله وصل بود یهشون . دکترا گفتن فوقش چند ماه میمونن اونم شاااید ولی زود مرخض میشن

وقتی دنیا اومدن اینقدددد خوشحال شدم . انگاری بچه خودم دوباره دنیا اومد
قل دخترو تونستن عکس بگیرن ببینیم . اینقد گوگولی و فسقلی بود
ولی قل پسرو نداشتن . بخشش هم جدا بود

امروز که با مامانم حرف میزدم یهو یه چی گفت که قلبم هرررری ریحت
یه لجظه همون جور موندم شک شدم
اخه مگه میشه چی شد یهو . واااای دختر داییم چی میشه….
گفتش قل پسر فوت شده …..

هنوزم تو شکم قلبم تند میزنه همش به سیسمونی و چشم انتظاری و دل نگرونی دحتر دایم فکر میکنم . اینهمه چشم انتظاری یکش تهش بشه این …
الانم فکز میکنم دارم خواب میبینم . آره بابا یه خوابه . توهم زدم چیزی نشده که…

دعا کنید برای ارامش دلمون خیلی سختههه