من و خواهر شوهرم باهم زایمان کردیم اون سزارین من طبیعی الان اون دیگه بخیه هاشو کشیده من تازه دکتر گفته بخیه هات عفونت کرده باز کرده بخیه هامو برش بخیه هام زخم بازه معلوم نیست چقد زمان ببره تا خوب بشم خانواده شوهرمم خیلی سعی دارن که ثابت کنن سزارین بده طبیعی خوبه هی رو مغز شوهرمم میرن من ۳شب رفتم زایشگاه تا ۳ظهر اونجا بودم با امپول فشارم بدنیا نمیومد بچم خیلی زجر کشیدم الانم هنوز شرایطم خوب نیست مادرشوهرم هی میگه همه همینجورین خوب شد سزارین کردی رو مغز شوهرمم رفتن شوهرم تو بیمارستان اومد ملاقاتم میگفت بازم شکرخدا طبیعی هستی میتونی راه بری دیگه ابجیم سزارین کرده میگن تکون نمیتونه بخوره حالا منم از درد از جام تکون نمیخوردم حالمو دیگه دارن بهم میزنن نمیدونم چکار کنم بیخیالم بشن همش سعی دارن دردای منو نادیده بگیرن

چون با خواهر شوهرت باهم بودید قراره خودتون و بچه هاتون باهم مقایسه کنند اصلا نادیده بگیرشون حتی توی بچه داری و قد و وزن بچه هم شما دوتا مقایسه میشید اهمیت نده بهشون

من سزارین بودم خدایی اونجور ک میگن سخت نیس اصلا
ب نظرم خیلی راحت تر از طبیعیع
درد جفتشم کشیدم

سلام‌عزیزم امیدوارم حال عمومی و حال دلت روز به روز بهتر بشه من بهت افتخار میکنم که تونستی طبیعی زایمان کنی و این درد وحشتناک رو تحمل کنی من خودم میخواستم طبیعی زایمان کنم انقدر که همه از اول بارداری بهم گفته بودن طبیعی خوبه برو طبیعی ولی خوب نشد دردش رو کشیدم ولی بچه همکاری نکرد و درآخر سزارین شدم و برعکس تصورم از سزارین که زایمان پر چالشی تو ذهنم بود به شدت زایمان راحتی بود اگر به عقب برگردم از همون اول میرم سزارین به حرف کسی گوش نمیدم
به خودم قول دادم دیگه به حرف کسی زندگیمو پیش نبرم به نظرم الان با این تجربه ای که بدست آوردی دیگه زندگیتو افسار دست اینو اون نکن از حالا به بعد چالش های زندگیت بیشتر میشه مقایسه دوتا بچه ها باهم بیشتر عصبیت میکنه سعی کن آگاهانه و عاقلانه با این مسائل برخورد کنی اجازه ندی این جنگ روانی مشکل بشه تو زندگیت و روابط زن و شوهری اجازه نده کسی بچت رو خورد کنه یا با نظراتش بچتو عذاب بده چون خودم تجربش رو داشتم بخاطر بچم باهمه جنگیدم تا بچم ب آرامش برسه
بخوام برات مثال بزنم دخترم شدیدا دوست داشت انگشتای دستشو بمکه و خوب چون تعادل نداشت دست و دهنش رو هماهنگ کنه دستش از دهنش درمیومد میزد زیر گریه و بخاطر آرامشش پستونکیش کردم خدا میدونه چقدر اطرافیان اذیتم کردن سر پستونک تا حواسم نبود پستونک رو از دهن بچم درمیاوردن میگفتن این چیه داری میخوری خوب نیس بچه پنج روزه که هیچی حایش نیس!دوباره میزد زیر گریه انقدر جنگیدم ک الان همونا میان پستونک میذارن تو دهنش
پس حواست ب بچت باشه نذار تو تربیتت دخالت کنن تو الان مادری میفهمی بچت چی نیاز داره هیچکس نمیتونه به اندازه تو دلسوز بچت باشه اینو یادت نره❤️

واای چقد منیی تو،همه میگفتن خداروشکر سزارین کردی،من تا۱۵روز بچمو درست ندیدم ،بخیه هام عفونت کرد،از درد هربار که میخاستم بلند شم برم دسشویی داد میزدم،نمیتونستم بشینم کارای پسرمو بکنم و...اونوقت دوستام که سزارین بودن روز چهارم بچشونو بردن بهداشت‌ 🙂

مادرشوهر منم و همسرم خیلی اصرار کردن ک طبیعی زایمان کنم و خدا خواست سزارین بشم
خداروشکر میکنم طبیعی نشد
شماام تو زمانی ک نیاز داری روحیه خوبی داشته باشی تا بتونی روزای سخت بعد زایمان رو بگذرونی سعی کن ب حرف هیچکسسسس اهمیتی ندی فقط خودت و بچت
خدا برات حفظش کنه عزيزم

عزیزم فرقی نداره طبیعی یا سز برا خانواده شوهر عروس همیشه نادیده گرفته میشه و شخص مهمی نیست
بهشون اهمیت نده بزا هر چی میخان بگن
من حتی قبل بارداریم شوهرم میگفت من نمیزارم تو طبیعی بیاری اصن بعد ک باردار شدم مادرشوهرم شروع کرد ب پر کردن شوهرم
و با اینک حتی پولشم برا شوهرم مهم نبود مجبور شدم برم طبیعی 10تومن ب دکتر دادم بیاد کنارم باشه اخرشم بعد 15 ساعت درد کشیدن بردنم سز ینی درد هردورو من کشیدم
و خدا باعث و بانیشو لعنت کنه

ناراحت نباش مادر شوهرا جون ب جونش کنی همینن دختراشون بدبخت مظلوم عروس ها سالم سلامت ولشون کن

خانواده شوهرم هی سعی میکردن من طبیعی بیارم همش از خوبی طبیعی برای شوهرم میگفتن ولی من آخرش سزارین کردم

منم طبیعی بودم خیلی زجر کشیدم

من ک سزارین بودم هزار بار ب عقب برگردم باز انتخابم همینه خیلی راحت بود برام