سوال های مرتبط

مامان دخملی مامان دخملی ۵ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان جوجه برفی🎀🩷 مامان جوجه برفی🎀🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۱
همیشه دوست داشتم روز زایمانم‌ تو ذهنم یه روز خوب بمونه واسه‌همین سزارین رو انتخاب کردم واقعا همینطور هم شد ❤️
دکترم نامه داده بود که ساعت ۶ صبح برم بیمارستان خصوصی مادر بستری شم چند روز قبل عمل رفتم بیمارستان واسه کارای بیهوشی و بی حسی
انتخابم بیهوشی بود اما دکتر بیهوشی اجازه نداد گفت بی حسی خیلی بهتره بی حسی انتخابم شد و شنبه ساعت ۶ صبح با همسرم و مامانم رفتم بیمارستان
منو بردن بلوک زایمان خیلی خلوت بود یه خانوم کارشناس مامایی که خیلی مهربون بود ان اس تی و فشار و انجام داد و یه سری اطلاعات گرفت با دکترم تماس گرفت و دکتر گفت ساعت ۸ اتاق عمل باشم
خانومه گفت واسم لباس بیارن خدمه اونجا لباسامو عوض کردن لباسای خودمو گذاشتن تو نایلون و به همسرم تحویل دادن
منو گذاشت رو ویلچر و برد اتاق انتظار دراز کشیدم ضربان قلب بچه رو چک کردن انژیوکت زدن عکاسم اومد یه سری تصاویر قبل زایمان رو ضبط کردیم
وووو مرحله سخت زایمان برای من زدن سوند بود که زدنش همانا و سوزش همانا😣
مامان نون خامه ای🧁 مامان نون خامه ای🧁 روزهای ابتدایی تولد
#تجربه_زایمان
دیروز وقت سزارین داشتم بیمارستان نیکان اقدسیه پیش دکتر لیلا سعیدی
ساعت ۷و نیم صبح رفتیم پذیرش کارا رو انجام دادیم ساعت ۸ و ربع فرستادنم بلوک زایمان
واسم سوند وصل‌کردن تجربه سوند برای من وحشتناک بود
بشدت درد داشت و چندش بود، بعد فرستادنم اتاق عمل آمپول بی حسی اصلا درد نداشت بلافاصله پاهام داغ کرد و‌ سر شدم، عمل رو شروع کردن خیلی استرس داشتم از ترس میلرزیدم اما هیچیو متوجه نشدم شنیده بودم بعضیا موقع عمل حس تیغ کشیدن رو میفهمن اما من حتی اونم متوجه نشدم فقط موقعی ک‌بچه رو‌کشیدن بیرون انگار از دندم کشیدن بیرون ی حس بدی داشتم گفتم آی🥲 سریع نی نیو آوردن چسبوندن ب صورتم و آرامش بهم تزریق شد🥺😍
بعدش بردنم بخش و‌ چون آرامبخش داشتم و سر بودم دردی نداشتم
از سری ک‌در اومدم درد وحشتناکی‌اومد سراغم با پمپ درد و شیاف و‌مسکن هم کنترل نشد
من خیلی درد داشتم و هنوزم دارم. هیچکس مث من نبود
ماساژ شکمی رو ۵ ۶ دفعه انجام دادن حین سری و اصلا درد نداشتم و‌متوجه نشدم و برام خیلی خوب بود اصلا خونریزی ندارم الان از پریودی کمتره خونریزیم
در اخر دکتر سعیدی انقد قشنگ بخیه زده ک انگار ن انگار شکمم باز شده
مامان نفس خانوم مامان نفس خانوم ۳ ماهگی
سلام مامانا گفتم منم بیام یه تجربه کوتاه زایمان براتون بزارم روحیه خوب بدم
من سزارین اختیاری بودم ساعت شش رفتم بیمارستان بستری شدم ان اس تی دادم و سوند رو وصل کردن که اصلا درد نداشت یه سوزش ریز داشت خیلی راحت بود بنظرم اصلا غول نسازید بعد رفتم اتاق عمل ساعت نه همه رفتارشون عالی روحیه دادن بهم تو یه ثانیه امپول بی حسی رو زدن حتی خود امپول هم درد نداشت و اصلا نفهمیدم کی زدن بعد تو یه ثانیه پاهام داغ شد و بی حس شدم دیگه امادم کردن ساعت ۹:۱۵نفسم به دنیا اومد خیلی سریع تو چند دقیقه دیگه مردم برای صدای گریش تا بشورنش لباس تنش کنن بیارنش قلبم رفت براش حتی اندازه یه ثانیه درد نداشتم تا اونموقع دخترمو ک دیدم مردم براش حدودا چهل دقیقه بخیه زدن طول کشید و بعدش رفتم تو ریکاوری تنها قسمت سخت ماجرا فشار دادن شکمم بود اروم فشار میدن ولی درد از داخل زیاده من خونم چون لخته ای میومد گفتن باید تا زمانی که خونت از لخته در بیاد فار بدیم حدودا دوساعت پنج شش بار فشار دادن که مردم از درد ولی هر دفعه بعدش برام مسکن میزدن یکم اروم میشدم تا میومدم برم تو چرت دوباره میپریدن رو دلم بعد چند تا شیاف برام گذاشتن بعد دو ساعت خونم از لخته بودن دراومد و طبیعی شد دیگه اوردنم بخش خداروشکر تو بخششم حالم خوب بود کلا یه شیاف گذاشتم فقط دراز کشیدم کل کارای بچه رو سپردم به مامانم بی استرس خداروشکر همه چی عالی بود درد در کمترین حد یه سرمم وصل کردن که گفت درد داره رحمت جمع میکنه ولی سرعتشو گذاشت رو کند و من هیچی حس نکردم از درد خداروشکر و حاضرم بگم بهترین بود سزارین فوق العادس هزار بار دیگم برگردم سزارین انتخابمه و از ته دل به همه پیشنهاد میکنم این نظر منه البته
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۳ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان لیانا👼🏻💗 مامان لیانا👼🏻💗 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت دو:

بعد لباس عمل و پوشیدم و دوتا دستمم رگ گیری کردن و سوند وصل کردن ک من خودمو سفت کردم درد داشت
بعد نشستم رو‌ ویلچر بردنم سمت اتاق عمل از خانواده خدافظی کردم و رفتم داخل🥲
یکم استرس داشتم و سعی میکردم‌خودمو آروم کنم تا تو عمل حالم بد نشه و بیهوشم نکنن
بعد دکتر بیهوشی اومد گفت با من بیا رفتم دنبالش رسیدیم اتاق عمل دراز کشیدم رو تخت . اطرافمو اصلا نگاه نمیکردم ک یهو چیزی ببینم بترسم
دکتر بیهوشی اومد پشتمو بتادین زد بعد گفت سرتو بگیر پایین نفس عمیق بکش . آمپول و زد کمرم دردش اونقدرم زیاد نیس مثل همین آمپولای عضلانیه ک‌میزنیم
بعد ۱۰-۱۵ ثانیه پاهام گزگز میکرد بعد دکتر گفت دراز بکش
سریع یه پرده کشیدن جلوم ۲ دیقه بعد شروع عمل یکم منگ شدم و شدید احساس تشنگی کردم و لبام و دهنم خشک شد درخواست آب کردم گفتن بعد عمل میدیم بهت🥴
لرز شدید گرفتم و آمپول زدن بهم ۲ دقیقه بعد رفع شد. بعد احساس تنگی نفس داشتم اکسیژن گذاشتن واسم و بعد گذاشتنش گیج شدم . تقریبا ۱۰ دیقه بعدش صدای گریه بچمو شنیدم آوردن نشونم دادنش🥹
مامان فندوق ها🩷 مامان فندوق ها🩷 ۱ ماهگی
دوستای گل من ۱۲هم چهارصبح اورژانسی رفتم اتاق عمل
اول سوند وصل کردن که من خیلی وحشت داشتم ولی اصلا درد نداشت اصلاااا
بعد لباس پوشیدم نشستم ویلچر رفتیم اتاق عمل
نشستم روی تخت .دکتر بیهوشی اومد امپول بی حسی بزنه .اونم خیلی راحت بود.امپول رو زدن سریع خوابیدم رو تخت خیلی زود بی حس شدم.یه پرده کشیدن جلو چشام و شروع شد.....
فقط تکون خوردنو حس میکردم من خیلی استرس داشتم که لرزم گرفت ولی بعدش پشیمون شدم که چرا الکی استرس داشتم چون واقعا استرسم الکی بود
بعد بدنیا اومدن بچه ها و تموم شدن عمل چندنفری منو گزاشتن رو یه تخت دیگه و بردنم بخش.
بخش هم چندنفر اومدن باز گزاشتن رو تخت بخش و تمااااام.درد بعد بی حسی هم بنظرمن غیرقابل تحمل نیس.واسه من که خیلی حساس بودم رو دردام با یه شیاف و امپول مسکن حل شد
.بعدشم اگه درد داشته باشی بهت هر شیش ساعت شیاف میدن.من کلا یبار گزاشتم یبار مسکن تزریق کردن همین.تا الانم حتی یه قرص مسکن هم نخوردم....خداروشکر خیلی خوب بود .الان فقط بلندشدن و نشستنم یکم سخته