ادامه تجربه زایمان طبیعی
من وقتی خودمو رسوندم بیمارستان معاینم کردن گفتن پنج شش سانت باز شده دهانه رحمت و حیفه نصف راهو اومدی حالا بخوای سزارین بشی پیشنهاد دادن بهتره با توجه به سن حاملگیت بچه از کانال زایمان رد بشه من و دوبارع نقاحت نداشته باشی بعد زایمان چون بچت بهت نیاز داره
منم با اینکه فورس رو گذاشته بودم رو صد درصد سزارین اما بخاطر شرایط و بچم تصمیم گرفتم طبیعی باشه
کم کم دردام پیشرفت کرد مثل همون درد سنگ کلیه بود و پرسنل میگفتن تحمل دردت خیلی بالاس خلاصه ساعت ۹دیشب دردام شدت گرفت رفتم اتاق زایمان تا ده و نیم طول کشید به نظر من اونقدرام سخت نبود که من بزرگش کردم قابل تحمل بود بچه من تو واژنم مونده بود و سرش جلو نمیومد یهو ماما گفت بچت در خطره زور بزن خودشم فشار میداد قفسه سینمو خداروشکر یهو اومد و جفتم بعدش اومد همون لحظه تمام دردام قطع شد و این بهترین مزیت طبیعی بود و تونستم برم nicu نوزادمو ببینم و تو این شرایط حداقل من سر پا باشم
اینم بگم معاینات درد نداشت من فکر میکنم خیلی هولناکش کرده بودم از ترس هرکسی باید ببینه شرایطش چطوره
اینم بگم فقط من طبیعی بودم و یکی دیگه نزدیک ده نفر سزارین بودن
انتخابم برا بیمارستان هم کمکم کرد من بیمارستان خصوصی رفتم خیلی برخورد پرسنلش و رسیدگیش عالی بود

۱۲ پاسخ

خیلی هم عالی خداروشکر که تجربه خوبی شده برات گلم
طبیعی اون غولی که ازش میگن نیست واقعا

خداحفظش کنه

بچه اولت چندسالشه

ایشالا عزیزم خوب از خودت مراقبت کن خوشگل خانوم رو آوردی بتونی خوب بهش رسیدگی کنی

خداروشکر عزیزم انشالله به زودی بچه به بغل میایی خونه ❤️

بچه اولت بود؟بخیه هم زدن؟

عزیزم طبیعت زایمان درد هستش من اولی رو طبیعی آوردم می‌خوام انشالله اگه خدا بخواد دومی رو هم طبیعی بیارم با اینکه سر اولی خیلی درد کشیدم میدونستم بعد از زایمان راحت میشم بهت تبریک میگم که طبیعی رو انتخاب کردی

مبارکه عزیزم❤️❤️❤️❤️

مبارکت باشه عزیزم❤️

عزیزم بسلامتی قدمش خیر باشه برات .😍😍😍خوشبحالت زایمان کردی

قدم نومبارک

منم طبیعی هستم اما میگم از پسش بر نمیام

سوال های مرتبط

مامان لیانا مامان لیانا ۳ ماهگی
لیانا خانم منم بدنیا اومد قربون قد و بالاش برم من😍
انقدر با ناز و کرشمه اومد
39 هفته و 4 روز داشتم
هم تجربه زایمان طبیعی داشتم هم سزارین 🤧
طبیعی ماما خصوصی گرفتم تو یه اتاق با مامانم سه تایی بودیم کلا خیلی خوب بود همچیم از دهانه رحم که نازک بود تا لگن و وضعیت سر بچه، فول شدن سریع
تا ده سانت هم رسیدم از 7 و نیم تا 11 و نیم پرستارا بهم میگفتن خوش زا
بدون آمپول فشار درد های طبیعی خودم به ده سانت رسیدم
اماااا
دم آخر که سر بچه یکم دیگه مونده بود بیاد تا موهاش پیدا بشه یهو دردام کم شدن سرد شدن بچه نتونست بیاد بیرون ضربان قلبش تغییر کرد دیگه سریع آمادم کردن برا اتاق عمل🥲 خیلی طبیعی میخواستم ولی نشد همچیم عالی بود
طول زایمان ماما همه کاری برام کرد ماساژ روغن مالی آب گرم می‌گرفت رو شکم و کمرم، اسطوخودوس و بابونه میذاشت دم دماغم بو کنم گلاب کرده بود دستگاه بخور، دعای نادعلی با صوت گذاشته بود اصلا آدم آرامش میگرفت حیف که نشد
39 هفته و 3 روز که داشتم معاینه تحریکی شدم تا دردام شروع شد هی می‌گرفت هی ول میداد دیگه کلافه شده بود هی میومدم تریاژ میگفتم چند سانتم میگفتن 2 سانتی برو خونه دردات رو بکش ماما هم ازاونور میگفت پیاده روی و پله نوردی و ماساژ نوک سینه خیلی خوبه انجام بده منم تنبل شده بودم😂 به زور پیاده روی میکردم چون درد داشتم کلافه بودم ولی وقتی بستریم کردن گفتن دهانه رحمت نازکه زود فول میشی که همینطورم شد
مامان آرین مامان آرین ۲ ماهگی
تجربه زایمان من
پارت دوم : خلاصه فرداش با کلی استرس رفتم زایشگاه و بعد از اینکه کلی دکترم با ماماها چک و چونه زد منو بستری کرد که با دهانه رحم یک سانت و بدون درد زایمان طبیعی کنم .همه میگفتن تو نباید بستری میشدی چرا دکتر اینکارو کرده ولی دکتره گفت من خودم کلا سخت نمی‌گیرم .
من حتی یک روز زودتر از تاریخ سونو ان تی ساعت هشت شب بستری شدم و تا صبح قرص زیر زبونی گرفتم . اصلا دهانه رحمم باز نمیشد و همون یک سانت موندم . واقعا تو زایشگاه ترسیده بودم چون خیلی جیغ می‌کشیدن و از لحاظ روانی کاملا خودمو باختم ولی دردام قابل کنترل بود ولی بازم در همون حالت به دکتر گفتم اگه امکانش هست منو ببرین سزارین .
دکتر گفت دلیلی وجود نداره ولی تا صبح صبر میکنیم اگه نتونستی میبرم سزارین . من تا صبح دردام قابل تحمل بود ولی ساعت هشت و نیم ماما اومد و کیسه ابمو زد و آمپول فشار وصل کرد که بعدش دردام هر سه دقیقه شد و خیلی وحشتناک . اونجا بود که دیگه به التماس کردن افتادم و گفتن فقط دو سانت باز شدی 🥴
دکتر میگفت باید یه دلیلی باشه بفرستم سزارین بذار ماماهای شیفت عوض شن من با بقیه چک و چونه میزنم . منم فقط به این امید که تموم میشه و میرم سزارین داشتم میگذروندم .
بالاخره شیفت عوض شد و مامای جدید اومد و با کلی حرف زدن دکتر و بررسی مدارک و ... گفت حالا یکم بهت زمان میدیم ببینیم چی میشه 🤦
ادامه پارت بعد
مامان نیکی🩷 مامان نیکی🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی/پارت اول

من ۳۸ هفته و ۱ روز کیسه آبم یهو پاره شد ساعت ۹ شب بستری شدم با دهانه رحم ۱ سانت و بدون درد
همه ماماها و ماماهمراهم میگفتن تو تا یک روز دیگه(۲۴ساعت) هم زایمان نمیکنی چون نه درد داری نه دهانه رحمت باز شده
همون اول هم دکتر شیفت معاینه کرد لگن‌مو خیلی راضی بود گفت لگنت عالیه برا طبیعی
خلاصه بستری شدم اولش درد نداشتم ماماها میگفتن باید آمپول فشار بزنی تا دردات شروع بشه ولی بعد نیم ساعت دردام شروع شد در کمال تعجب هر ده دقیقه!در حد یک دقیقه درد داشتم
در عرض نیم ساعت دردام شد هر چهار/پنج دقیقه مامایی که امپول فشار آورد بزنه گفتم هر ۴ دقیقه درد دارم کلا منصرف شد آمپولو برگردوند.اینجا حدودا ساعت ۱ و ۲ شب بود
دیگه دردام همون ۴ دقیقه بود ولی هم شدتش بیشتر شده بود هم تایم بیشتری طول می‌کشید.دوباره معاینه شدم رسیده بودم به ۵ ۶سانت(کرک و پر کل بچه‌های شیفت ریخته بود)خیلی شدت دردام زیاد بود که درخواست بی‌دردی کردم ساعت ۳ شب
بی‌دردی از دست گرفتم و سرعت پیشرفتم بیشتر شد و تحمل دردام راحت‌تر
اینجا دیگه کم کم احساس فشار هم میکردم هرچی جلو رفتم درد نداشتم احساس فشارم بیشتر می‌شد ساعت یه ربع به چهار دوباره معاینه شدم و گفتن فولی!!!حالا هر وقت احساس فشار کردی زور بزن اگه خوب زور بزنی ده دقیقه‌ای بچه به دنیا میاد
و راس ساعت ۴ نی‌نی رو گذاشتن روی شکمم!
کلللل پروسه زایمان من از ۱سانت تا ۱۰ سانت ۷ساعت طول کشید چیزی حدود ۱۷ ساعت کمتر از اونی که همه انتظارشو داشتن :)))

پ.ن:تاپینگ بعدی راز موفقیت رو میگم!😁
مامان اهورا💜 مامان اهورا💜 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم:
خونه مادرم بودم من با شوهرم هماهنگ کرده بودم ک باهام بریم پیاده روی دیگ تو راه بود گفتم بگاز فکر کنم کیسه آبم پاره شد
دیگ سریع منو رسوند بیمارستان
انقد از بیمارستان امیر بد گفته بودن ترسيده بودم هول خوردم بیشتر زنگ زدم ماما همراهم گفتم وضعیتم اینطوریه گفت تازه رسیدم دم در خونم از شیفت بر می‌گشت بنده خدا خودشو سریع رسوند
مامایی ک اینجام بود خیلی خوب بود خدماتی هام عالی بودن واقعا تو روحیه دادن خیلی خوب بود خیلی درکم میکردن کمکم میکردن
ماما همراه اومد دردام کم کم شروع شد برام مسکن زد ولی خب افتاده بودم تو فاز فعال زایمان دردام زیاد تنها کاری ک میشع اون موقع کرد زور بزنین من نمیدونستم جیغ میزدم انرژیم رفته بود اخرا یاد گدفتم زور میزدم زود فول شدم
دکترمم از ۳ ۴ سانت خودشو رسوند خداخیرش بده از اول تا آخر کمکم کرد هم ماما همراه هم دکتر خیلی روحیم میدادن منو بردن رو توپ یکم ورزش کردم
باز رفتم دوش آب گرم از کمرم گرفتم فقط زور میزدم
بعدش حدودا ۵ ونیم ابنا بود بردنم اتاق زایمان اونجا ماما همراهم کمکم کرد شکمم فشار داد با زور من و کمک خانوم دکتر بچه حدودا ۶ بدنیا اومد 😍 صورتش گرم و نرم بود .
مامان رستا مامان رستا ۱ ماهگی
مامان هامین💙🧿 مامان هامین💙🧿 ۳ ماهگی
وقتی گفتن ۴و۵ سانت خیلی تعجب کردم چون خیلی ناامید بودم میگفتم الان بهم میگه دوسانت تا سه سانتی اما خداروشکر پیشرفتم خیلی خوب بود و ماما بهم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی چکار کردی و منم گفتم این کارا گفت کلاس آمادگی زایمان رفته بودی گفتم آره و از اونجا یاد گرفتم اینارو بعدش منو بستری کرد و گفت حسابی پیش بقیه ماماها تعریفت رو کردم و هوات رو دارن منم خوشحال از اینکه نصف راه رو اومدم و بستری شدم و رفتم داخل و لباس پوشیدم بهم سرم وصل کردن با ان اس تی و رفتن ساعت دقیق جلوم بود دیدم ساعت ۶ ربع کم بود با خودم گفتم تا ۷ و نیم زایمان کردم تموم شده با این فکر انرژی گرفتم دردام رو بازم با تکنیک تنفس رد میکردم دردام منظم نبود فاصلشون زیاد بود اما شدتشون هی بیشتر میشد ساعت ۶ و نیم اومدن دوباره معاینه کردن و گفتن پیشرفتت خوب بوده اما هرچی پرسیدم که چند سانتم جوابی نشنیدم و گفت پیشرفت خیلی خوبی داشتی دخترم منم خوشحال بودم دیگه کم کم دردام بیشتر میشد و رفته بودم تو فاز فعال زایمان و همراه با دردام میلرزیدم و بعضی وقتا صدام در میومد اما سعی میکردم با تنفس کنترل کنم دردام و و واقعا این تنفس خیلی بهم کمک کرد دوباره ماما اومد و بهش گفتم بهم بی دردی بده اما گفت نمیتونن بدن چون به زایمان نزدیکم و ممکنه برای بچه خطرناک باشه دوباره بهشون گفتم یه چیزی بدین بتونم تحمل کنم درد رو ماما بهم گفت صبر کن عزیزم ببینم میتونم کاری کنم بهتر بشی روی دستمال کاغذی یه چیزی ریخت آورد گفت وقتی دردت گرفت نفس عمیق بکش و فوت کن بیرون و اونم واقعا خیلی حالمرو بهتر کرد و بوی خوبی میداد .....
مامان ماهان مامان ماهان هفته سی‌وسوم بارداری
تجربه من از زایمان لطفاً بخونید...امیدوارم همه نینیاشونو سالم بغل بگیرین من خودم خیلی عزاب کشیدم عید بود رفتیم روستا شاد شنگول بودم شب ساعت 2یهو درد پریودی گرفتم رفتم زایشگاه شهرمون فورا گفتن باید زایمان کنی 28هفته منم درد داشتم جیغ میزدم گریه میکردم شوهرم رضایت داد برم واسه زایمان منم گرفتم برگه رو پاره کردم گفتم من نمیرم زایمان بچم میمیره شوهرم گفت چیکار میشه کرد گفتم بریم شهر دیگه از آشخانه رفتم بجنورد توراه همش گریه میکردم منو بردن زایشگاه خوب معاینه کردن آمپول زدن دردام بخوابه بعد گفتن زیر 9ماه قبول نمی‌کنیم بعد رفتم زایشگاه دیگه مستقیم رفتم اتاق زایمان هردکتری اومد بالا سرم نفهمید از چیه ازمایشامم خوب بود درست ساعت 12شب یهو تمام زیرم خیس شد یه مایع بدون رنگ بد بو کیسه ابم سوراخ شد دردام تموم شد ....من از 28هفته.اونجاموندم هرهفته آزمایش سنو هرروز سرم داشتم افسردگی گرفته بودم سر اذان گریه میکردم دعا می‌خوندم فقط بچم بمونه آب بچه بلاخره اومده بود بالا دکتر گفت 35, ختم میدم من 34عفونت خون گرفتم رفتم واسه زایمان طبیعی به علت ارتجاعی بودن تو یک روز نصف دوستانت دهانه رحمم بازشد بعد میومدن هی معاینه منم خوابیده بودم دکتر زد بهم بیدار شدم گفت اومدی برا زایمان گرفتی خابیدی نبضم رفت بالا فورا لباس پسوند بردن واسه سزارین بهترین لحظه بود سزارینم بعد اونم خوب بود فقط اونجایی که شکممو فشار دادن خیلی ازیت شدم بچمم با وزن 1990بدنیا اومد چهار روز رفت دستگاه چون قندش پایین بود
مامان جوجه طلایی 🐣🩷 مامان جوجه طلایی 🐣🩷 ۱ ماهگی
پارت سوم طبیعی
رفتم بیمارستان و بهم گفتن همون دو سانتی برو خونتون
گفتن میتونیم بستریت کنیم و به زور آمپول فشار بچه رو دربیاریم ولی خودت وقتت بشه خیلی بهتره. برو خونتون.
منم که ناامید شده بودم از ورزش‌هایی که تاثیر نداشت دیگه، دیگه ورزش نکردم.
همچنان دردی نداشتم
دو روز بعد ساعت 11.30 ظهر بود من خواب بودم یهو حس پریودی گرفتم، یه ربع یه بار در حد 10 دقیقه، دوباره ول میکرد و مجدد می‌گرفت
اینقدر تکرار شد تا رسید به 5 دقیقه یه بار.
ولی توی همون دردا اردکی راه میرفتم و رفتم دوش آب داغ گرفتم
دوش آب داغ مثل آب رو آتیش بود، یک ساعت توی حموم بودم هیچچچچ دردی نیومد، دوباره از حموم اومدم بیرون درد شروع شد.
نمیخواستم سریع برم بیمارستان، نمیخواستم انگولکم کنن، دوس داشتم توی خونه دردارو تحمل کنم
دیگه ساعت 7 با شوهرم رفتیم بیمارستان.
ماما معاینه کرد گفت رحمت خیلی خوبه 5 سانتی
همینجوری پیش بری یه ساعت دیگه زایمان میکنی و بچت بغلته
دیگه رفتم توی وان نشستم و دردام قابل کنترل بودن
به حدی همه چی عالی بود که با خودم گفتم 10 تا بچه بیارم همه رو طبیعی میارم
چرا الکی اینقدر طبیعی رو غول کردن؟!
مامان تارا مامان تارا ۱ ماهگی
خانمها عزیز بذارید منم نظرم رو درباره ی زایمان طبیعی بگم، من 14 سال پیش پسرم رو با زایمان طبیعی به دنیا آوردم. ساعت 12 شب با یه درد مختصر رفتم بستریم کردن، البته بستری که چه عرض کنم یه سالن بزرگ شبیه سلاخخونه پر از تخت، من تنها بودم، اومدن معاینه کردن سرم زدن لباس دادن، یکی هم اومد کیسه ی آبم رو پاره کرد، تا صبح موندم توی آب از سر تا پام آب بود، کسی توجه نمیکرد، دردام بیشتر شده بود، ناله میکردم، بهم فحش میدادن، توی شهر ما دانشجوی مامایی نمونده بود که من رو معاینه نکنه، تا نزدیکای صبح تنه بودم، بهد یکی اومد یه ساعت رفت طبیعی زایمان کرد رفت بخش، یکی دیگه اومد نیم ساعته زایمان کرد رفت، من هنوز درد میکشیدم، چرا ماله اونا زود میشد نمی دونم، از گرسنگی می مردم از درد به خودم می پیچیدم، همش توی راه دسشویی مونده بودم، هی فکر میکردم مدفوع دارم، تا اینکه عصر ساعت 5 شد یه فامیل خیلی دور اومد اون قسمت خدا رسوند اون مامانم رو آورد پیشم، قبلش نمیزاشتن، برام کیک و آبمیوه آورد، جون که گرفتم ساعت 6 پسرم به دنیا اومد، ولی تا زایمان من 10 نفر اومدن راحت زایمان کردن و رفتن، فقط من بیچاره....