یه درددلی هست ک خواستم اینجا مطرحش کنم.
یه رفتاری از پسرم ک بارها ناراحتم کرده.
پسرم تو خونه تمام کاراش با منه، همسرم اگر باشه کارای پسرمونو انجام میده و باهاش وقت میگذرونه و پسرمم عاشقشه اما خب غروب ب بعد هست و درواقع بیشتر روز پسرم با من تنهاست و کاراش با منه
با من میخوابه و کنار من پامیشه
من میشورمش
غذا میدمش
تعویض لباس و پوشک و...
خلاصه همه‌چیز
خیلیم منو دوس داره، مدام بوسم میکنه، میاد کنارم میشینه، نوازشم میکنه، بهم میچسبه و ...
اما زمانایی ک میریم مهمونی مدااام چسبیده ب شوهرم و لحظه‌ای ازش جدا نمیشه. وقتی مثلا شوهرم بخواد یه سرویس بره یا ب هر دلیل بخواد یه لحظه بدتش ب من جیغ و داد و گریه راه میندازه، دودستی میچسبه ب باباش، منو میزنه، گاز میگیره، موهامو میکشه ک بغلش نکنم.
تا نزدیکش میشم داد میزنه نه نه یعنی سمتم نیا.
من ازینکه ب باباش بچسبه ناراحت نمیشم اما این حرکات پسرم خصوصا در مهمونیای خانواده همسرم وجهه‌ی خیلی بدی ایجاد میکنن و شک ندارم ک میگن حتما همه کاراش با باباشه یا مامانش باهاش خوش رفتار نیس ک این بچه اینجوری شده.
اون بندگان خدا هم آدمای بدی نیستن اما مثلا مادرشوهرم میگه کمر بابایی درد گرفت یکم برو بغل مامانی دیگه
یا پدرشوهرم ب شوهرم میگه احتمالا روز اول مدرسه تو باید باهاش بری

میدونین حس میکنم پسرم با این رفتاراش تمام زحمات منو جلو همه خصوصا مادر پدر و خواهرشوهرم پوچ میکنه. هرچی هم فکر میکنم متوجه نمیشم چرا تو جمع از من فراریه بعد ب محض اینکه میایم تو ماشین باز می‌چسبه ب من!!! خواستم نظرات شمارو هم جویا شم

۲۰ پاسخ

عین پسر من یعنی ایام عید که رفته بودیم شهرمون خونه مامانم اینا تا وقتی با من بود خدایی خوب و اروم غذا همه چی همین که باباش و میدید انگار فرشته نجاتش اومده 😐😂😂 باباش از دستش فراری بود 😐😂 تو مهمونی خانم عین کنه میچسبید به باباش من هم شنگول خواهر شوهرم اینا می گفتم این چرا اینطوریه بی چاره باباش اذیتش میکنه من هم تو دلم می گفتم ولم کن عین خیالم نبود چکار کنم حالا بشینم تو اون وضعیت فکر شوهرم باشم وقتی میره بغل باباش چکارش کنم

با ی مشاور کودک صحبت کن عزیزم

عزیزم بیشتربچه ها وقتی جای شلوغ میرن یا احساس ترس دارن میچسبن به باباشون نمونش پسرمن میگن صدای پدر به بچه آرامش میده واسه اینه

فک کنم بخاطر این ک شما رو ب چشم ی هم بازی میبینه یکی ک در حد خودش هست ،مهمونی ک میرین میترسه و اضطراب دار فرد قدرتمند باباش ک چسبش میشه

پسر منم همینه، غصه نخور😅😅

اتفاقا پسر من می‌چسبه به من همه میگن چقد مامانیه ولی من برا خودم نمیزارم شاید کنار باباش توی شلوغی حس بهتری داشته باشه از لحاظ امنیت و اینکه من ی بار با پسرم تنها رفتیم عروسی بعد پسرم از همون اول فقط گفت بابا انقدر لج باباشو گرفتو گریه کرد که اومدیم خونه به ی ساعت نکشیده طبیعیه ما که تو ذهنشون نیستیم بدونیم اون لحظه چی فکر میکنن که لج باباشونو میگیرن

عزیزم خوب کوچیکه درکی نداره که پسر منم همینه.درک میکنم ها من حتی گاهی حس میکنم بود و نبودم براش منم نیست ولی خب بچس هنوز. به خودت نگیر با یه لبخند تو جمع هم بگو آره باباشو خیلی دوست داره بدون حرف اضافه ای ول کن حرف بقیه رو بابا

ولش کن بابا بزار بچه ، بچگی خودشو بکنه حرف دیگران همیشه بوده و هست
مهم نباشه برات
پسر من تو خونه کلا با باباشه ولی بیرون میریم اصلا از بغلم نمیره پیش باباش به خدا دیگه دست نمیمونه برام
اگه یه لحظه بخوام بدم به شوهرم از گریه پس میوفته بچه 😂😂😂😂

این ی چیز طبیعیه توی بچه ها
و اونا هم بچه داشتن حالا یا توی خودشون یا اطرافشون این موردا رو دیدن
خودتو اذیت نکن

ببین گلم اینکه شما حساس هستی به رفتارش درسته ولی این از نظر علمی ثابت شده که بچه مادر رو جزئی از وجود خودش میدونه و همیشه مطمعنه که هست
تنهاش نخواهد گذاشت
ولی خب وقتی به یه جمعی میره که سرگرم بازیه دیگه شما که جزئی از وجودشه رو یادش میره و فقط و فقط باباش براش آشنا بنظر میاد
منظورم اینه که فک نمیکنه تو یه نفر آدم دیگه هستی فک میکنه درون خودشی
دختر منم اینجوریه ولی با یکم تحقیق فهمیدم ذات بچه ها اینجوریه تا بچه ها جمع میبینن از درون خودشون میان بیرون و بابا و بقیه رو میبینن ولی وقتی تنها میشن باز تورو درون خودش میبینه و میچسبه بهت اصلا به دلت غصه نیار و مطمعن باش هیچکس به مادری و زحمت های تو شک نمیکنه
حالا تو خوبی تو جمع خانواده شوهرم دخترم جوری میچسبه به عمه ش که حتی جاشم باید اون عوض کنه واقعا خستش میکنه و من اوایل حتی چشام تر میشد از غصه ولی بعد ها فهمیدم این یه دوره از رشد بچه هاست

اوووف سخت نگیر
دقیقا عین پسر من عید که رفتیم شهرستان رایان ی لحظه هم از باباش جدا نمیشد حتی نمیذاشتی بره سرویس گریه گریه یا نصف شب از خواب پا میشد باید باباش بخوابونه من نزدیکش بشم یا از بغل باباش بگیرم حتی تو خواب می‌فهمه گریه می‌کنه
دیگه ببین در چه حدی ک پسر من ب باباش هم میگه مامان الان دوتامون مامانیم 🤣🤣🤣🤣
حرف دیگران مهم نباشه منم خانواده ی شوهرم به شوهرم هی میگن مامان دومی دیگه ولی من مهم نیست برام اتفاقا از موقعیت استفاده میکنم کیف میکنم از مهمونی 😬😀😬😀

چون می‌دونه تو رو همیشه داره کنارش اما پدرش می‌دونه می‌ره چند ساعتی نیست کنارش وقتی هست میچسبه بهش جانا هم همینطوره درک میکنم چه حسی داری عزیزم اما بچه تو رو شناخته میخواد پدرش باهاش وقت بگذرونه 😍

ناراحت نشو عزیزم این روزا میگذره

چه عجیب 😅

عزیزم حق داری من هم شوهرم کمک میکنه ولی خداروشکر ت مهمونی با هر دومونه

دختر منم همینه
خونه مادر شوهرم انگار من لولو میشم ازم فرار می‌کنه و می‌چسبه به باباش
به مدت دیگه درست میشن نگران نباش

مارال جانم احتمالا تو محیطی غیر از خونه که معمولا بچه ها کمی حس ناامنی میکنن به یکی از والدینشون میچسبن و درواقع اون والد نقطه ی امنشون در مواقع غیر از خونه هست
مثلا وقتی درد دارن گریه میکنن میترسن و...همیشه به پدر یا مادر میچسبن
یکی ازین دوتا
وقتی خونه هستن که همه چیز اکیه
بنظر من همینه فقط
اما حق داری که بابت حرفای خانواده همسرت ناراحت میشی
چقد کلا بچه ها یه وقتایی ناخواسته اذیتمون میکنن....

منم همین حسو دارم بعضی وقتا ولی کاریش نمیشه کرد بچس دیگه بزرگ بشه بهتر میشه

دختر منکه همیشه چسبیده بمن
از خدام بود اینجوری باشه
البته همه‌کاراشم بامنه
شوهرم حتی ی پوشک عوض‌نمیکنه

اشکال نداره دختر منم همینجوره...دقیقاااا همینجور..یبار پدرشوهرم بهم گفت تو مهر و محبتت کمه که اینجوریه😂😂😂😂

سوال های مرتبط