خانم ها، شما وقتی از دست خانواده شوهرتون ناراحتین، ناراحتیتون رو چجوری ابراز میکنید؟ من مادرشوهرم رو دوسش دارم، دیروزم کلی زحمت کشید آش دندونی درست کرد برا بچم، همش هم میگه بچه رو بذارین پیش من کاری چیزی دارید برید بیرون، دیروز بعد از مدت ها بچمو گذاشتم، به خواهرشوهرم تاکید کردم از این آش به بچه ندین،همش حبوباته دلدرد میشه، کلا ۲ ساعت با شوهرم رفتیم و اومدیم،مادرشوهرم برگشت گفت از این آشه یکم بهش دادم دوست داشت بازم بخوره، ولی زیاد ندادم، خودش میگفت یه قاشق چایخوری، بعد از ظهر شد یهو بچه خیلی بی دلیل شروع کرد به گریه شدید، گفتم شاید دلدرد شده، یکم عرق نعناع تو آب حل کردیم با یه ذره نبات دادیم بهش آروم شد، دم غروب خوابید، به باباش گفتم یه سر بریم تا سر کوچه لباس فروشی لباس تو خونه نداره دو تیکه لباس براش بگیرم، این یکی یه ساعت هم نشد، برگشتیم خواهز شوهرم بدو بدو اومد گفت میخواستم بهتون زنگ بزنم بچه داره گریه میکنه آروم نمیشه، رفتم بچمو دیدم بغلش کردم اصلا رفتارش عادی نبود، نمیدونم ترسیده بود، زیاد گریه کرده بود، عین تیک عصبی سرش رو سریع تکون میداد، حالا نگو خاله شوهرم با خانواده اش اومده بودن خونه مادربزرگ شوهرم که باهم همسایه دیوار به دیوارن، خاله بچه رو برده خونه مامان بزرگ، بچه هم اونجا خودشو پیش ۴ نفر که نمیشناسه دیده ترسیده، از دیروز اصن به این فکر میکنم که چرا بچمو در حد همون دو سه ساعت هم تنها گذاشتم ناراحت میشم، عاخه بچه ای که غریبی میکنه اینقد یهویی که همه چی براش عادی نمیشه، خودشونم میدونن این بچه غریبی میکنه، میخوان محبت کنن، ولی بدتر اذیت میشه آدم

۱۴ پاسخ

بی خیال.سخت داری میگیری. من بچمو گزاشتم پیش خواهرم برداشته بود برده بود خونه پدرشوهرش بچمم گریه کرده بود. گفتم نبر دیگه.تموم شد و رفت

من میشینم باشوهرم غیبتشونو میکنم غرغرمیکنم اونم میخنده
ولی هیییچ وقت بچمو پیششون نمیذارم اصلا هیچ وقت همه‌جاباخودم میبرمش
دفعه دیگه نذارش گفتن‌چرانمیذاری بهشون‌رک‌وراست‌بگو
یا یکیتون بمونه‌پیشش یاخودت یاهمسرت

با خودت ببرش هرکجامیری بالاخره پیش خودته و نگران چیزی نیسی دیگه

فقط ی ۲ باز گذاشتم پیش مانانبزرگش زود اومدگ

من بچمو پیش هیشکی نمیزارم فقط خواهرم یا مامان خودم و اونا به شدت میدونن که من چقد حساس هستم نه جایی میبرن ن چیز اضافه بهش میدن
هرجا برم با خودم میبرم حتی خرید

من فقط بچمو پیش مامانم میذارم چون خانواده شوهرم وقتی بچم گریه میکنه اصلا نمیتونن ساکت کنن دلمم طاقت نمیاره.
البته اعتماد هم نمیکنم چون قدیمی ها واسه خودشون یه افکاری دارن.
یبار پیششون بودم رفتم تادستشویی دیدم صدای گریه بچم میاد میرم میبینم رو شکم افتاده داره زور میزنه بره جلو اوناهم بلندش نمیکنن بلندش کردم گفتم چرا اینکارو میکنین چرا بلندش نکردین میگن تو نمیذاری تلاش کنه بذار انقد گریه کنه تا یاد بگیره منم بخاطر این کارای عقب مونده ذهنیشون اصلا بچه رو نمیذارم

من تا الان هر جا رفتم با خودم بردم

دقیقا برای ما مهمون اومد بچم اینجوری کرد بغل کرده بودن رفتم گرفتم ازشون اما بچه هلاک شد انقد گریه کرد تا چن روز یادم میومد عذاب وجدان میگرفتم

اگر ادمای خوبین و مراقب بچت هستن به چیزای کوچیک حساس نشو.
ممکن بود با خودتم جایی بره و غریبی بکنه
چیزایی که برات مهمه از قبل بهشون بگو و خیلی خوبه بچه به غیر خودت به کسی مثل مادرشوهرت یا مادر خودت عادت داشته باشه که اگر کاری داری یا نبودی بچه با ارامش پیششون بمونه.
بخدا نعمته داشتن یه نفر که میدونی دلسوز خودتو بچته نه فقط صرف اینکه تو بری بیرون راحت بدون بچه
بخاطر اینکه بچه پیش اونا یه تجربه هایی رو کسب میکنه محیطای جدیدو تجربه میکنه . مادربزرگ پدر بزرگها چون با ادمهای بیشتری ارتباط دارن برای بچه ها یه فضای خوبیه که چیزای جدید رو ببینن و حس کنن. حساس نشو.
چیزایی که برات مهمه ازشون بخواه و خط قرمزاتو بهشون بگو. بذار بچت حال کنه رشد کنه.
هرچی بیشتر به خودت بچسبونی وابسته تر حساستر و شکننده تر میشه.

من فقط پیش شوهرم میزارم بچه رو . ولی به نظرم حالا که گذاشتی دیگه حساسیت نشون نده ، سخت نگیر

من بجز شوهرم پیش هیچکس نمی‌ذارم حتی پری روز خواهر شوهرم اومد گفت بچه رو میبرم تا شما لباس بپوشین بیاین اجازه ندادیم بعد که رفت شوهرم گفت بچه چه الان چه بعداز بدون منو تو جایی نمیره

من هر جا برم می برم دخترمم بزار ک شیر خشکیه اصلا پیش کسی نمی شینه حز مامانم

من پیش مامان بابای خودم فقط میزارم چون بهشون اطمینان دارم تا سه ماهگی هم جایی نبردمش الان که هوا گرمه هر جا میرم با خودم میبرمش

من پیش کسی نمیذارم ۴ ماه موندم خونه

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی 🐥 مامان جوجه طلایی 🐥 ۸ ماهگی
دیشب رفتم خونه خواهرم پسرم دو شب بود دلدرد داشت خوب نمیخوابید
دیشبم که مهمونی بودم موقع شام گریه اش شروع شد شوهرم بچه رو برده جلو پنجره پنجره رو باز کرده نه این بچه گرمشه اومدم میگم بچه رو از جای گرم یهو نبر تو جای سرد اینجوری مریض میشه گوش نمیده که
حالا بقیه اومدن که بچه رو بده بغل ما
هی میگم من میدونم چشه من مادرشم من باید ساکتش کنم اون دلش درد میکنه
مامانم اومده میگه نه بده بغل من بلد نیستی با بچه چجوری رفتار کنی
منم انقدر عصبانی شدم گفتم حرف مفت نزنید
به خدا پسرم دستشو سمت من دراز کرده بود میخواست بیاد بغل من ولی نمیدادن به من
چقدر بی فرهنگی بیداد میکنه
من دردمو به کی بگم
موقع شب بیداری ها من پیششم من میدونم چشه من تو بدنم پرورشش دادم
حتی باباشم شبا نمیومد پیش ما بخوابه که یه مدت خوابش بهم نخورده من میدونم درد بچم چیه ولی میان میگن تو حالیت نیست تو بلد نیستی با بچه چجوری رفتار کنی بچه رو اذیت کردی
مامانم هی میگفت معلوم نیست با بچه چجوری رفتار کردی بچه داره گریه میکنه
این حرفا انقدر برام سنگین تموم شد
انقدر زجر کشیدم بچم داره گریه میکنه داره دستاش میلرزه از گریه ولی بچه رو بغل من نمیدن
😭😭😭😭😭😭
مامان یاسین مامان یاسین ۶ ماهگی
مامانا بیاین ....
پدر شوهر من رفته شهرستان مادر شوهرم خونه تنها بود شوهرم دیشب آوردش خونه ما بعد این مادر شوهر من یه عادت بدی که داره بچه رو خیلی بد بوس میکنه یعنی بوس نیست دیگه مک زدنه از وقتی که اومد دست و پاشو کرد تو دهنش طوری که ببخشید آب دهنش معلوم بود بعد سینه و گردنشو خورد و مک زد بعد لب و دهن و بینی رو کرد به دهنش منو شوهرمم رو حساب اینکه ناراحت نشه هیچی بهش نگفتیم چون چندبار گفتیم ناراحت شد و داستان درست کرد برامون و می‌گفت من دوسش دارم که ماچش میکنم گذشت و این اینکارا رو کرد ماهم هی به دل می‌گرفتیم ولی چیزی بهش نگفتیم صبح که بیدار شد رفت دستشویی من تند تند لباس یاسینو عوض کردم و چون مدت زیادی تو پوشک بود پوشک باز کردم شلوار خالی پاش کردم تا اون بخاد بیاد دیدم اومد نشست کنار بچه و دوباره شروع کرد به ماچ کردن و خوردنش و دستشو گذاشت لا پای بچه دید پوشک نیست دیدم خوشحال شد و شلوار بچه رو کشید پایین منم فهمیدم میخاد چکار کنه تندی دویدم دیدم سرشو برده پایین دهنشو باز کرده🫠اونجای بچه رو هم میخاست کنه دهنش وای انقد حرص خوردم دیگه تحمل نکردم ، بچه رو ازش گرفتم گفتم بابا چرا اینجوری میکنی زبون بسته گناه داره روش تاثیر بد میزاره من فقط یکم بازش کردم هوا بخوره به جا اینکه یادش بدی اونجاشو بپوشونه خودت شلوارشو درمیاری و میری سر وقتش منم تند بچه رو پوشک کردم حالا میخاست بره بیرون کار داشت گفت خیلی ناراحتم کردی خدافظ خانوما شما قاضی کار من اشتباه بود؟ میزاشتم هربلایی میخاست سرش میاورد؟
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۷ ماهگی
وای چقدر حال روحیم بده 😢😢😢😢این همه تو خونه زحمت بکش بچه داری بزار بردار از اول زندگی فقط داشتم واسه این درست شدن این زندگی تلاش میکنم روز به روز بدتر میشه دیگه نمیدونم باید چیکار کنم کجا برم این شوهر ما ناراحتی اعصاب داره خانوادتن ناراحتی اعصاب دارن همش فوش همش پرخاشگری همش دادو بیداد تو خونمونه سر هر چیز الکی دادو بیداده فوشه دست بلند میکنه بچمم گریه میکنه جیغ میزنه با دادو بیداد باباش نمیدونم کجا برم خداهیچ دختری رو بی وپشت پناه نکنه ..
امشب سر یه چیز الکی دادو بیداد راه انداخت دست بلند کرد یقه بچه رو گرفت خواست بچمو بزنه زمین انقدر ناراحتی اعصاب وحشتناک داره که تو عصبانیت ادمم میکشه ولی مجبورم سکوت کنم همش از ترس اینکه نزنه منو بچمو بکشه تو شهر غریب باشی کسی رو نداشته باشی سخته انقدر بچم گریه کرد به نفس نفس افتاد طلامو در اوردم گذاشتم تو اب از هولم ترسیده بودم اب نجوشیده دادم بچه. الانم فقط خواستم یکم باهاتون درد دل کرده باشم سبک بشم پیام اینجا گذاشتم 😔😔😔
مامان آرکان مامان آرکان ۶ ماهگی
خانما من تو بارداری شکمم زیاد بزرگ نشده بود و وضعیتم طوری بود که با اینکه ویار شدید و کمردرد داشتم ولی پیش کسی اصلا بروز نمی‌دادم یه نفر از اعضای مهم خانواده ما هر سری منو میدید می‌گفت تو خوبی من ال میشدم با میشدم میفتادم زمین میموندم از این حرفا..... یا بعضی وقت ها اصلا چیزی نمی‌گفت ولی من بعد دیدنش تا چند روز مریض میشدم .... این توضیحات رو میدم که بگم الان همین شخص در مورد آرکان هم همینطوره هر سری میبیندش این بچه از این رو به این رو میشه مثلا بچه خودش با اینکه خیلی هم برام عزیزه ۱۸ ماهشه ولی خیلی شیطونه همش در حال بدو بدو هست بخاطر اون لاغر هست خب طبیعی هم هست تو سن اون بعد مستقیم جلو چشمم میگه آرکان چقد بزرگ شده اصلا بدون ماشاالله یا چیزی هاااا میگه کم موند به بچه ما برسه واقعا نمی‌دونم چه رفتاری نشون بدم عملا هم حرف های مهمی نیستن هااا حتی چون میگم از اعضای مهم خانواده هست شاید مامانمم این حرفا به چشمش نیاد یا من پیشش بگم حساسیت نشون بده بهش بربخوره ولی با این حال خودم چندین و چندین بار خودم احساس کردم که من این آدم رو میبینم انرژی منفی فوق العاده ای بهم میده که یجوری از خودم یا بچم تغییر رفتار رو متوجه میشم
مامان آرکان مامان آرکان ۶ ماهگی
مامان هانا فسقل 💗🍼 مامان هانا فسقل 💗🍼 ۸ ماهگی
مامانا توروخدا خیلی خواستون به بچه هاتون باشه خیلی 🫡
اصلا نزارید کسی ببوستشون حالا از لپ از دست هر جا .
مخصوصا اگر بچه بزرگتر تو خونه دارید یا مهمون و بیرون زیاد میرید اصلا نزارید کسی بچتون رو بوس و بغل کنه مخصوصا تو این فصل که این ویروس جدیده خیلی شیوع پیدا کرده .
من داستان خودمو بگم براتون .
آیدا ۵ روز پیش که از خواب بیدار شد گفت مامان یکم گلوم درد میکنه منم سریع بهش قرص سرماخوردگی و شربت پلارژین و آموکسی دادم دیگه خبری از سرما خوردگی تو بدنش نبود از گلو درد نه بدن درد ...
تا اینکه دیروز دیدم هانا یهویی بدنش داغ شد ، شروع کرد به سرفه کردن و آبریزش بینی یکم که گذشت دیدم چشمش هم قرمز شد خودم از قبل شربت اموکسیسین براش گرفته بودم دادم بهش استا بهش دادم بهتر شد تا شب .
شب که شد دیگه شروع شده ، شیر نمی‌خورد اصلا ، همراه با هر سرفه که میزد خلط گلوش کنده می‌شد و بالا می‌آورد، تبش پایین نمیومد ...
خلاصه دیشب تا شب هر ۴ تامون بیدار بودیم 😓
دیگه شب بردمش دکتر گفت عفونت کرده هم گلوش ،هم گوشش و گفت آموکسی هم خیلی رو این عفونت ها تاثیر نداره باید قوی تر بهش. بدید .
ببخشید زیاد حرف زدم خواستم بگم که خیلی مراقب این کوچولو ها باشید دیشب هانا انقدر اذیت شد که منو آیدا براش گریه میکردیم 🥲
( پیش دکتر ارمان ارجمند بردمش مرودشت هس مطبشون واقعا خیلی راضیم از بچگی آیدا تا الان دکتر بچه هام هستن با اینکه تو شیرازی دکتر عالیه زیاد ولی بنظرم. ایشون دلسوز ترین و بهترین دکتر )
این دارو هارو بهش دادن 👇🏻