بچه ک بودم همیشه ازخدامیخاستم بهم خواهربده مامانم باردارشد انقدر ذوق زده بودم باهاش رویا ساختم براش اسم انتخاب کردم تا مامانم رف سونو و گفتن پسره خیلی ناراحت شدم اخه دوتا داداش دیگم داشتم ایندفه همه امیدم این بود دختربشه ک نشد تنشون سلامت باشه الان مردی شدن براخودشون مامانم دیگه بچه نیورد از مامانم قط امید کردم همیشه بخدامیگفتم حاستی دوس داشتنتو ثابت کنی بهم دختربده خواهرک ندادی از تنهایی دربیام سالها پشت هم گذشتو منم ازدواج کردم همش دلم میخاست هروقت امادگیشو داشتم خدابهم بچه بده اونم دخترک همینطورم شد دوسال بعد ازدواجم اقدام کردمو با بیبی چک مثبت رو ب رو شدم روزها میگذشتو من هرروز ب امید اینکه تو دلیم دختره باهاش حرف میزدم تا انومالی ک صد درصد مطمئن شدم دختره داداشام مامانم خودم از ذوق گریه میکردیم اونجا بهم ثابت شد خداخیلی دوسم داشته هرروز بابت بودنش هزاران بار شکرش میکنم (چن روز پیش صب زودتراز من بیدارشده بود نشسته بود بالا سرم دست میکشید روصورتم چشامو واکردم خندید سرمو بغل کرد دوباره چشامو بستم خیلی خابم میومد ایندفه بوسیدم و همچنان نوازش میکرد چشامو ک واکردم انق بامحبت نگا میکرد لبخند میزد دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم محکم بغلش کردم بوسیدمش )از اونروز هربارنشستم فیلم نگامیکنم میاد این حرکتارومیزنه و من هزاربار اون لحظه براش میمیرم قبلا بچه بود وقتایی ک خاب بود یا بیارمیشد من اینکارا رو میکردم الان داره برام جبرانش میکنه با اون دستای کوچیکش خدایا مرسی ک
انقدر بهم لطف داشتی🫀🌱🫠

تصویر
۱۵ پاسخ

ببخشید غلط املایی دارم نوشتارمم ضعیفه😅😂

خداحفظش کنه برات عزیزم

درکت میکنم😍منم ۲تا خواهر داشتم خیلی دوسداشتم داداش داشته باشم
مامانم باردار شد ۴ماهگی قلب بچه وایستاد هنوزم داغش تو دل منه
خودم که حامله شدم از اول حسم پسر بوده و شده😀

من با اینکه ۴تا خواهریم بازم عاشق دختر بودم فهمیدم باردارم فقط از خدا میخواستم دختر باشه😁🥹

چقدر قشنگ نوشتی و انگار دقیقا داستان خودم بود🥹 منم دو تا داداش دارم بزرگتر از خودم،همیشه به مامانم میگفتم در حقم ظلم کردی یه خواهر برام نیاوردی😢من ۳ تا خاله دارم که با یکیشون بی نهایت راحتم و درد و دل میکنیم با هم،با مامانمم درد و دل میکنم ولی خب حسرن خواهر همیشه به دلم موند،داداشامم رفتن زن گرفتن،جفت زنداداشام خواهر هستن و حسابی تنها شدم😢چون اونا فقط خودشون و میخوان،با اینکه هیچ وقت بهشون بدی نکردم و چه بسا بیشتر وقتا توی بحث های خانوادگی طرف اونا رو گرفتم ولی باز هیچکس مثل خواهر نمیشه😢وقتی باردار شدم از خدا میخواستم بهم دختر بده تا اینکه دختر داد و الان شده همدم تنهاییام،از همین الان باهاش درد و دل میکنم،حرفام و میگم تا عادت کنه

وای واقعا اون لحظه بهترین حس دنیاس برای یه مادر😍
خدا حفظش کنه
خدارو شکر که خدا به آرزوت رسونده
منم چون خواهر ندارم همیشه از خدا میخواستم بهم نی نی اولم یه دخمل بده که بشه مونسم و همدمم و خواهرم و دخترم...
که خدارو هزاران مرتبه شکر منم لایق مادرشدن دونست و یه دخمل ناز بهم داد😍

خدا حفظش کنه با پدرومادر باشه گلم . دختر منم میاد بغلم میکنه بوس میکنه . البته گازمم میگیره چنگ میزنه نیشگون میگیره همه رو باهم انجام میده🤣🤣🤣🤣🤣

خدا حفظش کنه عزیزم
گوشواره هاش مثل گوشواره‌های دخترمه

خداروشکررر...منم ابجی ندارم ولی بجاش یه فرشته بهم داد...ب من باشه دوست دارم چنددددتاااااا دخترخوشگل بدنیا بیارم🥹🥹🥹ولی امان امان از حرف مردم...جاری و خارشوهرم دوتایی حاملن پسرن بچه هاشون هرکی میبینه نیش و کنایه میزنه بهم

خدا حفظش کنه گلم
منم خواهر ندارم همیشه آرزو داشتم یه خواهر داشته باشم ولی خوب خدا نخواست یه داداش کوچیکتر از خودم دارم
منم آرزوم بود دختر دار بشم بعد دوسال باردار شدم پسر شد وقتی پسرم پنج سال داشت به امید اینکه دختر دار بشم باز حامله شدم ولی خوب خدا باز صلاح ندونست بازم پسر شد
ولی میگم حتما حکمتی بوده که نداده
خدارو هزاران بار شکر میکنم هردو سالم هستن

ای جون دلم عزیزم😍😍
خدا را شکر که خدا حرف دلتو شنید
خدا حفظش کنه😘

چقد جالب عزیزم خداروشکر بالاخره اونی ک میخاستی شد😍

خداحفظش کنه برات عزیزم❤
منم عاشق دخترم یعنی تو این دنیا باید آدم یه دختر داشته باشه
حیف که از توانم خارجه حالا حالا ها واگرنه اقدام میکردم

لباشو نگا ای خدا خدا حفظش کنه ♥️

اوخی عزیزم 🥺
خدا حفظش کنه برات

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۱ سالگی
مامان hosin مامان hosin ۱ سالگی
از مامانم بدم میاد خیلی نامرده هیچجا حمایتم نکرده همیشه هم ادعا داره من اگ نبودم تو نمیتونستی بچتو بزرگ کنی هیچ شبی نیومده پیش بچم بخابه با اینکه انقدر پسرم بدخابه و اذیت میکنه دوران بعد زایمانم هیچکار نمیکرد بااینکه طبقه پایین خونشون میشینم میگف بدخاب میشم مادرشوهرم اومد کمک تا این بچه جون گرف حتی مادرشوهرم واسم انار دون میکرد میوه پوست میکرد بعد مامانم میومد یواشکی میوه هایی ک مادرشوهرم واسم دون کرده بودومیخورد،هرکاری بهش میگم انقدرررررر غر میزنه نق میزنه ک حد ندارع همه هم میدونن شوهرمم بعضی وقتا میگه چرا مامانت اینجوریه بازمن میگم نگودرموردش حتی بابامم همیشه میناله ازش طفلک پیرکرد بابامو،همیشه از بابام واسمون ی قول ساخته بود ک حتی بابام مریض میشد میگف الکی میگه دلم میسوزه واسه بابام هیچوقت باورش نکردیم طفلی سرطان گرف مامانم میگف ادا درمیاره
امروز خونشون بودم پسرم با پشت از رو مبل افتاد انقد باهام دعوا کرد ک چرا نگرفتیش هرچی از دهنش درومد بهم گف خودم بااون حال باز اون میگه وای چرا آب بینیش اومد بینیش قرمز شد دور چشش کبود شد ضربه ب سرش خورد این بعدا چشاش چپ و کلاج میشه انقد گف منم پسرمو برداشتم اومدم خونه کلی سرپسر کوچولوم داد زدم انقدر گریه کرد تا خابش برد همیشه بهم میگه تو مادربدی هستی تومواظبش نیسی در صورتی ک خودش هیچوقت ب خودش تکون نمیده ک ی بارم اون بگیرش دس کمکم باشه
مامان ایلهان مامان مامان ایلهان مامان ۱ سالگی
سلام عزیزان خوبین
الهی بمیرم برای پسرم چه عذابی رو تحمل می‌کرد و من نمیدونستم ایلهان من خوب شده بود مرخص شد از بیمارستان ولی سرفه می‌کرد بردم دکتر دارو داد گذشت تا روز دوشنبه خیلی بی حال بود آبریزش بینی شدید داشت جوری ک انگار آبشار بود آب دهانش یه سره می‌ریخت اشتها نداشت و خیلی چیزای دیگه تا اینکه امروز دوستم اومد پیشم و گفت آبجی یه چی بگم من دیدم تو بچه های برادرم مطمئنم ایلهانم اینجوری شده این بچه هیچیش نیست بخدا یه چیزی مطمئنم تو گلوش گیر کرده اون عفونت کرده و زده به خون بچه با خودم فک کردم گفتم شاید درست میگه زنگ زدم به مادرشوهرم موضوع رو گفتم اونم گفت ک شاید درست باشه بریم پیش یه آشنایی بزار قاروق گیری کنه رفتیم تا اون خانوم به گلو پسرم دست زد گفت دوتا تیکه گیر کرده تو گلو مال خیلی وقته اونو آنقدر ماساژ داد تا رفع شد و کل بیماری پسرم رفت یعنی دیگه آبریزش بینی تب و سرفه نداره حتی راحت نفس میکشه خداروشکر ک پسرم خوب شد اینقدر آروم شدم ک دوست دارم به همه شیرینی برم
مامان مامان عسلکシ❤ مامان مامان عسلکシ❤ ۱ سالگی
تجربم از واکسن 18ماهگی💉👶
هممون از همون بدو تولدو اولین واکسن استرس 18ماهگی رو داریم تقریبا طبیعی هم هست چون همه اکثرا از18ماهگی گفتن...نسبت ب واکسنای دیگه خب سنگینتر ولی از زمانی ک واکسن و میزنید تا وقتی رسما دردو تب شروع بشه یه 4..5ساعت طلایی دارید برای راه بردن بچه چون بعد واکسن و حالا جدااز گریه موقتی ک بابت واکسن تحمل میکنن بعد اون طی این تایم درد و تب ندارن
خونه ک اومدیم کلی بازی سرپایی انجام دادیم بدو بدو رقصیدن طوری ک خودم دیگه پا درد گرفته بودم😄بعد اونم انتخاب مسکن درست برااینکه بچه در وتبش ب حداقل برسه من با شناختی ک از پسرم داشتم شیاف و انتخاب کردم ک واقعا عالی بود من 4ساعت بعد واکسن وقتی خاست بخوابه شیاف استا گذاشتم براش چون طبق تجربه مامانا میدونستم بیدارشه دردو تب شروع میشه ک خوشبختانه با بازی و شیاف بیدارک شد ن درد داشت ن تب کلا دوبار تب کرد طی 2روز دردم ک شکرخدا اصلا ضمن اینکه این دو روز مولتی و اهنم بهش ندادم
خداروشکر سپری شد ی حسن دیگه شیاف اینه ک بچه رو بعدش بی اشتها نمیکنه دیگه همینジ
ان شاالله برا شماهم ک این واکسن و پیش رو دارید راحت بگذره و بچه اذیت نشهシ❤
مامان رایسا مامان رایسا هفته شانزدهم بارداری
امروز دخترم خیلی بد شده بود همش غر میزد گریه های الکی میکرد چیزای الکی میخواست منو میزد وسیله پرتاب میکرد موهامو میکشید لباس میکردم تنش بیرون میاورد شلوارش میگفت دوباره بکن پام این کارو پونصد بار انجام دادم باز میگفت انجام بده
حسابی خستم کرده بود کلی گریه کردم دلم میخواست برم فقط برم
برم هیچ جا که دست هیچکی بهم نرسه
تو شهر غریب هیچکی نیست استراحت مطلق شدم خونمون پله داره هفته یکبار میرم بیرون حس میکنم افسردگی گرفتم
بعد به مامانم زنگ زدم میگفتم خسته شدم دیوونم کرده کلی توپید بهم تو عرضه نداری بچه نگهداری
تو اینجوری
تو فلانی
خلاصه همه چیز بهم گفت
من فقط زنگ زدم خواستم یکم درکم کنه
خواستم یکم دلگرمی بهم بده
چند ماه هست اومدم اینجا یکبار نیومده خونم
میگفت که آره تو بیا خونه ما گفتم دکترم گفته جایی نرو گفت به درک
وقتی هم میرم خونشون همش پشت داداشم هست
داداشم اذیت دخترم می‌کنه خیلی بی‌تربیت هست همه حرفی به من میزنه
مامانم چیزی بهش نمیگه تا من میگم چرا اینجور میگی مامانم کلی بد و بیراه من میگه🙂
دیگه خسته شدم توان هیچی ندارم
باردار هم هستم حس میکنم هورمونام ریخته بهم خیلی زود رنج شدم
دخترم هم پدرم درآورده
خانواده همسرم یکبار زنگ نزدن
یکبار نیومدن یه سر بزنن
اگر من بودم پونصد بار تاحالا رفته بودم خونشون کمکشون میکردم هر هفته کلی چیزای خوشمزه می‌بردم
ولی هعییی🙂
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۱ سالگی