۱۹ پاسخ

ولی منم با خودم عهد بستم
خواهرشوهرم که دومی رو بخواد بدنیا بیاره قشنگ بچه هامو برمیدارم میرم میمونم بفهمن من چی کشیدم اون روزا
باید عوضشو دربیام ازشون😂

من پدرم در اومد بخدا
بقرآن مغزم نمیکشید دیوانه شده بودم
مامانم صبح میرفت سرکار ظهر میومد میموند ولی مادرشوهرم از روستا اومده بود به همچی دخالت میکرد جای ظرفامو عوض کرده بود چ میدونم کلا خونم عوض شده بود بیچاره مامانم همش کار میکرد اینا مینشستن وقتایی که همسرم از سرکار میومد مادرشوهرم پا میشد کار میکرد که مثلا منم کار میکنم این کارش رو مخم بود
خاله همسرم بقران صبح ساعت هفت هر روژ میومد 🤕😑بابا ما شبو بچه نمیزاره بخوابیم صبح تا می خواست خوابمون ببره پا میشدن میومدن دخترش ث خواهرشوهرم میرفتن کلاس خیاطی بعد بچه خواهرشوهرمم نه ماهه بود اونم میاوردن مینداختن خونه ما که مادرشوهرم نگهش داره مثلا اومده بود مراقب بچه من باشه😂🤣بخدا یه وضعی بودا اینسری نمیزارم کسی بمونه از درد دو نصفم بشم خودم پا میشم کارامو میکنم فقط کسی نمونه🤣

من تا ۲۰ روزگی پسرم خونه مادرم بودم چون از خانواده شوهر من آبی گرم نمیشه

من گفتم جداجدا بیاین ی هفته مادرشوهرم موند مابقیش مامانم البته ما راه دوریم و اینکه از همون اول اجازه دخالت ندادم واسه هرچی بهشون میگفتن بنده خداها انجام میدادن آخرش یادمه مادر شوهرم به همسرم گفت تازه زایمان کرده طبیعیه اخلاق نداشته باشه خخخ

منی ک یه ماه دقیق خونه مادر شوهرم بودم چون خونمون طبقه سوم بود آسانسور نداشتیم طبقه همکف خونه مادر شوهرم موندم مادر خودمم ده رو اومد اونجا پیش من موند ولی مادرم ک رفت داشتم دق میکردم احساس تنها بودن داشتم

من ده روز خونه مامانم اینا بودیم خوب بود بهمون میرسیدن ولی از روز اول کارای بچم خودمو همسرم انجام. دادیم حتی از بیمارستان ک مرخص شد اومدیم خونه پوشکشم خودم عوض میکردم.ولی مامان بابام خیلی ب خودم رسیدگی کردن اما من از لحاظ روحی حالم خوب نبود همش گریه میکردم ب شوهرم میگفتم بریم خونه خودمون خوب میشم. همین ک اومدم خونه حالم خوبه خوب شد. خوب شدنمم مدیون همسرمم خیلی هوامو داشت و کمکم میکرد

منی که ۱۳ روز بعد تولد دخترم عمم فوت شد و همه رفتن و من از ترس اینکه نتونم از پسش بربیام رفتم خونه مادرم که ۴ ساعت فاصله داره دوسه روز موندم و موقع برگشت خواهرم با پسرش اومدن یکماه موندن پیشم

من کسی بهم چیزی نمی‌گفت اگه هم میگفت خب جوابشو میدادم من اول زایمانم شیرم یع محل رو سیر میکرد🤣🤣بعدش کم شد و خشک شد

ن ناراحت شدم شدید مادرشوهرم مامانم دخالت نمیکردن اصلا هیچی نمیگفتن

ن قربونت ده روز مرخصی داره پنج روز اول خودم از پسش بر میام بچه اولم نیست اگر کم اوردم میگم یا میرم خونه اونها خرید میکنم میزارم اونجا چیز عای ک دلم میخواد میبرم من یاد گرفتم تو زندگی همیشه تنهایی از پس خودم در بیام تو بعد طلاقم حتی تا مدت ها پول پیش خونه نداشتم خیلی سختی کشیدم و هیچ کسی نداشتم از سثروت زیاد شوهرم رسیدم ب لباس های تنم چون راهم خودم انتخاب کردم

اره من ب هیج کسی نگفتم کی زایمانمه فقد خودم و شوهرم دیشب مامانم میگفت بزائیی بیام مراقبت گفتم باشع همه فک میکنن هشت ماهم ولم کنید تو رو خدا خودم بهتر میدونم چی خوبم چی بد شوهرمم اشپزی بلده وضعفشه منو حمام دستشویی ببره البته بدبخت من مریض بودم تو توالتم منو میشست اونها میخوام چ کار کم اوردم میگم بیان

من اینقدر مدیون مامانمه ک اصلا اصلا نگمممم بهش فکر میکنم اشکم در میاد دورش بگردم بااینکه دستش درد میکرد پا ب پام اومد، منم نمیزاشتم زیاد کار کنه بااینکه سزارین کرده بودم باهاش کارامو میکردم حتی شبا نمیزاشتم بیدار بمونه، بعدا از 13 روز رفتم خونه مامانم اینا و 9 ماهگی پسرم برگشتم خونه خودم،
برا تشکر از مامانم هزینه سفر مشهد براش دادگ

من خونه مامانم موندم سه روز خواهر اما بخاطر اخلاقای به شدت بده بابام مجبور شدم پاشم بیام خونه خودم با دوتا بچه...همه جوره با رفتاراش میگفت پاشید برید:)

وای من برعکس توام وقتی مامانم میخواست بره انگار جونمم داشت در می‌رفت یادم انداختی چقدر بهم سخت گذشت اون لحظه ها

اخ گفتی خواهر سر دختر اولم همین بودم یعنی بدگوه خوردن افتاده بودم دومی رو ک آوردم خواهرم اومد بیمارستان کمکم میخواست بیاد خونم گفتم ن نیا دیگه برو دخترات خونه تنها هستن امید مرخصی گرفته یک ماه پیشمه مامانم میخواست بیاد گفتم نیا مامان نذاشتم بیاد یعنی آنقدر راحت بودم ک نگووو

حالا شوهر منم بشدت دخالت میکنه با اینکه هیچی سرش نمیشه ولی شوهرم یه اخلاقی داره بچه داری منو به شدت قبول داره جوری ک به خواهرش میگه از زن من یاد بگیرین و مامانش چیزی بگه همون لحضه برمیگرده بهش اگه شوهر شماهم یبار جیزی بهش میگفت دخالت نمی‌کرد دیگه

بگردم که گریه میکردی🥲
من شد که گریه کنم دلم بگیره
خیلی بده

کلا ادم موفع زایمان خودش تنها باشه بنظرم بهتره تا کسی دورش باشه

نه من بعد ده روز رفتم خونه مامانم ۲۵ روز موندم
موقع برگشت زار میزدیم هر دومون

سوال های مرتبط

مامان سید حسین مامان سید حسین ۱ سالگی
مامانا اینو بخونین ببینین شما جای من بودین چه رفتاری میکردین؟
من شاغلم ۳ روز در هفته میزم سر کار ۴ روز دیگه خونه ام بعد اون ۳ روز که میرم سر کار ۲ روزشو بچه رو میزارم خونه مادرشوهرم ۱ روزشم خونه مامانم بعد ۱ ماه پیش اسباب کشی داشتم مامانم اومده بود کمکم مادرشوهرم بچه مو گذاشته بودم خونش نگه میداشت تقریبا ۱ هفته درست و حسابی پسرم پیشم نبود حالا گذشت و گذشت چند روز پیش رفتم خونه دختر خاله مادرشوهرم که باهاش تقریبا نزدیک و صمیمی هستن بعد اون روانشناسه من راجب اوتیسم و اینا صحبت کردم که نگرانم پسرم داشته باشه اونم گفت نه من رفتارشو میبینم عادیه ولی این بده که بچه همش اینور اونوره😐حالا منو بگی تعجب کردم یهو اینو گفت بعد منم گفتم خیلی اینور اونور نیست فقط روزایی که سر کارمه و چند وقت پیش که اسباب کشی داشتم که نمیتونستم نگهش دارم
بعد یه جوری حرف میزد که انگار بچه من همش پیشم نیست بعد میگفت بچه رو بهضی شبا پیش خودت بخوابون خونه خودتون باشه 🫠حالا هی من میگفتم بابا بچه من بیشتر پبش خودمه هی یه جوری رفتار میکرد که نه 🫤بعد یهو دخترش برگشت گفت آره چند روز پیش که جاریت اینجا بود گفت حسین خونه شو نمیشناسه فک میکنه خونه بابا بزرگش خونشونه😑که حالا بعدا مشخص شد جاری من نگفته و خود اونا گفتن . حالا دیشبم مادرشوهرم دعوتشون کرده بود یهو شوهر همون دختر خاله گفت که خوب شد بچه رو امروز نگه داشتین مادرشوهرت مهمونی داشته🤦🏻‍♀️یعنی انقدر حرص کردم که نگو 🥴این همه آدم که ۶ روز هفته کار میکنن یعنی آدم باید اینجوری باهاشون برخورد کنه و قضاوت کنه😓
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
اول شوهرم پریود مغزی شد ، یک هفته الکی باهام دعوا میکرد غر میزد تو اون حین بچمم اسهال بود و بهونه گیر ، بعد خودم پریود شدم به بهونه پریود سه روز رفتم خونه بابام ، بعد این ویروسه رو گرفتم پدرم دراومد از بدن دردش ، رفتم سرم اینا زدم ، سه روز کامل تو خونه با ماسک بودم بچمو بوس نمیکردم و اینا که نگیره ، ولی گرفت ، یهو تب کرد ، تب شدید که با هیچی پایین نیومد ، مجبور شدیم ببریم بیمارستان ، سرم زدن تا اومد پایین ، بعد آنتی‌بیوتیک داد دکتر بهش که بچه من آنتی‌بیوتیک نمیسازه بهش ولی مجبور بودم بدم تا تبش قطع بشه ، خلاصه دو روز دادم که اسهال شدید شد و پاش به شدت سوخت ، دیگه دیروز روز هفتم آنتی‌بیوتیک رو قطع کردم بلکه اسهالشم قطع بشه وضعیت پاهاش افتضاهه ، تو این حین به شدت بهونه گیر و وابسته و چسبیده به من بود چون از سرم و اینام ترسیده ده بود ، بعد وقتی خودمو بچم مریض بودیم هیچ‌کمکی هم نداشتم چون مامان بابام درگیر کارای خواهرم بودن که متأسفانه نامزدیش به هم خورد و اینا ، اصلا حواسشون یه من نبود ، وقتم نداشتن در واقع
خلاصه این شد که تو دو هفته چهار کیلو کم کردم ، الانم تهوع و سرگیجه دائم دارم با دمیترون زندم
خیلییییی وزنم کم شده ، شوهرم خودش لاغره ، میگه خوب شدی تازه ، ولی خودم میدونم وضعیتم افتضاه شده و نمیدونم چیکار کنم ، بچمم از بعد این ماجراها دیگه جایی نمیمونه که بتونم برم دکتر ، حتی اجازه نمیده درست غذا بخورم ، همش داره بهونه میگیره و بغلمه ، غیر از جسمی ، از نظر روحی و ذهنی هم خیلیییییی خستم خیلی و واقعا نمیدونم چیکار کنم ، خونم خیلی به هم ریخته حتی نمیتونم یا نمیرسم مرتب کنم
دلم میخواد گریه کنم
احساس میکنم دارم خفه میشم همش
مامان آلوچه🍒 مامان آلوچه🍒 ۱ سالگی
مامانا
شوهرم دوتا دختر خاله داره که دوقلوان حدوداً 13 14 سالشونه
از وقتی که بچم دنیا اومده به بهونه های مختلف میان خونمون میمونن
بیشتر هم خود بچمو بهونه میکنن که میگن دلمون براش تنگ شده بود
نهایتاً نیم ساعت باهاش بازی کنن کل روز سرشون تو گوشیه
من توقعی ندارم که بلند شن کار کنن چمیدونم سفره بندازن یا ظرف بشورن
ولی وقتی بچه رو بهونه میکنن واسه موندن حداقل نگهش دارن
من بچه خودمو نگه دارم هنر کردم اینا هم میان تلپ میشن خونه ی ما
یه روز دو روزم نیست بعضی وقتا یه هفته میمونن خونشون هم نزدیکه ده دقیقه فاصله دارن با ما
به شوهرمم بارها گفتم بهشون بگو نیان خواب بچه بهم میریزه
خودمم نمیتونم چیزی بگم
اون موقع که باردار بودم خواهر همین دوقلوها اومده بود سه چهار روز خونمون بمونه حالا منم جفتم پایین بود باید استراحت میکردم بهش گفتم مهمون دارم مامانم اینا میخوان بیان بهش برخورد رفت پشت سرم کلی حرف زد
الان من نمیدونم با اینا چیکار کنم
شوهرمم چیزی نمیگه کلا مهمون دوسته ولی من اعصابم نمیکشه
الانم که تابستونه بیشتر میان و میرن
کاش زودتر مدرسه ها باز شه راحت شم از دستشون
مامان کنجد مامان کنجد ۱ سالگی
بچه ها امشب دخترم رو بردم دریا تقریبا میشه گفت اولین بار بود که بردم اینجوری بازی کنه
البته به قصد ساحل نرفته بودیم رفتیم پارک دیگه یهویی شد رفتیم کنار اب و رفت توی آب
لنا به حددددی ذوق کرده بود که نگو و نپرس هیجان زده بود قشنگ میخندید و میدوید و بازی میکرد هی میومد تو ساحل هی میدوییییید سمت اب کمرم شکست بخدا انقد گرفتمش
البته تمام لباساش خیس و شنی بود و پوشکش و منم به قصد ساحل نرفته بودم وسایل باهام نبود
همینطور لباسای خودمم خیس و پر از شن بودن
دیگه لباسای لنا رو در اوردم یه شلنگ اب بود یه کم بدنشو شستم شال خودمو پیچیدم دورش و اومدیم خونه مستقیم بردمش حمام
گریه کرد برای همون شال با شال رفت تو حموم و خلاصه شال هم خیس خیس
اومدیم بیرون هیچ جوره راضی نمیشد شال رو بده و پوشک و لباسش رو بپوشه خلاصه خیلی خیلی گریه کرد و یه کم شیر و سوپ بهش دادم و خوابید

خیلی تو فکرشم الان به نظرتون دریا رفتن مناسبش هست یا هنوز زوده؟
اونایی که میبرین دریا بگین چه وسایلی برمیدارین
مامان 💕دلوین💕 مامان 💕دلوین💕 ۱ سالگی
قبل اینکه دلوین به دنیا بیاد یه کربه کوچولو رو دیدم دست یه معتاد به زور نجاتش دادم از چنگش در اوردم شده بود پوست و استخون نزادش پرشین بود شده غذا خودم خوب نخورم ولی بهترین مارک غذا رو خریدم براش بهترین دکترا همه جب براش فراهم بود همه کسم بود بخدا مثل یه ادم مینشست ب حرقام گوش میداد ناراحت بودم میومد سرش میزاشت رو‌واهام😭حامله که شدم اون دو سال و نیمش شده بود بخدا تو حاملگی میومد ناز میداد شکمم..یک شب قبل حاملگی خالم قرار بود بیاد پیش دخترم تا ۲ ماه بمونه چون خیلی بلده بچه بزرگ کرده گفت اگه برفی باشه من نمیام چون بچه رو چنگ میزنه گاز میگیره ولی اون خیلیییی اروم بود منم شب قبل زایمانم امانت دادم به یکی از دوستام که خودش دوتا گربه ماده داره...بعد چند وفت دیدم اونجا حالش بهتره دوتا زن داره پیش خانوادشه بالاخره خوشحال تره و الان یک سال و پنج ماهه پیشک نیست🥲امروز دوستم برام عکس فرستاد که ۴ تا. ۱۰ روز پیش بچه اورده یکی از زناش یه زن دیگش ۶ تا امروز😭اینقدر گریه و ذوق کردم انگار باز خودم زاییدم😂😭خیلی کوچولو و خوشگلن میخوام اون کرمیه رو بردارم🥲
گربه خودم رو تو کامنتمیزارم