۹ پاسخ

بیمارستان دولتی همینه مث سگ میمونن و اصلا رفتار درستی با مادر ندارن

تففف تو بلوک زایمانش
خیلییییی ترسناکه دیگ جرات نمیکنم برمم اونجا😵‍💫😅
یاد تجربه های دردناکم میفتم
بیمارستان ایرانمهر هم تجربه بد داشتم😅🥲

چون هفته ات پایین بوده خیلی اذیت شدی
سر دوتا قبلی ام اذیت شدی؟

سروان چقد تعریف دادن که از ایرانشهر بهتره ولی دوتا بچه آردوم ایرانشهر خیلی تحویل میگرفتن منو خیلی دوستم داشتن

خیلی اذیت شدی؟ چندساعت درد داشتی؟

خیلی سخته زایمان طبیعی واقعا من تا یه مدت افسردگی داشتم اونقدر درد کشیدم اخرش سز شدم واقعا خدا به همه مادرای باردار کمک کنه خودش اسون کنه براشون زایمان رو چ طبیعی چ سز خیلی سخته واقعا

کدوم شهر رفتی بیمارستان

من حامله بودم مسافرت رفتیم سراوان شب تا صبح لحظه به لحظه استرس داشتم زایمان نکنم همینجا

عزیز زایمان طبیعی بودی؟
بستری هم کردن تو بیمارستان؟

سوال های مرتبط

مامان هدیه ائمه مامان هدیه ائمه روزهای ابتدایی تولد
ادامه داستان زایمانم
پارت ۳
دردش خیلی وحشتناک بود
پرستار ها شیفتشون عوض شد ک دوباره اومدن معاینه ۶ سانت بودم
ضعف داشتم
هر چقدر صدای پرستارا میزدم نمی اومدن
میگفتن باید درد بکشی تا برسی ب ۹ سانت
اصلا خیلی وحشی بودن
فقط می اومدن آمپول می زدن
ساعت اصلا نمی رفت جلو
انگار زمان ایستاده بود
خیلی وحشتناک بود
هعی میرفتم سرویس
و دستگاه ها رو از رو خودم باز میکردم
اونقدر از دستم شاکی شده بودن ک گفتن باید رو بچت امضا کنی هم خودت هم همسرت ک اگه اتفاقی افتاد نگن مقصر ماییم
خیلی درد داشتم ولی بچم رو میخواستم
نمیتونستم کاری کنم
فقط گریه میکردم
کف زمین دراز کش بودم از درد
می اومدن با پا میزدن ک بلند بشم
بهشون میگفتم کمکم کنید راضی نمیشدن
میگفتن نوکرت نیستیم
خیلی وحشی بودن
خیلی گند اخلاق بودن
ساعت ۱۰ بود ک با اصرار یکی از پرستارا اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت شدم و سر بچه پایین اومده
اما اصلا هیچی نمی فهمیدم
درد داشتم وحشتناک
آخرش گفتم نمیخوام ببرین سزارین راضی نمیشدن
همینجور تو اتاق کف زمین مونده بودم و هعی می اومدن با پاشون میزدن بهم
.....
مامان ♥️آوا🧿 مامان ♥️آوا🧿 روزهای ابتدایی تولد
رفتم ب پرستار با اون حالم خبر دادم تا صبح ساعت ۷ ک بردنم برا بخش زایمان همش اومدن معاینه م کردن منم همش درد میکشیدم تا ساعت هشت صب با کلی معاینه ب زور ۲سانت باز شده بودم🥺ک ساعت ۱۱ ظهر بردنم اتاق عمل کیسه آبم رو پاره کردن و من تا ساعت ۱۲و ۲۰ دیقه ظهر درد و عذاب کشیدم ۶ سانت باز شدم از بس درد داشتم ب پرستارا گفتم ک بیان برام آمپول بی حسی بزنن هیچکی بحرفم گوش نمیداد و میگفتن قوانین داره گرفتن آمپول بی حسی و قانونش اینه ک ۶سانت باید باز شده باشی خیلی درد داشتم ک بار آخر اومدن برا معاینه گفتن ۶سانت بازه و میتونید بهش آمپول رو تزریق کنید ب عنوان ی مادر و یه همسر تنها دقدقه م ترس از تنها شدن همسرم و دخترم بود و الا خیلی عذاب کشیدم آمپول رو ک زدن تقریبا ماما آومد معاینه و داد زد رو سر پرستارا گفت ک فول شده بدوید بچه الان میاد وای خدا با اینکه ۹سانت رو باز بودم بچه م نمیومد ک مجبور شدن تا سمت لگنم رو پاره کنن خلاصه پاره پاره شدم و داشتم میمردم ک ساعت ۱۲و ۴۵ دیقه دختر قشنگم آوا خانوم پا ب دنیامون گذاشت و دنیامون رو قشنگ تر کرد🫢 بچه ها من سر بارداری اولم ن زجر کشیدم ن عذاب ن اینک اذیت شدم ولی سر بارداری آوا از اول بارداری عذاب کشیدم و اذیت شدم تا ب دنیا آومد واقعا خیلی سخت بود عذاب آور بود زایمانم خیلی خیلی درد و عذاب کشیدم 🥹🥹🥹ولی واسه ی همه سر زایمانم با اون حال خیلی خرابم دعا کردم چه برا مامانا باردار چه برا آقدامی ها ایشالا دامن همه ی چشم انتظارا هم ب زودی سبز بشه و لبشون خندون شه🤗🤗🤗اینم از تجربه زایمانم بچه ها من ن کاری کردم ن چیزی کیسه آبم خود ب خود پاره شد و کارمم ب ختم بارداری نکشید و اینکه برا دخترمم دعا کنید چون دخترم تو دستگاهه🥺🙏🙏🙏
مامان 𝑨𝒓i𝒂❤️ مامان 𝑨𝒓i𝒂❤️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
زنگ زدم خواهر شوهرم گفتم ک فک کنم کیسه آبم پاره شده گفت باشه الان میام دیگه تا رفتم حموم و دوش آب گرم گرفتم اومدم آماده شدیم شد ساعت ۷:۳۰
اصلا ب هیچ عنوان هیچ دردی نداشتم انگار نه انگار ک کیسه آبم پاره شده و میخوام زایمان کنم همش میخندیدم فکرشو نمیکردم اینقدر زایمان سختی داشته باشم رسیدیم بیمارستان رفتم زایشگاه معاینه کردن هنوز همون ۱سانت بودم با این همه ورزش.بستری شدم و یه قرص زیر زبونی بهم دادن دگ رفتم اتاق زایشگاه اون تختو ک دیدم دلم هوری ریخت ترسیدم ولی دیگه گفتم انشالله زود زایمان میکنمو پسرمو میبینم خوشحال بودم کم کم دردام داشت شروع میشد اول قابل تحمل بود ولی بعدش دردام خیلی شدید شدن طوری ک دستام میلرزیدن با این حال بازم ورزش میکردم دیگه نتونستم فقط اسم خدارو صدا میزدم پرستارا بعضیاشون خوب بودن اما امان از اون بعضیا میگفتن خانم اینقدر جیغ نزن .معاینه هاشون خیلی بد بود هر کس میومد معاینه میکرد نمیزاشتمم میگفتن میخواییم ببینیم چند سانتی.هیچ کدوم حرفاشون راست نبود یکی میگفت هنوز ۲ونیم سانتی .بعدی میگفت ۳سانتی بعدش رو همین ۳سانت موندم با اینکه داشتم از درد میمردم ولی میگفتن ۳سانتی هنوز التماس میکردم ک ببرنم اتاق عمل برای سزارین میگفتن نه خانم چیزی دیگه نمونده.
مامان پناه🩷 مامان پناه🩷 ۳ ماهگی
سلام خانوما
من ۲۷م زایمان طبیعی کردم.روز قبلش رفتم مطب دکترم معاینه تحریکی کرد منو گفت ممکنه لک ببینی ولی حرفی از درد نزد.گفت برو یکی دوساعت پیاده روی کن .درد های زیر شکم داشتم ولی به این زیادی نبود.حدودا ساعت ۷و۸غروب بود که انقباضام شروع شده بود ولی فاصله اش خیلی زیاد بود.به مطب دکترم زنگ زدم گفت هر ۱۵دیقه یا ۱۰دیقه باید بشه فاصله اش.رفتم بیمارستان یه ان اس تی گرفت گفت فاصله انقباض هات زیاده.با دکترم که مشورت کرد گفت بگو بره خونه منظم شد بیاد.ساعت ۱ونیم شب انقباضام منظم شد منم ساعت هاشو مینوشتم .ساعت ۵صب دیگه تحمل نکردم دردام بشدت زیاد شده بود.رفتم بیمارستان معاینه ام کرد گفت ۲سانت شدی ولی دوسانت خوب سر بچه نشسته فقط برو راه برو .رفتم چنددیقه راه رفتم ولی نمیتونستم اصلا انقد که دردام زیاد بود.رفتم گفتم نمیتونم دیگه بخدا.گفت بیا برو برا بستری.بعدش یه ماما اومد و گفت تا دکترت بیاد من کاراتو انجام میدم.انقد درد داشتم که ناااااله میکردم دیگه .ماما بهم قران داد گفت این سوره رو بخون خداشاهده یادم نمیاد اصلا چه سوره ایی بود.همش معاینه میشدم و هی سانتم بالاتر میرفت .وقتی دکترم اومد به ۷سانت رسیده بودم.انققققد رفتار ماما و دکترم و پرسنل زایشگاه خوب بود که واقعا هیچ وقت از خاطرم نمیره.۷سانت که شدم اسپاینال گرفتم .بعدش دردام و مثل دلدرد پریودی حس میکردم.معاینه هم میشدم اصلا درد نداشتم.بعدش رفتیم اتاق زایمان انقد خوب بودن که استرس وترس نداشتم .زایمان تقریبا سختی داشتم اخراش بی حسیم رفته بود دیگه واقعا سخت بود ولی دکترم خیلی کمکم کرد.بخیه هم خوردم.درکل زایمان طبیعی سختی داره.همه چیز خوب بود ولی تا ۷سانت که رسیدم خیلی داشتم