۲ پاسخ

عزززیزم...نمیدونم انتخاب خودت بوده سزارین یا اتفاق افتاده ولی هر چی بود تموم شد و الان صاحب یک فرشته هستی سالم هستی. میدونم سخت گذشته بهت حق داری ولی دیگه بهش فکر نکن. من طبیعی بودم اما بخاطر سهل انگاری ماماها و درست شیو نکردنشون بخیه‌هام یکم با مشکل بود و واقعا سخت تکون می‌خوردم ولی تموم شد دیگه

آخی 🥺

سوال های مرتبط

مامان آیماه♥کوچولو مامان آیماه♥کوچولو ۲ ماهگی
پارت 1
#زایمان طبیعی
39هفته و 3روز درد شدید کمر داشتم قبلنا هم داشتم ولی این روز شدید بود با مادرم و همسرم راهی بیمارستان شدم ماینه شدم یک سانت بود ساعت 7شب بود گفت برو پیاده روی کن تا شاعت ده بعد بیا منم رفتم خونه بعد از اونجا رفتم پیاده روی تا ساعت 1 دردم کلا گم شد درد نداشتم
دیگه گفتم چرا الکی برم بیمارستان😐😂رفتم گرفتم خابیدم🤣🤣تا که ساعت پنج صبح شد تو خاب بودم دیدم یهو دردم گرفت اونم رو پنج دقیقه بگیر ول کن بگیر ول کن احساس ادرار داشتم میرفتم دسشویی ادرار نمیومد😐😐😐😐تا که مادرم از رفت امد من ب دسشویی بیدار شد اومد گفت چطوری گفتم هر پنج دقیقه دردم میگیره ول میکنه گفت سری بریم بیمارستان تا بیمارستان 2ساعت راه بود😐😂
سر راه یک بیمارستان دیگه بود رفتیم گفت درد زایمان نیست😐😐
منو میگی کلی فوشش دادم ک گفت درد نیست راهی زاهدان شدیم اون بیمارستان ک میخاستم برم همونجا بود ساعت 7نیم رسیدیم زاهدان گفتم منو ببرین خونه خودم ک زاهدان بود گفتم میخام پیاده روی کنم با همون حال و درد پنج دقیقه ای🤣😂🤣😂
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۵ ماهگی
با اینکه خیلی خستم و از صبح بچه داری کردم ولی خوابم نمیبره از فکر و غم
زوز زایمانم.. بیمارستان بدرد نخور خصوصی! برای نفر کناریم 5 تا ادم راه داده بود اونم ن تو ساعت ملاقات.. از ده صبح تا 3 بعدار ظهر بلند بلند حرف میزدن منم یهو حالم بد شد فشارم شد 15 بهم حمله پنیک دست داد و داد زدم پرستارا اومدن بالای سرم هرکی ی چیزی چک میکرد خیلی ترسیده بودن... بعدش اتاقم عوض کردن ک پیش اینا نباشم از شانس من ی نفر همون شب سز اورژانسی شد اوردن اتاق اونم یه ریز صحبت میکردن با مادرش و پرستارشیردهی... و قبلشم کلی براش ملاقاتی راه دادن در صورتی که اصلا ساعت ملاقات نبود و من دوباره بهم حمله پنیک دس داد از سز و صدا... صبحش نمیگذاشتن مرخص شم با التماس زنگ زدم دکترم گفتم حالم بده تو بیمارستان میخوام برم خداخیرش بده گفت باشه... با درد شدید سزارین و ضعف شدید بیمارستان ترک کردیم.. تا 3 روز هی گریه میکردم بعدشم شیرم کم بود بچمم بابت زردی بردن بستری.. انقد حالم بد بود یک روزشو تونستم بالای سزش باشم... بعدم شیرم کم بوو و باحالم بد هروقت مک میزد تمام کمرم خالی میکرد و بدنمو شدید صعف میگرغت بهش شیشه میدادم و اونم شیرخشکی شد... الان هر روز گریه میکنم بابت خاطره بدی که برام اتقاق افتادَ😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭من همه تلاشم کروم خاطره خوبی از زایمان اتفاق بیوفته اما نشد الانم مث چی از زایمان برا همیشه میترسم
مامان ماهلین🤍 مامان ماهلین🤍 ۳ ماهگی
تجربه بخیه زایمان طبیعی
بالاخره شاید ی نفرم مثل من بوده
من بعد از زایمانم چهار روز بیمارستان بستری بودم چون فشارم بالا بود و بعد زایمان خون ریزی شدید کردم، تو بیمارستان همش نشسته بچمو شیر میدادم و تو بیمارستان فقط با دستمال خودمو خشک میکردم گفتم میام خونه مراقبت هامو بهتر انجام میدم خلاصه اومدمد خونه روزی چند بار تو آب ولرم و شامپو بچه مینشستم و تند تند خودمو خشک میکردم دیدم روز به روز سوزشش بیشتر شد ،بعد ده روز باید می رفتم پیش ماما اما من دیگ تحمل نکردم روز هشتم رفتم بخیه های داخلیم عفونت کرد شدید با اینکه دارو میخوردم و بخیه های پرینه هم ی بند انگشت باز شده بود
رفتم ماما بهم چند تا آمپول پریسیلین و و آمپول های چرک خشک کن داد روزی دوتا میزدم و دارو هامو عوض کرد و گفت غقط با آب خالی بشور و با سشوار خشک کن ،کارم شده بود گریه و زاری آخه گفت بعد چند روز بهتر نشدی بیا دوباره بخیه کنیم منم طاقت نداشتم و مدام گریه میکردم الان ک یادم میاد واقعا ارزش نداشت اون گریه ها و بی طاقتی ها خالاصه کم کم بعد بعد شش روز مدام سشوار کشیدن و پماد زدن بخیه های پذینه ام جمع شد و بخیه های داخلیمم جم شد ،اما داخلی ها کمی گوشت اضافه آورده ،درکل بعد 3۰رور آخرین بخیه هم افتاد