۲ پاسخ

عزززیزم...نمیدونم انتخاب خودت بوده سزارین یا اتفاق افتاده ولی هر چی بود تموم شد و الان صاحب یک فرشته هستی سالم هستی. میدونم سخت گذشته بهت حق داری ولی دیگه بهش فکر نکن. من طبیعی بودم اما بخاطر سهل انگاری ماماها و درست شیو نکردنشون بخیه‌هام یکم با مشکل بود و واقعا سخت تکون می‌خوردم ولی تموم شد دیگه

آخی 🥺

سوال های مرتبط

مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 🥰
من با اینکه چیزی از زایمان طبیعی نمیدونستم ولی برا زایمانم انتخابش کردم چون دیدم یه عمل کوچولو آپاندیس خواهرم چقدر درد داشت
من عاشق برنامه اینستام ولی خوب خیلی باهام مخالفت میشه همچنان
همینطور ک داشتم فیلم هارو میدیدم چنتاشون هم ورزش برا زایمان طبیعی بود ذخیره کردم و ازشون فیلم گرفتم دقیق از 34 هفته 3 روز هر شب اونارو انجام میدادم هر حرکت و 15 بار
چند بارشو دیگه خودم تنظیم کردم😂
بعد یه خانم بود تازه زایمان کرده بود گفت ک برا زایمان راحت اون هفته های اخر هرشب دمنوش بابونه بخورید از 37 به بعد چون باعث زایمان زودرس میشه منم ک حررف گوش کن😂
از 36 هفته من پیاده روی رو می رفتم روزی یک ساعت و نیم
هفته 37 هم شروع کردم به خوردن دمنوش بابونه البته شب
صب زود هم خاکشیر و عسل و ابجوش میخوردم
تا اینکه رسید روز زایمان 😍😅
27 هفته و 5 روز ساعت 12 دمنوش خوردم تا 1 با همسرم فیلم دیدم و رفتم خوابیدم ساعت 3 یعو از خواب بیدار شدم دل درد داشتم اما کم گرفتم خوابیدم 😁
ساعت 5 یهو بیدار شدم دردم زیاد بود اما قابل تحمل همسرمو از خواب ناز بیدارش کردم گفتم میخوام زایمان کنم اونم داشت مسخره نیکرد باور نداشت همینطور دردام زیاد تر میشد ساعت 6 دیگه من رفتم حموم زیر آب خیلی داغ هی بشین پاشو میکردم ولی خوب من نمیدونستم شاید خطرناک باشه😁 از رفتن به بیمارستان وحشت داشتم هرجوری یود تحنل کردم تا ساعت 10
تا بیمارستان 2 ساعت راه بود 12 رسیدیم بیمارستان
مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۳ ماهگی
با اینکه خیلی خستم و از صبح بچه داری کردم ولی خوابم نمیبره از فکر و غم
زوز زایمانم.. بیمارستان بدرد نخور خصوصی! برای نفر کناریم 5 تا ادم راه داده بود اونم ن تو ساعت ملاقات.. از ده صبح تا 3 بعدار ظهر بلند بلند حرف میزدن منم یهو حالم بد شد فشارم شد 15 بهم حمله پنیک دست داد و داد زدم پرستارا اومدن بالای سرم هرکی ی چیزی چک میکرد خیلی ترسیده بودن... بعدش اتاقم عوض کردن ک پیش اینا نباشم از شانس من ی نفر همون شب سز اورژانسی شد اوردن اتاق اونم یه ریز صحبت میکردن با مادرش و پرستارشیردهی... و قبلشم کلی براش ملاقاتی راه دادن در صورتی که اصلا ساعت ملاقات نبود و من دوباره بهم حمله پنیک دس داد از سز و صدا... صبحش نمیگذاشتن مرخص شم با التماس زنگ زدم دکترم گفتم حالم بده تو بیمارستان میخوام برم خداخیرش بده گفت باشه... با درد شدید سزارین و ضعف شدید بیمارستان ترک کردیم.. تا 3 روز هی گریه میکردم بعدشم شیرم کم بود بچمم بابت زردی بردن بستری.. انقد حالم بد بود یک روزشو تونستم بالای سزش باشم... بعدم شیرم کم بوو و باحالم بد هروقت مک میزد تمام کمرم خالی میکرد و بدنمو شدید صعف میگرغت بهش شیشه میدادم و اونم شیرخشکی شد... الان هر روز گریه میکنم بابت خاطره بدی که برام اتقاق افتادَ😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭من همه تلاشم کروم خاطره خوبی از زایمان اتفاق بیوفته اما نشد الانم مث چی از زایمان برا همیشه میترسم
مامان ماهلین🤍 مامان ماهلین🤍 ۱ ماهگی
تجربه بخیه زایمان طبیعی
بالاخره شاید ی نفرم مثل من بوده
من بعد از زایمانم چهار روز بیمارستان بستری بودم چون فشارم بالا بود و بعد زایمان خون ریزی شدید کردم، تو بیمارستان همش نشسته بچمو شیر میدادم و تو بیمارستان فقط با دستمال خودمو خشک میکردم گفتم میام خونه مراقبت هامو بهتر انجام میدم خلاصه اومدمد خونه روزی چند بار تو آب ولرم و شامپو بچه مینشستم و تند تند خودمو خشک میکردم دیدم روز به روز سوزشش بیشتر شد ،بعد ده روز باید می رفتم پیش ماما اما من دیگ تحمل نکردم روز هشتم رفتم بخیه های داخلیم عفونت کرد شدید با اینکه دارو میخوردم و بخیه های پرینه هم ی بند انگشت باز شده بود
رفتم ماما بهم چند تا آمپول پریسیلین و و آمپول های چرک خشک کن داد روزی دوتا میزدم و دارو هامو عوض کرد و گفت غقط با آب خالی بشور و با سشوار خشک کن ،کارم شده بود گریه و زاری آخه گفت بعد چند روز بهتر نشدی بیا دوباره بخیه کنیم منم طاقت نداشتم و مدام گریه میکردم الان ک یادم میاد واقعا ارزش نداشت اون گریه ها و بی طاقتی ها خالاصه کم کم بعد بعد شش روز مدام سشوار کشیدن و پماد زدن بخیه های پذینه ام جمع شد و بخیه های داخلیمم جم شد ،اما داخلی ها کمی گوشت اضافه آورده ،درکل بعد 3۰رور آخرین بخیه هم افتاد
مامان کیانا مامان کیانا ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
بعداز ۴سال با کلی دکتر و دارو خدا بهم یه فرشته داد امدم از تجربه زایمان بگم اول اینکه من چون خونمون پله داره خیلی راه میرفتم استرس زایمانم داشتم کلی هم ورزش میکردم که تو ماه هفت طول سرویکسم شده بود ۸ دهانه رحمم بازشده بود دوسانت که دکترم گفت برای سرکلاژ دیره پساری بزارم دوماه استراحت مطلق هفته 35پساری برداشتم 38هفته بازم با کلی پیاده روی ساعت11از خاب بیدار شدم کیسه ابم پاره شد شوهرمم همون روز رفته بود دندون پزشکی خلاصه رفتم زیر دوش آب داغ ورزش کردم ی نیم ساعتی که مادرشوهرم آمد دیگه کم کم دردام داشت زیاد میشد ساعت 1شوهرم آمد رفتم بیمارستان 17شهریور معاینه شدم ۶سانت تا بهم لباس دادن رفتم زایشگاه شدم 10سانت دیگه اونجا داشتم التماس میکردم بی دردی بزنن که گفتن بزنیم فایده نداره بچت داره دنیا میاد ماماهمراهم زنگ زدم آمد یه نیم ساعت ماساژ و ورزش داد بهم که گفتن داره میاد برو اتاق زایمان اونجاهم یه رب طول کشید تا بچم دنیا آمد ولی سر بخیه ها یکم اذیت شدم در کل از زایمانم خیلی راضی بودم کلا دوساعت دردم شدید بود که اونم قابل تحمله