تجربه ی زایمان سزارین ۴ بیمارستان نیکان :
توی ریکاوری بودم حالم خوب بود داشتم میخندیدم به پرستارا و خداروشکر میکردم فکر نمیکردم انقدر راحت باشه استریم صفر شد یهو گفتم تموم شد دیگه اتاق عمل .
بعدش صدای گریه ی یکی از نوزادا اومد اونچا لودن توی این شیشه ها .
بعدش من به پرستاره گفتم این صدای بچه ی منه ؟گفت اسمت چیه برم چک کنم از روی دست بمدش بعد گفت اره بچه توعه داشت گریه میکرد ...گفتم بیارش شیر بهش بدم گشنشه حتما بعد اوردتش تاانداخت رو سینم گرفت یکم میک زد دیگه ول کرد پرستاره هم گذاشت روی سینم و رفت بچمم ارومه اروم خواب بود مم همش باهاش حرف میزدم با دستام سفت گرفته بودمش ...قلبم رفت برااش ...
بعدش به من گفت اتاق چی میخوای وی ای پی خصوصی یا دو تخته گفتم خصوصی گفت خالی نداریم گفتم وی ای پی گفت اونم گفتن خالی نیست فقط یدونه اتاق دو نفره هست ...
دیگه چاره نداشنم گفتم باشه گفت ولی میسپرم خالی شد جابجا بشی ...
منو اوردن بیرون با بچم روی سینم همونجوری به باباش هم نشون ندتده بودن فقط اونجا ی لرزی افتاد تو تنم که فکر کنم بخاطر خونی بود که از دست داده بودم ...میلرزیدم بعدش ی پرستاره اومد گفت ببینم پانسمانتو که خونریزی نکنی زد بالا لباسمو یکم فشار داد شیکممو که بیوفتم خونریزی تخلیه شه رحمم ...فقط اونجا درد داشت یکم ولی من به دکترم گفته بودم که خالی کنه شکممو بعدش اینجوری فشار ندن انجامم داده بود ولی اینجوری کردن دیگه ...

۱ پاسخ

یکی از بزرگترین ترسای من همین فشار دادنه🥲سمت ما بیمارستان خصوصی نداره مجبوریم بریم دولتی و دولتیم اصلا حواسشون بهت نیس و هرکاری باهات میکنن

سوال های مرتبط

مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۳ نیکان اقدسیه :
دیگه یکی دو دقیقه گذشت و ی چیزی زدن توی سرم ارام بخش بود فکر کنم کلا یکم گیج شدم خوابم گرفته بود ...بعد چند دقیقه من گفتم شاید میخواد شیکممو باز کنه تازه ..که یهو صدای گریه ی دخترم اومد دکترم گفت ماشالله چه موهایی دارههه ملورین خانم .
منم یهو زدم زیر گریه ینی انقدر لحظه ی عجیب و قشنگیه که نمیتونم حسمو توصیف کنم اون لحظه حس کردم مادر شدم تازه تا اونموقع حسی نداشتم ...ینی قلبم کنده شد تا اخر عمرم براش فقط با صدای گریه اش
..بعدش پرستار گفت نترس ما بچرو میبریم میشوریم میاریم پیشت گفتم باشه تا بیارنش ی امپول بهم زدن من یکم پیج شدم یهو یکی گفت اینورو نگاه کن دیدم دخترمو اوردن کنار صورتم وایی منو میگییی گریههه هی قربون صدقش میرفتم بچمم ارومههه ارومم صورتشو گذاشت روی صورتم تمام دردایه ۹ ماهم رفت توی ی لحظه .
بعدش بردنش لباس تنش کنن به منم هی امپول اینا میزدن توی سرم .گیجه گیج بودم دیدم حالت تهوع گرفتم گفتم من دارم بالا میارم گفتن سرتو بگیر سمت راست بالا بیار نرماله از استرسه و اینا بعدش بالا اوردم حالم خوب شد خودشون تمیز کردن چون ناشتا بودم و مشکل معده هم دارم چندین ساله فقط اب بالا اوردم یا نمیدونم اسید معدم بود ...
بعدش فقط شنیدم دکترم گفت تموم شد فقط پانسمان کنه بری ریکاوری با من کاری نداری گفتم خدا خیرت بده دکتر دستت درد نکنه خداحافظی کردم ...
بعدش اومدن برداشتن این پارچه ی روم رو دو نفری گذاشتن منو روی ی تخت دیگه پتو کشیدن روم بردن ریکاوری ..
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت دوم
اولش که رفتم بخش بستری نمیدونستم اتاق زایمان ها هم دقیقا تو همون قسمته ، بعد ک بستری شدم گفت بخواب معاینه کنن ، خوابیدم گفت دو سانتی چطور بهت گفته سه سانتی گفتم نمیدونم ، یکم که گذشت دیدم صدای جیغ و داد میاد و بعدش صدای گریه بچه ، دوباره دیدم صدای یکی دیگه اومد ، راستش یکم ترسیدم خواستم فرار کنم 😅 به پرستاره گفتم من کله پاچه خوردم که ضربان قلب بچم بالا بوده گفت خسته نباشی کله پاچه خوردی ؟ گفتم اره و رفت ، دوباره یکی دیگه اومد (دانشجو بود فکر کردم پرستاره) گفتم من کله پاچه خورده بودم که ضربان قلب بچم بالا بود واسه چی بستری کردین من میخوام به رضایت خودم برم چون هنوز وقتم نیس اصلا درد ندارم دو سانتم ، گفت باشه بزار برم بهشون بگم میام بهت خبر میدم ، رفت و دوباره اومدن برای معاینه گفتن دو سانته ، دوباره بهشون گفتم که کله پاچه خورده بودم و وقتم نیست و اینا گفت میخوای چیکارش کنی ؟ میخوای ترشی لیته ش بزاری ؟ و رفت ، دیدم فایده نداره دیگه چیزی نگفتم ، یه شب کامل موندم غذا هم نخورده بودم تا صبح شد ، شب تا صبح خواب به چشمام نیومد دوستم اومد پیشم دزدکی موند ، مامایی که برای من بود خیلی پایه و خوش اخلاق بود چیزی نگفت ولی اخرش اومد گفت باید بری وقتی رفت من بیشتر استرس گرفتم
مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۳ ماهگی
تجربه ی ۲ زایمان سزارین بیمارستان نیکان :
بعد دکتر بیهوشی گفت بیا دراز بکش به پهلو روی تخت و سرتو بگیر توی شیکمت پاهاتم جمع کن توی شیکمت مچاله شدم تا حدودی 😁بعد گفت من میخوام سریتو بزنم ولی اول ی امپولمیزنم پوستت سر بشه ...ینی الکی گفت دید من استرسم زیاده اینجوری گفت بعد گفت اول پاک میکنم پوستتو نترس اصلا .
بعد پاک کرد امپول هم زد اصلا هیچی نفهمیدم فقط دیدم داره یکم داغ میشه یکم کمرم اون قسمتی که داشت پاک میکرد بعد گفت برگرد تموم شد ...گفتم تموم شد ؟گفت اره خدا خیرش بده خیلی دستش سبک بود اصلا نترسید از امپولش هبچ دردی نداره .
بعدش حس کردم کم کم داره پاهام گرم میشه دون دون میشد ...بعدش دکتر زنان خودم اومد لیلا سعیدی چقدر ارامش بخشه اون لحظه کسیو میبینی که بهش اعتماد داری .دستمو گرفت حالمو پرسید با لبخند روی خوش ارومم کرد گفت اصلا نترس استرس نداشته باش اسم دخترمو پرسید و یکم خندیدیم .بعدش گفتم من هنوز سر نشدما اینا چون ترسیده بودم چیزیو حس کنم گفت الان نه اصلا هیچ کاری انچام نمیدم ی ربع دیگه شروع میکنم .اینم الکی گفت من استرسم تموم شه🤣
بعدش گفتم خانم دکتر من استرسم زیاده صدای چیزی بیاد من قلبم میاد تو دهنم میشه اهنگ بزارید موقع عمل ؟
گفت اره چی بزاریم گفتم هرچی دوستدارید ...که دکتر بیهوشیم معین گذاشت 😁🤭ی اهنگ شاده باحال هیچ صدایی هم جز صدای حرف زدن خودشون نشنیدم با اهنگ داشتن میخندیدن و خاطره تعریف میکردن کلا شبیهه اتاق عمل نبود که استرس بگیرید ...
بعد دکترم گفت نازنین میخوام شیکمتو پاک کنم ضد عفونی کنم و اینا لباستم درست کنیمو اینا ولی نترس هیچ کاری نمیکنم الان .گفتم باشه دیگه شروع کرد ی چیزی کشید رو پوستم گفتم حس میکنما من گفت میدونم دارم پاک میکنم با بتادین .
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۲ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۱ ماهگی
*پارت ششم*


منو بردن ریکاوری و به شدت اونجا چون سرد بود با اینکه پتو هم داشتم لرز کرده بودم...
بعد یه خانم اومد حالمو پرسید و یکم شروع کرد شکممو تا اونجا که میتونست چلوند و ماساژ داد در حد چند ثانیه.. چون هنوز بی حس بودم چیزی زیاد درد حس نکردم..

بعد دوتا نوزاد انگار تو ریکاوری بودن صدای یکی آرومتر بود صدای یکی جیغ وحشتناک که فهمیدم اون جیغ جیغو بچه منه🤣🤣

آوردن گذاشتنش رو سینم و سینمو یکم مک زد و یکم آروم شد بعد دوباره بردش...

حدود ۱ ساعت تو بخش ریکاوری بودیم که بعد اومدن و منو دیگه ببرن بخش..
همون قسمت خروجی دوباره یه خانم دیگه اومد منو ماساژ رحمی داد که دروغ نگم اون وحشتناک درد داشت چون بی حسی رفته بود
البته از اتاق عمل پمپ درد هم داشتم دردی حس نمیکردم تا اینکه شکممو ماساژ دادن..

بعد بچه رو روی سینم گذاشتن و من اونجا تازه اشک شوق ریختم که واقعا این بچه و زحمات ۹ ماهه ی منه روی سینمه🥹🥹🥹

همینطور که منو میبردن یهو همسرم و مامانمو و بابامو بالا سرم دیدن و کلی مبارک باشه و قربون صدقه منو بچه رفتن منم هم میخندیدم هم اشک میریختم😅

دیگه منو بردن تو اتاقم و بچه رو هم گذاشتن توی تخت شیشه ای کنارم که هر از گاهی بهش شیر بدم..

منم هی نگاهش میکردم باورم نمیشد این فسقلی از شکم من درومده🥹🥹

خلاصه هی پرستارا میومدن بهم سر میزدن، یکی برام غذا میاورد، یکی سرم میزدم، یکی کارهای لازم بعد عمل اومد بهم گفت، یکی کمکم می‌کرد راه برم...
از برخورد پرسنل واقعا راضی بودم و رسیدگیشون خیلی خوب بود🌸🌸
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین ۳ ماهگی
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۲ ماهگی
#پارت چهارم زایمان
دیگه مادر شوهرم رفت و من رفتم روی تخت که مامام گفت اسحاقی مامانتو دیدی که شروع کردم گریه کردن گفتم نه مادرشوهرم اومدددد، بعد از 10 دقیقه مامام گفت اسحاقی مامانت توی راه روی برو یه دقیقه بیای دختر،گفتم باشه و سریع رفتم پیش مامانم،مثل یه کبوتری بودم که انگار ازاد شده بود،تا مامانم رو دیدم پریدم بغلش رو گریه کردم گفتم مامان تخت های کنار منو امپول و قرص میزنن دردشون میگیره ولی من هنوز 2 سانت بیشتر باز نیستم ، همش از بچه نوار قلب میگیرن،مامانم که چشماش پر از اشک شده بود ولی خودشو رو کنترل کرد و با لبخند گفت مامان جون ،مامان شدن که اسون نیست انشالله تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی،که توی دلم گفتم مگه میشه تا یه ساعت دیگه زایمان کنم ،خلاصه مامانم رو که دیدم یکم قلبم اروم گرفت تا رفتم روی تخت دیدم بین پاهام خون روشن هست به مامام گفتم و اومد معاینه کرد تا انگشت رو وارد کرد با یه فشار کوچیک کیسه ابم پارع شده و من خداروشکر کردم که مثل تخت کناریم درد نکشیدم و خودش پاره شده تا اینکه دیدم ماما با یه ماما دیگه اومد و اون هم منو معاینه کرد گفت اره حق با توعه،تخت شماره 6 رو اماده کنید میره اتاق عمل سزارین اورژانسی داریم بچه توی کیسه اب ادرار کرده و مو خوشحال که به سمت اتاق عمل میرم....
مامان نیلا مامان نیلا ۱ ماهگی
ساعت شیش سرممو باز کرد و نیم ساعت بعد دردام شروع شد و رفتم برا ان اس تی بعد گفتم معاینم کنین که ماما خیلی مهربون بود گفت باشه معاینه کرد گفت سه سانتی دیگ شدید شد دردام و صدام در اومد ان اس تی ک تموم شد رفتم رو تختم ماما اومد گفت دردات چطورن گفتم شدید میشه معاینم کنی گفت نیم ساعت پیش معاینت کردم ک ولی باشه معاینه کرد گفت هفت سانتی تعجب کرد گفتم خانم ماما من زود زایمانم کیسه آبمو بترکونین زایمان میکنم گفت هنوز زوده و فلان زیاد زور نزن که رحمت ورم میکنه و خدایی نکرده بچه خفه میشه نمیتونی زایمان کنی ده دیقه بعدش شیفت عوض شد و یه ماما دیگه اومد ساعت دقیقا هفت و ربع بود اومد کیسه آبمو پاره کرد دیگه داشتم زایمان میکردم که همشون رفتن فقط یه خدمه بود و مامانم که دستامو گرفته بود فشار میداد بعد خدمه داد زد گفت بیاین بچه سرش داره میاد گفتن از تخت بیا پایین ببریمت اتاق زایمان اومدم پایین گفتم بخدا بیام تو سالن نرسیده به اتاق بچم بدنیا میاد دوباره برگشتم رو تخت همونجا تو اتاق پیش مریضای دیگه زایمان کردم همه ماماها ریختن سرم و بچه که بدنیا اومد بند نافشو بریدن و شکممو یکم فشار دادن ک جفت بیاد بیرون و تخلیه بشه بعد نگا کردن گفتن نیاز به بخیه هم کلا نداری ینی اون لحظه ای که بچه بدنیا اومد انقد ترسیده بودم بچم بیوفته زمین ناقص بشه که اول با همون دردم نگاش کردم بعد از ته دلم از خدا خواستم تموم مامانا بچه هاشونو صحیح و بغل بگیرن و وضعیت مملکتمون بشه مث قبل بعد که بردن بچه رو تمیز کردن آوردن و همونجور لخت گذاشتنش رو سینم گفتن یه ساعت باید تماس پوستی داشته باشه بچه با مادر که دمای بدنش نرمال بشه دقیق هفت و 35بچم بدنیا اومد ینی کل دردای شدید و وحشتناکم یه ساعت کمتر بود
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۳ ماهگی
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۲ ماهگی
تجربه زایمان من پارت سوم
تا یه بار دیگه هم معاینه کردن بازم من دو سانت بودم گفتم خب میخواین یکم راه برم بهم سرم وصل بود ولی نمیدونم سرم چی بود فکر کنم برای جبران کمبود مایعات بود چون من تند تند ادرار داشتم ، نوار قلبی که بهم وصل کرده بودن باز کرد گفت خب راه برو یکم راه رفتم و ورزش کردم و بعدش دراز کشیدم تا صبح شد هی ازشون میپرسیدم نوار قلبش چطوره میگفتن مشکلی نداره خوبه خیالم راحت میشد ، ساعت هفت که شد داشتم ضعف میکردم گشنم بود کولر خاموش کرده بودن خیلی هم گرم بود ، یه ماما اومد گفت گشنت نیس ؟ همراهت برات چیزی نیاورده ؟ از استرسی که برای بچه داشتم گفتم نه هیچی نمیخوام ، ساعت ۹ قرار بود امپول فشار بزنن ، که دوباره اومدن معاینه کردن و یکی دیگه اومد تو اتاق من بستری شد ، قسمت های بستریش دو تخته بود ، من دیگه داشتم ضعف میکردم و خیلی گرمم بود هرچی میگفتم کولر نمیزدن فقط الکی میگفتن روشنه گفتم دارم ضعف میکنم میگفتن باشه ، به ده نفر گفتم اخر سر یکیشون اومد گفت خونه ی خودتون مگه ساعت چند غذا میخوری ، دیگه هیچی نگفتم تا یکیشون اومد گفت امپول فشار ساعت ۸ میزنیم گفتم خیلی گرمه من واقعا ضعف دارم خیلی گشنمه گفت صبحونه نخوردی ؟ گفتم نه وقتی بخوان امپول فشار بزنن اشکالی نداره بخورم ؟ گفت نه اشکالی نداره میگم یکم زودتر بیارن
وقتی اوردن ک من بهم امپول فشار وصل بود و درد داشتم و کلا افتاده بودم رو تخت ، سه تا دونه خرما و یه خیار سبز با بی حالی تمام خوردم و حالم بد بود دیگه نتونستم بخورم ، برام توپ‌ اوردن یک ساعت و نیم رو توپ ورزش کردم شدم ۴ سانت ، دردام شروع شده بود و فقط نفس عمیق میکشیدم زنگ زدن ماما همراهم اومد
مامان پری ماه مامان پری ماه ۱ ماهگی
بعد بردنم داخل و گفتم من بیهوشی نمیخوام ، اسپاینال کنید ، دیگه سوزن که زدن توی کمرم یه مقدار درد داشت اما قابل تحمل بود و بهم گفتن سریع دراز بکش ، بعدش دکتر خودم اومد و کلی باهام گفت و خندید و سر به سرم گذاشت که استرس نداشته باشم ، ماماهای اتاق عمل هم خیلی خوب بودن و مدام باهام شوخی میکردن که جو واسم سبک باشه ، لحظه ای که تیغ رو کشید روی شکمم اصلا چیزی نفهمیدم فقط میترسیدم به دکترم گفتم اگر حس کردم چی گفت حس نمیکنی نگران نباش ، چند دقیقه گذشت و یه دفعه دیدم دکترم داره میگه وای قربونت برم چه دختر پر مویی چتری زده واسمون ، و چند لحظه بعد صدای گریه دخترم اومد ، انقدر گریه کردم و دعا کردم در اون لحظه که خدا میدونه ، آوردنش گذاشتنش روی صورتم باهاش حرف زدم اروم اروم شد ، بعدم نیم ساعت بخیه زدن زمان برد و ساعت ۱ بردنم ریکاوری ، اونجا یه ماما اومد بالای سرم و یک ساعت سینه من رو با دست گرفته بود که بچه بتونه شیر بخوره ، باهام حرف میزد که دخترت خیلی خوشگله و کل اتاق عمل میان میبینمش حالا
مامان آرسام🥹❤️ مامان آرسام🥹❤️ روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم
فقط شیافت گذاشتم دردم رفت یکم درد نسبتاً پریددی خفیف داشتم اونم ک گفتم بخاطر رحم هست بعدش مامانم اومد بالا سرم گوشیمو آورد همه پیام میدادن و اینا خلاصه تو این حین یه پرستار اومد دست زد ب شکمم دردم گرفت 🥴 گفت همش بخاطر خودت هست وگرنه واسه من فرقی نمیکنه منم هیچی نگفتم تحمل کردم باز دوباره یکی دیگه اومد اونم فشار داد دیگه فشار ندادن و منم راحت شدم
شاید خنده دار باشه ولی واقعن شاید باورتون نشه من اصلن نه به بچه نه به درد ها نه ب خودم به هیچی فکر نمیکرد فقط ب اونی ک تخت بغلیم بود و موز داشت فکر میکردم😂😂🤦‍♀️در این حد گشنه بودم ولی تحمل کردم چاره ای نبود شاید سخت ترین قسمت سزارین واسع من همین بود🥴😂 تو اون موقعیت هم ب فکر شکمم بودم چون خیلی گشنه بودم خدایی😁
بعدش گذشت و بچه رو آوردن و شیرش دادم قرص خوردم شیاف گذاشتم مایعات و نسکافه و چای و کمپوت خوردم خیلی خوب بود بعد اونهمه گشنگی چسبید😁 اینم بگم شب شد و من دلم میخاست راه برم ب پرستار گفتم میخام راه برم گفت مشکلی نداره سوند در آوردن منم راه رفتم شربت و دارو هامم با شیاف استفاده کردم حس مدفوع داشتم ولی نمیومد ب پرستار گفتم گفت عادیه اشکال نداره . فقط اینو بگم اولین جیش بعد سوند یکم میسوزه اونجا و زیر دل هم یکم میگیره چون باید توالت استفاده بشه وقتی فشار جیش ب مثتانه میاد یکم درد پریودی میگیره نفس عمیق بکشید موقع درد هاتون خیلی کمک میکنه . بعدش من نیم ساعت راه رفتم دیگه پرستاره میگفت تو خسته نشدی اینقد راه رفتی 😂😂گفتم هرچی راه برم واس خودم بهتره گفت خیلی خوبه پس این تجربه من بود سوالی داشتین بگید
مامان اِلیسا مامان اِلیسا ۱ ماهگی
مامان پندار😍 مامان پندار😍 ۱ ماهگی
پارت دوم زایمان
بعدش ی ماما اومد پیشم گفت بیا بریم کاراتو انجام بدم
رفتیم انژوکت زد ی سرم وصل کرد،سوند رو واسم زد ،لباس پوشیدمو دیدم صدای دکترم میاد فشارمم چک کرد گفت ۱۱ فشارت خوبه بعدش کمکم کرد با ویلچر بردم اتاق عمل ،وارد شدم دیدم سه تا اقا اونجاست و ی خانم و دکترم ک اومد بعدش گذاشتنم روی تخت بعد چک کردن فشار و سرم دکتر بیهوشی ک اقا بود گفت گردنتو خم کن بدنتو شل کن بعدش ی سوزش داخل کمرم حس کردم درد زیادی نداشت بعدشم گردنم رو گرفت خوابیدم روی تخت پرده رو کشیدن پاهام کامل بی حس بود و دکتر سریع شروع کرد ولی یهو چشمام رفت دیدم جم شدن بالای سرم گفتن خانم خانم خوبی ی امپول زدن داخل سرمم دوباره چشمام برگشت اسم و فامیلمو پرسیدم جواب دادم بین خودشون داشتن میگفتن فقط ۵ ثانیه دیرتر اتفاق بدی میوفتاد فشارش اومده روی ۵ همه چیو میشنیدم ولی نمیتونستم چیزی بگم اکسیژن واسم گذاشتن مدام باهام حرف میزدن یهو نی نی ب دنیا اومد داشت گریه میکرد ولی نشونم ندادن 🥲گفتم بچمو نشون بدین گفتن صبر کن دارن تمیزش میکنن ولی بعدش سریع بردنش منم ب خیال خودم بچم داخل اتاق دوباره بعد ده دیقه پرسیدم چرا بچمو نشونم نمیدین گفتن بچت یکم شل بوده بردن واسش اکسیژن بذارن انگار دنیا خراب شد روی سرم🥲بعدش فقط دیدم بدنم میلرزه ب شدت نمیدونم چرا کولرگازی انقد زیاد بود ب یکیشون گفتم یکم کمترش کرد بعدش بردنم ریکاوری از شانس من ی مریض دیگ بود ده دیقه زودتر از من تموم شده بود عملش اونو اومدن بردن بخش فقط شنیدم اون کسی ک اومد ببرش گفت من یکم کار دارم بهم زنگ نزنید خودم میام سراغ بعدی رفت تا نیم ساعت نیومد دیدم دردم گرفته😭