تجربه سزارین ۳
خلاصه بهم گفت پس پاشو بشین نشستم همون موقع دکترم اومد باهاش حرف زدم بهش گفتم اگه میشه تو اتاق عمل عکس بگیره که به یکی از دخترا گفت با گوشی خودش عکس بگیره و گفتم توراخدا بهشون بگو تو بی حسی ماساژ شکمی بدن که گفت باشه خیالت راحت باشه من حواسم هست
دیگه دکتر بیهوشی کار خودشو شروع کرد و بهم گفت نترس الان کاریت ندارم فقط دارم به کمرت بتادین میزنم هروقت خواستم آمپول بزنم بهت میگم بعد گفت خب سرت بگیر پایین و بدنتو شل کن میخوام آمپول بزنم دیدم یکم کمرم یه لحظه یه سوزش خیلی ریز گرفت و بعدش شروع شد به داغ شدن و کم کم پاهامم داغ شد و دراز کشیدم
پرده کشیدن جلوم و دکتر بیهوشی و پرستاره بالا سرم وایساده بودن و هی میپرسیدن که حالم خوبه یا نه و دستامو بستن
دکترمم داشت میپرسید اسمشو چی میخوام بپرسم و اینا
منم تکون رو شکمم حس میکردم پرستاره گفت نترس تکون حس میکنی ولی درد حس نمیکنی خیالت راحت باشه
شروع کردم به خوندن آیت الکرسی و صلوات و اینا دیدم هی شکمم تکون میخوره و اون خانوم دکتر که اونجا بود شروع کرد به فشار دادن بالای شکمم و دنده هام که یکم دردم گرفت و آخ گفتم که دکترم گفت نترس تموم شد
بعد دیدم گفت سلااام آقا دیان خوش اومدی و از بالای پرده نشونم دادش گفت بیا ببین پسرت چه خوشگل و نازه گفتم خوبه؟ گفت آره همه چیزش عالیه نترس
و سریع بردنش اونور فهمیدم دارن تمیزش می‌کنن و پسرمم همش گریه می‌کرد منم گریم گرفته بود و داشتم گریه میکردم همشون داشتن از گریه من میخندیدن و فهمیدن از خوشحالیه
من فقط تکون شکمم حس میکردم و فک کنم داشتن جفت درمیاوردن بعدم شروع کردن به بخیه زدن

۶ پاسخ

ماساژ شکمی برا چیه و کی انجام میدن

مبارکه عزیزم
کدوم بیمارستان و‌کدوم دکتر؟

به سلامتی الان درد داری ؟دانشجو ام بود تواتاق عمل دکترت کی بود

مبارکه عزیییزم

مبارکه عزیزم ❤️منم سرزایمان پسرم همین تجربه های تورو داشتم ولی ماساژ شکم رو گذاشتن وقتی ک بی حسیم از بین رفته بود،مردمو زنده شدم ولی اینبار میخام بگم تو بی حسی انجام بدن

قدم گل پسرت مبارک.یه سوال کدوم بیمارستان زایمان کردین؟

سوال های مرتبط

مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۶ ماهگی
تجربه ی ۲ زایمان سزارین بیمارستان نیکان :
بعد دکتر بیهوشی گفت بیا دراز بکش به پهلو روی تخت و سرتو بگیر توی شیکمت پاهاتم جمع کن توی شیکمت مچاله شدم تا حدودی 😁بعد گفت من میخوام سریتو بزنم ولی اول ی امپولمیزنم پوستت سر بشه ...ینی الکی گفت دید من استرسم زیاده اینجوری گفت بعد گفت اول پاک میکنم پوستتو نترس اصلا .
بعد پاک کرد امپول هم زد اصلا هیچی نفهمیدم فقط دیدم داره یکم داغ میشه یکم کمرم اون قسمتی که داشت پاک میکرد بعد گفت برگرد تموم شد ...گفتم تموم شد ؟گفت اره خدا خیرش بده خیلی دستش سبک بود اصلا نترسید از امپولش هبچ دردی نداره .
بعدش حس کردم کم کم داره پاهام گرم میشه دون دون میشد ...بعدش دکتر زنان خودم اومد لیلا سعیدی چقدر ارامش بخشه اون لحظه کسیو میبینی که بهش اعتماد داری .دستمو گرفت حالمو پرسید با لبخند روی خوش ارومم کرد گفت اصلا نترس استرس نداشته باش اسم دخترمو پرسید و یکم خندیدیم .بعدش گفتم من هنوز سر نشدما اینا چون ترسیده بودم چیزیو حس کنم گفت الان نه اصلا هیچ کاری انچام نمیدم ی ربع دیگه شروع میکنم .اینم الکی گفت من استرسم تموم شه🤣
بعدش گفتم خانم دکتر من استرسم زیاده صدای چیزی بیاد من قلبم میاد تو دهنم میشه اهنگ بزارید موقع عمل ؟
گفت اره چی بزاریم گفتم هرچی دوستدارید ...که دکتر بیهوشیم معین گذاشت 😁🤭ی اهنگ شاده باحال هیچ صدایی هم جز صدای حرف زدن خودشون نشنیدم با اهنگ داشتن میخندیدن و خاطره تعریف میکردن کلا شبیهه اتاق عمل نبود که استرس بگیرید ...
بعد دکترم گفت نازنین میخوام شیکمتو پاک کنم ضد عفونی کنم و اینا لباستم درست کنیمو اینا ولی نترس هیچ کاری نمیکنم الان .گفتم باشه دیگه شروع کرد ی چیزی کشید رو پوستم گفتم حس میکنما من گفت میدونم دارم پاک میکنم با بتادین .
مامان پسرک🩵 مامان پسرک🩵 ۶ ماهگی
پارت ۴
زایمان سزارین
.
بردنم تو اتاق عمل و خانوم دکتر و بقیه بچه ها کم کم اومدن و بگو بخند میکردن که استرس من کم بشه . راستی دکترم خانوم دکتر ایلخانی بودن بیمارستان فرمانیه
یکم بعد دکتر بیهوشی اومد یه اقای تقریبا سن بالا ک خیلی مهربون بودن .
اومدن بهم گفتن بیهوشی میخای یا بی حسی که گفتم فک میکنم بی حسی بهتر باشه . گفت اره بهتره پس بی حس میشی فقط باید باهام همکاری کنی که اذیت نشیم جفتمون . یه اقای ذیگ هم اومد بهم گفتن که نفس عمیق بکش تو لش ترین حالت ممکن بشین و شونه هات و بنداز و سرتو بیار پایین .
این کار و انجام دادم و اقاعه شونه هامو گرفت و گفت نفس عمیق بکش . و بی حسی و زدن برام . باید بگم اندازه سر سوزنم درد نداشت . و استرس این موضوع و نداشته باشید فقط تکون نخورید که سردرد نگیرید . بعد این ک بی حسی و زدن گفتن پاهات اگ گرم شد دراز بکش . پاهام که گرم شد دراز کشیدم سریع و دستامو بستن و پرده کشیدن . پرده که کشیدن من انگار حالم از ترس بد شد . و هی میترسیدم بیحس نشده باشم . گفتم خانوم دکتر من بی حس نشدم گفت شدی بعد گفتم ب خدا نشدم گفت الان سوند و وصل کردم فهمیدی مگ ؟ گفتم نه 😁🤣بعد حالت تهوع گرفتم فک کنم اثر بیحسیه بود گفتم دارم بالا میارم دکتر بیهوشی گف سرتو بگیر سمت من بالا بیار ولی الان نمیاری بالا . همون لحظه امپول زد تو سرمم فک کنم برای تهوع بود همون لحظه خوب شدم . دیگ ساکت منتظر بودم . دکتر بیهوشی قربون صدقم میرفت از بچم میپرسید دستشو میزاشت رو سرم هی میگف الان تموم میشه صداشو میشنوی . که یهو صدای گریه اومد 🥲🥺دکترم گفت ایناز اصلااااا شبیت نیسسسس🤣🤣🤣🤣
مامان نون خامه‌ای مامان نون خامه‌ای ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
زیرم زیر انداز انداخت یه عالمه بهم بتادین زد و بهم گفت شل کن و نفس عمیق بکش اولش یکم حس سرما کردم و تمام شد یعنی کاری نداشت اصلا هم اونقدر ترسناک نبود نترسید اصلا من ترسو با وجود سوند یه بار رفتم دستشویی و برگشتم و راحت بودم
اومدن دنبالم بریم بالا برا زایمان دندونام به هم می‌خورد از ترس بردنم یه اتاق که تخت زایمان بود گفتن بشین روش متخصص بیهوشی اومد و باهام خوش و بش کرد بهم گفت اسم دخترت چیه گفتم هنوز نمیدونم گفت پاشو برو انتخاب کن بیا ما بدون انتخاب اسم برا بچه عمل نمی‌کنیم باورم شد داشت اشکم درمیومد که دکترم اومد داخل
انگار دنیا رو دادن بهم تا دیدم گفتم من نمیخوام زایمان کنم برگردونید توروخدا 😂خندید گفت ديگه خيلی دیره نترس و اینا 😂😂
دکتر بیهوشی گفت شل کن میخوام اسپاینال بزنم امپولش و که دیدم قشنگ سکته کردم
دکترم بغلم کرد و گفت سرتو خم کن دوبار امپولش و زد ولی چون می‌ترسیدم نمیتونست بزنه همش میگفت شل کن و نترس بار سوم تونست بزنه
بهم گفت دراز بکش تا دراز کشیدم یه حس گزگز اومد تو پاهام و یه آقای دیگه گفت میخوام بهت خواب آور بزنم تا اومدم بگم نه زد و دیگه هیچی نفهمیدم
آخرای کارشون بود که‌ بیدار شدم دیدم جلو چشمم پرده است گفتم دکترم کو بچم کووو یه لپ گرم چسبید رو گونم و بهم گفتن خوشگل ترین دختره دخترت🥹❤️
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۵ ماهگی
*پارت چهارم*


من درحالی که دنبال دکترم میگشتم یه دکتر مرد که دکتر بیهوشی بود اومد به پشتم بتادین بزنه که آمپول بی حسی بهم بزنه اونجا بیشتر از خود عملم استرس و ترس داشتم نمیدونستم چجوریه فقط میدونستم یه آمپول نازک بلنده 🥺

بعد دوتا دکتر زن کنارم بودن گفتم میشه دستتونو بگیرم اونا هم دادن و بعد گفتن شونه هاتو به جلو خم کن و خودتو شل کن..
منم همینکار کردم بعد یهو یه سوزش ریز تو کمرم حس کردم که سریع هم تموم شد...

بعد اون دوتا خانوم آروم منو به عقب خوابوندن و جلوم یه پرده نازک کشیدن منم منتظر بودم که بی حس بشم ولی هنوز حس داشتم..
میگفتم من بی حس نشدما...
و همچنان دنبال دکترم میگشتم..
آخر گفتم بگید دکترم بیاد، پس چرا دکترم نمیاد..!! 😆😒

گفتن پاهات آروم آروم داغ میشه، ولی فقط کف پام یکم حس میکردم داغیو..

یکم گذشت گفتم من هنوز بی حس نشدمااا زانو به بالام هنوز حس داره..
گفتن یه ربع ممکنه طول بکشه!!
بعد پاهامو باز کردن و سوند برام گذاشتن که هیچی نفهمیدم ولی جلو کلی مرد پاهام لخت باز بود!!🤣🤣🥴
یعنی مردممم از خجالت...

بعد یهو دکترمو بالا سرم دیدم اومد با ارامش و مهربونی، سلام احوال پرسی کرد..
منم بالاخره خیالم راحت شد که اومد..
ولی من همچنان یکم تو شکمم حس داشتم..
گفتم دکتر شکمم هنوز حس داره شروع نکنیااااا🤣
گفتن صبر کن دیگه شش ماهه بدنیا اومدی..
منم این حین هی سعی می‌کردم پاهامو بلند کنم ببینم واقعا بی حسم یا نه...

که دیگه دکتر شروع کرد به شکم و پاهام بتادین زدن و اونجا دیگه کامل یهو داغ و بی حس شدم...
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم#
زایمان سزارین

من نشستم رو تخت یه دکتر بیهوشی اومد که آمپول بی حسی بزنه گفت اصلا تکون نخور کل کمرمو بتادین و ضد عفونی کرد بعدش دوتا آمپول زد به کمرم که یکم درد و سوزش داشت
بعد دختره بالا سرم بود با دستش هولم داد گفت زود دراز بکش خلاصه دراز کشیدم آوردن پرده زدن جلو صورتم و دستگاه فشار و اکسیژن وصل کردن بهم من کم کم حس میکردم پاهام داره داغ میشه و بی حس بعد یه چیز مهم دیگه که من که گفتم بعد از بی حسی سوند بزنن اونا هم تو اتاق عمل یادشون رفته کلا نزدن😂😂😂😂😂
دیدم دکترم اومد شروع کنه ولی حس میکردم یه کار داره
می‌کنه واااای که من تو همه ی این لحظه ها کلا استرس و
ترس و دلهره داشتم
هیچ دردی نمی‌فهمیدم ولی می‌فهمیدم دارن هی تکونم میدن شکممو
بعد یه فشاری میدن بالای شکممو که بچه در بیاد که دو بار فشار دادن نی نی دراومد😜😍🧿
بعدش تو حین عمل من دو بار نفس تنگی گرفتم که اکسیژن زدن واسم بعدش دیدم هیچ دوستم انگار داره کش میاد داشتن میدوختن تو شکمم حس خالی و سبکی بود دو بار هم فشار دادن شکممو دوختن تموم شد دکترم اومد تبریک گفت خسته نباشید گفت به همکاراش و رفت بعدش پرده رو برداشتن منو بردن ریکاوری یه ساعتی موندم اونجا که بازم نفس تنگی داشتم بعدش نی نی رو گذاشتم رو سینم بردن بخش که بدترین چیز ممکنی که من تجربه کردم فقط لرزش بعد از عمل بود یعنی داشتم اینقدررررررررر می‌لرزیدم و دندونامو بهم میکوبیدم دندون درد گرفته بودم یعنی تا یکی دو ساعت بعد از عمل من فقط می‌لرزیدم که گفتن اثر آمپول بی حسیه خلاصه بعد از ریکاوری منو بردن بخش که من خیلی بی حال بودم همچنان می‌لرزیدم بعد همسرمو مامانمو دیدم منو رو تخت بخش خوابوندن
پارت سوم
تاپیک بعدی#
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
پارت هشتم سزارین من .
رفتم اتاق عمل فضا رو که دیدم خیلی ترسیدم فشارمم کلا همیشه پایینه
افت قند هم داشتم.
ضربان قلبمم اومد پایین
اکسیژن خون رو بهم وصل کردن
و گفتم بشین رو تخت سرتو ببر پایین شونه هات به سمت پایین خم تا ما بزنیم آمپول بی حسی رو
بعد منم گفتم بخدا من بی حس نمیشم من عمل بلفارو داشتم بی حس نشدم از اول تا آخرش اذیت شدم
سر عمل مینی بای پس هم بی هوش نشدم
چشام بسته شده بود ولی چون خیلی میترسیدم مغزم هوشیار بود تمام صداها رو می‌شنیدم
دیگه فایده نداشت همینطور که باهاشون حرف میزدم گفت من آمپول رو دارم میزنم تو الان فهمیدی ؟ پاهات داغ نشد پاهات مور مور نمیکنه ؟
پاهاتو تکون بده ببین چقدر سنگین دارن میشن
گفتم آره پاهام سنگین شده
گفتم آره مور مور هم می‌کنه
گفتم آره داغ هم شده ولی من هنوز حسش میکنم بخدا دیگه هرچی گفتم نه فایده نداشت که نداشت حرف حرف خودش بود دیگه آمادم که کردن گفتن دکترم اومد
دکترم که اومد گفتم من بی حس نشدم
گفت پاهات بی حسه الان تو دستای منو رو پاهات حس می‌کنی گفتم نه
گفت الان حس می‌کنی که سوند رو دارم دست میزنم گفتم نه.
گفت خب بی حس شدی نترس و نگران نباش
گفتم خداروشکر پس بی حس شدم
هنوز داشتم حرف میزدم که تیغ رو زد
یعنی یه دردی پیچید تو کل وجودم یه دادی زدم یه حس سوزش داغونی کردم که خودشون فهمیدن من شکمم بی حس نشده فقط پایین تنه من بی حس شده
دیگه اومدن و بیهوشی رو زدن و خوابیدم ولی دز خیلی کم
دیگه اذان ظهر رو که دادن دکتر بیهوشی زد به صورتم گفت پاشو نگاهش کن موقع اذون شروع کرد به گریه کردن دعا کن برا هممون دعاکن
دیگه چسبوندنش به صورتم بوسش کردم نازش کردم
ولی خیلی خیلی گیج بودم چشام به سختی باز نگه داشته میشد
مامان 🐻سامین🐻 مامان 🐻سامین🐻 ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت ٢
بعداز آنژیوکت گفت بهم درازبکش که برات سوند وصل کنم گفتم نه اصلامن به دکترگفتم وگفتن که تواتاق عمل توبیحسی برام سوند بزارن که خانمه گفت باشه ولی تواتاق عمل مرد هست مشکلی نداری؟منم چون ازسوندخیلی میترسیدم گفتم نه..گفت اوکی..بعدش درکترم اومد سلام واحوال پرسی کرد گفت میرم لباس عمل میپوشم بفرستینش داخل دکترم رفت و اینا منو بردن لباسام تحویل اجیم دادم و نشستم رو ویلچر و منو بردن به سمت اتاق عمل..تومسیر اتاق عمل دکتروپرستارا داشتن صبحانه میخوردن ویاشوخی میکردن باهم ..ساعت٧ورب صبح بود اخه..منوبردن تواتاق عمل دکتر بیهوشی اومد یکم باهام صحبت کردکه اسمت چیه نی نی جنسیتش چیه قراره اسمش چی باشه وفلان و شروع کردشوخی کردن وگفت من میخوام به کمرت امپول بزنم اصلا نباید تکون بخوری گفتم باشه.. اماراستش وقتی امپول زد یکم رفتم سمت جلو چون برای من ترسو ته ازامپول میترسم سخت بود وگرنه زیاد درد نداشت بعددکترکفت عه خرابش کردی چرا تکون خوردی الان مجبورم دوباره برات امپول بزنم که گفتم نه نه ببخشید عمدی نبود وفلان دکترگفت اوکی دراز شو دراز کشیدم بچه ها پاهام شروع کرد به داغ شدنو کم کم این داغی تا بالا اومد .. پرده سبز کشیدن جلوم..به خانم دکترم گفتم برام سوند وصل کنن چون من شاش دارم گفت من بچه رو دارم درمیارم تومیگی سوند..واقعاخیلی خوب بوداصلا از سوند درکی ندارم پس که دردش موقع گذاشتن چقده..وسط عمل یکم حالت تهوع گدفتم که به دکترگفتم یه امپول داخل سرم زد اوکی شدم خداروشکر.تاپیک بعد
مامان رادمان💙 مامان رادمان💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین
پارت سوم
خودم موندم همون اتاق تا ساعت 3 که اومدن دنبالم با ویلچر با شوهرم و جاریم رفتیم بالا اتاق عمل برگه هارو امضا کردیم و شوهرمو بغل کردم و خداحافظی و رفتم اتاق عمل. البته که استرس داشتنم این لحظه طبیعیه. هم استرس هم اشتیاق. ولی باز استرسم بیشتر بود چون یه ماما از رو اندازه شکمم گفت واا چرا انقد شکمت کوچیکه مطمئنی 38 هفته ای. استرسم بیشتر شد گفتم نکنه اشتباه حساب کردم
برگردیم اتاق عمل. همه چیز سریع انجام شد یه اتاق سرد که کولرم روشنه گفتن برو رو تخت بشین نشستم کمرمو بتادین زدن اقای دکتر برام امپولو زد وسط کمرم سه تا حس برق گرفتگی سمت پای راستم داشتم سریع درازم کردن روتخت. خانومی که بالاسرم بود گفت پاتو بیار بالا بعد از چهاربار حرکت دادن پاهام سنگین شد. پردرو کشیدن ولی من هنوز سردی بتادین زدنو حس میکردم. یکم حس خفگی بهم دست داد اکسیژن زدن و بهتر شدم. تکون خوردنای شکممو حس میکردم فشاری از سمت معدم حس کردم که قشنگ جیغ زدم از درد فشار بعد صدای گریه پسرمو شنیدم منم گریم شروع شد حین عمل به همتون دعا کردم.
گریه میکردم دکترم گفت خانم گریه نکن شکمت تکون میخوره. همش گفتم بچم بچم. بچم سالمه گفتن اره دارن کاراشو انجام میدادن خلاصه بچمو ندیدم. تا عمل تموم شد.فشار و گره بخیه های اخرو حس میکردم
مامان آراد مامان آراد ۶ ماهگی
پارت دوم
تواتاق عمل اومدن بهم سروم وصل کردن ، یه آقایی اومد مسئول بی حسی از کمرم بود بهم گفت با دستام مچ پاهام رو بگیرم سرم رو پایین نگر دارم ، با یع ماده خیلی سرد کمرم رو شست بعدم گفت اصلا تکون نخور ، یهو یه درد خفیفی احساس کردم بلافاصله منو خوابوندن ، پاهام داشت داغ میشد ، پرده کشیدن جلو صورتم ، انگشتای پاهام رو حرکت میدادم به سختی احساسش میکردم ، روی شکمم داشتن یه کارایی انجام میدادن چون من پاهامو حس میکردم گفتم من هنوز میفهمم دکتر گفت خیالت راحت تا تو بی حس نشی من کاری نمیکنم ، یکی هم گفت فعلا دارن شکمت رو میشورن، داشتن منو خام میکردن ، فهميدم دارن کارایی میکنن، نمیتونستم نفس عمیق بکشم شکمم رو محکم تکون میدادن ، کل تنم رو تخت میلرزید ولی دردی نداشتم ، تمام مدت آیت الکرسی میخوندم یرای همه مامانا ، همه چشم انتظارا برای همه تو اون لحظه دعا میکردم با قرآن خوندن اروم میشدم 🫠 منی کع از استرس دو شب بود نخوابیده بودم تنها استرس اون تایمم حال خوب پسرم بود
مامان شاهان مامان شاهان ۵ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان زندگی مامان مامان زندگی مامان روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین ۴
خلاصه دکترم دید بی قراری می‌کنم برا پسرم گفت بچه ها زود باشید بچه را ببرید پیش مامانش دیدم کلاه سرش بود و لای پارچه بود آوردن صورتشو کنار صورتم منم چند تا بوسش کردم و دیدمش و بردنش گفتن سرما میخوره ببریم لباس تنش کنیم رفتی بخش میاریمش پیشت و رفتن دکترمم از بالای پرده بهم گفت خب بخیه شکمتم خیلی خوب سد و اصلا معلوم نیست یه خط کوچولوعه
آها اینو یادم رفت بگم حین عمل حس میکردم تپش قلب گرفتم و انگار سرم نبض میزد مه گفتن طبیعیه و ماسک اکسیژن بهم دادن که خیلی حالمو بهتر کرد
بعدش دکترم اومد بالاسرم و از گوشیش عکسارو نشونم داد که دیدم کلی عکس هست و به دکترم گفته بودم خودش بغلش کنه عکس بگیره که اونم نشونم داد و گفت بعدا برام میفرسته همرو و دستمو گرفت و آرومم کرد و رفت بیرون
پرده را باز کردن دیدم یه پرستاره پای منو صااااف گرفته اون بالا و من اصلا حسش نمیکنم خندم گرفت گفتم توراخدا پامو بزار پایین حس بدی داره بهم دست میده که همشون خندیدن بهم😂😂
بعدم اومدن تختمو جا به جا کردن و بردنم سمت ریکاوری
حدود یساعت یکساعت و نیم فک کنم ریکاوری بودم و بهم گفتن تا پاهاتو تکون ندی نمیزاریم بری بخش و سخت ترین قسمتش از همینجا شروع شد که بی حسی داشت میرفت و دردم داشت شروع می‌شد تو ریکاوری هرچی گفتم شیاف بدین گفتن میری بخش بهت میدن دیگه خلاصه یکم از لگن پاهام تکون خورد که دیگه اومدن منو بردن بخش دیدم پسرم و خانوادم اونجا تو اتاق بودن
خلاصه باز با کمک شوهرم جا به جام کردن رو تخت و ملافه ها زیرم عوض کردن که مجبور بودن کمر منو بکشن سمت بالا یکم درد کشیدم بعدش دوتا شیاف گذاشتن برام و باز دردم بهتر شد
مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۶ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین ۴ بیمارستان نیکان :
توی ریکاوری بودم حالم خوب بود داشتم میخندیدم به پرستارا و خداروشکر میکردم فکر نمیکردم انقدر راحت باشه استریم صفر شد یهو گفتم تموم شد دیگه اتاق عمل .
بعدش صدای گریه ی یکی از نوزادا اومد اونچا لودن توی این شیشه ها .
بعدش من به پرستاره گفتم این صدای بچه ی منه ؟گفت اسمت چیه برم چک کنم از روی دست بمدش بعد گفت اره بچه توعه داشت گریه میکرد ...گفتم بیارش شیر بهش بدم گشنشه حتما بعد اوردتش تاانداخت رو سینم گرفت یکم میک زد دیگه ول کرد پرستاره هم گذاشت روی سینم و رفت بچمم ارومه اروم خواب بود مم همش باهاش حرف میزدم با دستام سفت گرفته بودمش ...قلبم رفت برااش ...
بعدش به من گفت اتاق چی میخوای وی ای پی خصوصی یا دو تخته گفتم خصوصی گفت خالی نداریم گفتم وی ای پی گفت اونم گفتن خالی نیست فقط یدونه اتاق دو نفره هست ...
دیگه چاره نداشنم گفتم باشه گفت ولی میسپرم خالی شد جابجا بشی ...
منو اوردن بیرون با بچم روی سینم همونجوری به باباش هم نشون ندتده بودن فقط اونجا ی لرزی افتاد تو تنم که فکر کنم بخاطر خونی بود که از دست داده بودم ...میلرزیدم بعدش ی پرستاره اومد گفت ببینم پانسمانتو که خونریزی نکنی زد بالا لباسمو یکم فشار داد شیکممو که بیوفتم خونریزی تخلیه شه رحمم ...فقط اونجا درد داشت یکم ولی من به دکترم گفته بودم که خالی کنه شکممو بعدش اینجوری فشار ندن انجامم داده بود ولی اینجوری کردن دیگه ...