مروز ۲۹ فروردین۱۴۰۴
۳۸ روزه دارمت امیرعلی من
شیرینم
با زردی وعفونت چشم وبند نافی که ۱۸ روزگی افتاد و ختنه ی هفته ی پیش و حلقه ای که داره کنده میشه و کلیه ی سمت چپت که ورم داره مامان
با نخوابیدنا و جیغ زدنات که پریشب باعث شد ساعت ۲ نصف شب ببرمت بیمارستان
با کولیک و دردای بدش و پیچ و تابی که به خودت میدی.و نمیتونی بگی کجات درد میکنه
قند روزای تلخم ، میوه ی دلم ، ثمره ی عشق من و بابا
چقدر من تورو دوس دارم اخه نبات من
مدام میگم زود بزرگ نشو ، میخوام لحظه لحظشو نفس بکشم
تو امید روزای آینده ی منی
رنگ طوسیه چشمات ، پوست سفیدت ، مشتای تپل قشنگت فرم ناخن هات قد بلندت ، هرجور دیگه ای هم که بودی من تورو همینقد دوس داشتم
دردت به جونم بزنه ، ب استخونم بزنه ، ب تار و پودم بزنه ، به همه وجودم بزنه
منم و همین شعرای دست و پا شکسته که برات میخونم و یه دنیا عشق
الهی الحمدالله ، به عددِ تمامِ موجوداتِ عالم...😍❤️🌱

بارداری زایمان

۱۳ پاسخ

❤️❤️🥹❤️

عزیزم
❤️🥹🥹🥹

وای که چه حس خوبی بهم داد این عشق

خدا حفظش کنه برات عزیزم

ای جونم خدا برات حفظش کنه عزیزم ❤️

و امیرعلی چقدر خوشبخته که مادری مثل تو داره ❤️❤️

خیلی بغضی شدم 🥹🥹

آخ خدا حفظش کنه‌. چیزایی که گفتی بند دل هر مادریو پاره می‌کنه ولی تو چقدر مادرانه توصیفش کردی

🥲🥲اذم از این همه عشق مادری بغض میکنه

ای جان خدا خفطش کنه بچه ها زود بزرگ میشن از این روزا لذتش ببر💞

ای جوونم خدا نگهش داره...منم براپسرم همینارومیگم منم ختنه کردم خودم مریضم بچم درد میکشه..کولیک هم داره رفلاکس هم داره دارم دردشو میبنم خودمم افتادم مریض😭

عزیییییزم😍😍😍
الهی خدا حفظش کنه برات، چه مامان خوبی ماشاالله

خدا حفظش کنه گل پسرتون رو عاقبت بخیر بشه انشالله💜😍

😍😍قلبم اکلیلی شد
خدا پسرتو سالم و سلامت نگهداره

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی جانم🧸 مامان امیرعلی جانم🧸 ۱ ماهگی
امروز ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
ساعت سه و نیم صبحه و من دارم گهوارتو تکون میدم
شیر خوردی ، عاروق زدی ، پوشکت رو هم عوض کردم و توی چند دقیقه مثل یک فرشته ی زیبا خوابت برد جان دلم
به همین سرعت روزا داره سپری میشه امروز ۴۵ روزت شد
داشتم به این فکر میکردم که یکی از الطاف الهی که سهم من شد و من بابتش هزارهزار بار خداروشکر میکنم چیزهایی بود که تو با خودت اوردی
مثل
اولین آغوش مادر فرزندی
اولین باری ک دستاتو گرفتم
اولین بار که نگاهت کردم
اولین باری که نگاهم کردی
اولین لالایی
اولین بار که شیرخوردی
اولین لبخندهای زیبات
امروزهم توی ۴۵ روزگی به صحبت هام و صدا زدنت واکنش نشون دادی و خندیدی ، ینی منو بهتر میبینی و بیشتر میفهمی که دارم با تو صحبت میکنم که در جواب به روی من میخندی
وای که خیلی مزه داد
قربون خندیدنت که انقد ناز میخندی
فرشته ی معصوم و پاک من
زود بزرگ نشو امیرعلی جانم ... من نمیخوام توی این روزها جا بمونم
میخوام ثانیه به ثانیه نفس بکشم کنارت
تصدقت میوه ی دلم 🌱💫❤️
مامان هلنا 🐣 مامان هلنا 🐣 ۵ ماهگی
امروز میشه یک ماه که نفس به نفس حست کردم
امروز یک ماهه که شدی نور زندگیمون
یک ماه پیش سخت ترین روزای زندگیم رو داشتم میگذروندم
وقتی که دقیقا روز تولد خودم به خاطر مسمومیت بارداری بستری بیمارستان شدم و ۴ روز بستری بودم و باز دو روز بعد از مرخص شدنم شرایطم اورژانسی شد و ۱۱ شب گفتن باید بری اتاق عمل ...
مامانم به خاطر مرخصی نداشتن برگشته بود شهرستان و پیشم نبود ، هیچ وسیله ای همراهم نبود و اصلا امادگی عمل شدن رو نداشتم ...
وقتی که اومدم به بابات و بابا جونت گفتم باید برم اتاق عمل و زدم زیر گریه یادم نمیره اون لحظه استرسای بابات و ناراحتی های بابا جونت رو‌ تو شرایطی که سعی داشتن به من استرس وارد نکنن ...
نگم از شرایطی که همه نگران بودن پشت در اتاق عمل نگم از شرایط خودم داخل اتاق عمل که به خاطر پر بودن معده نتونستن کامل بی حس کنن و من از وسط عمل کامل درد داشتم و حالم بد شد
نگم از وقتی که پزشک گفت بچه باید بره ان ای سیو و من فقط در حد چند ثانیه دیدمت ...
من مرخص شدم و اومدم خونه ولی تو موندی بیمارستان و کار بابات شده بود شمردن دقیقه ها که بتونیم بیایم ببینیمت ، لحظه ای که داخل ان تی سیو تو بغلم بودی و دیدم بابات داره نگات میکنه و از خوشحالی گریه میکنه خیلی خاص بود واسم ...
یک ماه از اون روزای سخت و روزای سخت تر بعدش داره میگذره و من هنوز بعضی وقتا نگات که میکنم میگم واقعا این بچه ی منه ؟ همونه که تو شکمم تکون میخورد و سکسکه میکرد ؟
امروز فقط میخوام‌خدارو شاکر باشم که توی همه ی اون روزا حواسش بهمون بود و ازش بخوام همیشه نگاه مهربونش به زندگیم و خانوادم باشه ...
یک ماهگیت مبارک نفسم ❤️