۱۳ پاسخ

خدا به دادت برسه که نمیفهمن درک ندارن

باید بفهمونی بهشون الان پسر من جای شلوغ اذیت میشه برای همین زیاد جایی نمیرم نهایت پارکی جایی هواش عوض بشه قبلا زیاد مهمونی میرفتیم ولی الان بخاطر پسرم مجبور نیستم برم که پسرم مهمتره.

رفت و امد رو باهاشون فعلا خیلی کم کن ، با شوهرت در مورد این موضوع اساسی صحبت کن که مجبورت نکنه حتما توی جمع خوانوادش قرارت بده بخاطر بچه وبگو تا دو سه ماه دیگه بهتر میشه که ازت دلخور نشه بگو این چند ماه رو مراقب بچه باشیم دکتر اینجوری گفت و اینا ک راحت قبول کنه

نمیشه فهموند متاسفانه

وای چقد شبیهیم😶
دختر منم از خانواده شوهرم میترسه. اینا هم میریزن سرش جیغ میزنه ها
بچم تا چند روز حالش خرابه😔اصلا نمیفهمن شوهرم هربار میشینه چقد حرف میزنه باهاشون
قوم الظالمینن انگار
بابا خب بچه میترسه بذار غریبی نکنه بعد بیا سمتش
اه🔪🔪🔪🔪

دختر منم همینطوری بود دقیقا ولی هرجا می رفتم قشنگ میگفتم بزارین با محیط آشنا بشه و باهاتون آشنا بشه بعد بغل کنید وگرنه گریه می‌کنه و احساس غریبی می‌کنه ....خدارو شکر که اثر کرد

پسرمنم یبار مادرشوهرم سینمو ازدهنش کشید ازشب تافردا عصر گریه کرد شیر نخورد

موقع واکسن از قبل زایلاپی بزن بیحس بشه کمتر دردش بگیره

خب پدر مادر خودت و خانواده ی خودتم مهمن جدا از اونا به همشون بگو یا نرو

از شوهرت بخواه که بگه

عجب دکتری وقت گذاشته بررسی کرده دمش گرم
خیلی عادی.چون بچه اوله رودروایسی دارید.خیلی راحت بگو عذر میخوام اجازه بدید بغل خودم باشه تا به جمع عادت کنه
دختر کوچیکه منم از نوزادی بغلم که شیر میخورد دختر بزرگم میومد یهو با صدای بلند حرف میزد یا جیغ میزد اینم ترسیده بود لج میکرد سینمو نمیگرفت انگار یادش مونده بود ذهنیت بد داشت از شیرخوردن.همینکه افقی میکردم حالت شیر دادن میشد جیغش میرفت هوا

متاسفانه هیچجوره نمیتونی
من هرچقد گفتم میگفتن عب نداره شیرخشک بده پستونک بده من چقد عذاب کشیدم سرش

اخی🥲🥲🥲

سوال های مرتبط

مامان مهدا🌼 مامان مهدا🌼 ۸ ماهگی
خیلی حالم گرفته است... من بچم شیر خشک و شیشه هم میگیره ولی خودم بهش نمیدم مگر وقتی که مهمونی یا بیرون باشیم چند وقت پیش یه فوبیا به جونم افتاده بود همش میگفتم اگه یکی بخواد بچمو ازم جدا کنه راحت میتونه چون بچم شیرخشک هم میخوره و وابسته به شیر خودم نیست.. امشب خانواده شوهرم اومده بودن بعد مدت ها بچمو دیده بودن بچمم اصلا غریبی نمی‌کرد راحت باهاشون حال کرده بود و اصلا واسه من واکنشی نشون نمیداد😞مادر شوهرم به شوخی به بچم گفت بیا بریم خونه ما تو که شیرخشک هم میخوری غذا هم میخوری میتونی پیش ما بمونی(داشت به شوخی میگفت) ولی من همونجا حالم بد شد😭یعنی من اگه بمیرم این بچه هیچ اتفاقی تو زندگیش نمیفته چون راحت بخش شیر خشک میدن یا اگه بخوان ازم جداش کنن اصلا بیقراری واسه من نمیکنه😔امشب هم همش تو بغل بقیه بود اصلا بیقراری نمی‌کرد واسه من تازه واسه بقیه می‌خندید ولی وقتی پیش منه همش گریه و بیقراری😔پس کی قراره منو از بقیه بشناسه و تو بغل من احساس امنیت کنه؟ اینجوری که پیش همه راحته و بود و نبود من واسش مهم نیست😔خانواده شوهرم رو نزدیک یک ماه بود ندیده بودیم اصلا باهاشون غریبی نمی‌کرد راحت بود با همشون انگار نه انگار که مادر هم داره حتی به صدام واکنش هم نشون نمی‌داد😔😢