میخواستم اسنپ بگیرم دکتر ژنتیک میریم داشتم به لیست سفر های من نگاه میکردم از پارسال فقط دکتر بیمارستان تازه خیلی چندین بار شوهرم خودش برده اسنپ نگرفتم ، از پارسال که مهر امیر شایان رو همون ماه اول که بدنیا اومد می‌بردم دکتر های مختلف تا آبلن که مشهد رفتیم اسنپ گرفتیم برای راه آهن با قطار می‌رفتیم مشهد ، تا ماه آذر که تشنج کرد و از اونجا بود که دکتر رفتن ها بیمارستان رفتن های ما شروع شد از آذر ماه خیلی دیگه اون نگرانی و ترس ما بیشتر وجدی تر شده بود برای دکتر رفتن هامون که تشنج کرده بود مادنبال دلیل بودیم که چیشد یه ماه قبل هر دکتری می‌بردیم برای گربه و بی‌قراری های شدید امیر شایان همشون میگفتن چیزی نیست کولیک داره چطور شد همون بچه سالمی که همه تاییدش میکردن تشنج کرده ، همه اینا با نگاه کردن به این لیست سفر اسنپ اومد و مرور شد و خیلی دلم برای خودم سوخت وبغضم گرفت که چه قدر سرنوشت یه آدم می‌تونه غم انگیز وبد باشه ......
داریم میریم دکتر ژنتیک برای بیماری امیر شایان و سوال هایی هنوز من جوابش رو نگرفتم

تصویر
۹ پاسخ

واقعا نمیدونم چی بگم ایشالا روزهای خوب بیاد زودتر تا دیگه هیچوقت دلت نگیره عزیزم 😔😔😔😔😔

ولی خداییش خیلی گوگولیه امیر شایان 😘
انشاالله دکتر حرف های امیدوارکننده بزنه

انشالله خدا سلامتی بده

خیلی ناراحت کنندس😔...از خدا میخوام انشاالله پسر نازت هر چه زودتر سلامتیشو بدست بیاره و معجزه شو ببینی🤲

ازدواج فامیلی بوده؟
مگه پسرت چشه؟

انشالله که به خیر بگذره خدا خودش نگاه دل همه مامانا بکنه❤️

🥲🥲🥲🥲

خدا درست کنه عزیزجان 🫂

عزیزم الان میخای بری؟
خب دکتر ژنتیک نگف چ مشکل ژنی دارید!

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
۴ ماه پیش که امیر شایان رو کاردرمانی می‌بردم الان ۴ ماهی میشه که دیگه نمیبرم مدام تشنج میکرد والان هم بخاطر هم تشنج هم مشکل قلبی براش خطره و حالش بد میشه ، کلا از ۲۱ مهر تا ۲۱ دی هفته ای ۳ بار می‌بردم کلا ۳۵ جلسه بردم بچم خیلی اذیت میشد گریه میکرد وحشتناک خیلی اذیت شد مخصوصا تشنج های زیاد و پشت سری هم که داشت حالش رو بدتر کرد ، منه خوش خیال و ساده دل وبگو چه خوشحال بودم بچم گردن می‌گیره چون مشابه پسرم رو دیده بودم وهم میگفتن که آره با کاردرمانی درست میشن گردن میگیرن میشینن حتی تا مرحله راه رفتن هم میرسن ولی خیلی طول می‌کشه حتی شاید چندسال پشت سرهم مداوم بردن و درست شدن من چه قلبم شوق داشت که دارم یه کاری میکنم برای پیشرفت بچم ولی زهی خیال باطل همش دروغ بود پسرم نه تنها پیشرفت نکرد بلکه حالش بدتر شد همه چیزش بهم خورد چه قدر آمپول تشنج دکتر داد امسال اصلا نفهمیدم پاییز و زمستون کی اومد کی تموم شد اینقدر که من هرماه چندبار دکتر میرفتم هر هفته کاردرمانی چه روزهایی حتی آبان ماه یه روز امیر شایان خوابید ...
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
🥺🥺من چرا تو تاپیک قبلیم نوشتم ۱۸ ماهه اینقدر فکرم درگیره که اشتباه نوشتم ۱۸ ماهه ، امیرشایان رفت ۱۹ ماهگی ۵ ماه دیگه تولد ۲ سالگی میشه
بچه هاتون تو ۱۹ ماهگی چیکار میکنن ، چه قدر شیرینه راه رفتن بچه ها، به قول مامان عماد 😢طعم شیرین سالم بودن بچه هاتون چه طعمیه بگید منم با پسرم تصور کنم طعم راه رفتنشون نشستن با شما سر سفره موقع صبحونه ناهار چشم چه لذتی داره آخ براشون لقمه های کوچیک میگیرید میخورن اولین نشستن هاشون اولین مامان گفتن هاشون چجوری بود حتما کلی تو دلتون ذوق کردین مامان مامان 😢😢
آخ اکه امیر شایان من سالم بود میکفت مامان صداش چجوری بود چجوری اینو تصور کنم 😞
آخ وقتی همسرتون میان خونه زود بچه ها میدوئن جلوشون بابا بابا میگن 🥲🥲
ولی ما همه چیزمون خاص شد مثل امیر شایان که فرشته خاص شد بابای امیر شایان که میاد خونه اون میره پیش امیر شایان میگه سلام بابایی خوبی بابایی حالت چطوره همیشه میبینم اشک تو چشماش جمع میشه ولی به روش نمیاره خیلی جلوی خودش رو میگیره و تو دلش غصه میخوره خیلی دلم براش میسوزه همیشه میگم بمیرم برات که نمیتونی مثل بقیه باباها لذت بزرگ شدن بچه ات رو ببینی ما دوتا دلمون به نفس های امیر شایان خوشه و همیشه میگم خدایا بچه ام رو از من هیچوقت نگیر 🙏🙏❤️‍🩹
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
این پارک نزدیک خونمونه 🌱 این پارک یادآور خاطره اوایل بارداریمه 🥺
۱۰ بهمن ۱۴۰۱ جواب آزمایش بارداریم مثبت شد همون روز رفتم اورژانسی آزمایش دادم شب جوابش و مامانم رفت بگیره که زنگ زد از اونجا و داشت از خوشحالی گریه میکرد که خودش نتونست بامن حرف بزنه اونجا دکتر مسئول آزمایشگاه دیده بود جواب آزمایشم رو و دیده که مامانم گریه می‌کنه و نمیتونه بامن حرف بزنه بگه خودشون گفتن که خانوم جواب آزمایش شما مثبت شده و من خشکم زد و فقط گریه میکردم از خوشحالی 🥺
می‌خوام برگردم عقب تر من از اسفند ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم قطعی که بریم مراکز نازایی و برای باردار شدن باید دیگه عمل هایی انجام میدادم چون من دیگه نمیتونستم طبیعی باردار بشم ما دقیقا ۱۸ اسفند وقت گرفته بودیم رفتیم و این پروسه درمان ما ۱۲ ماه طول کشید یعنی اصلا کامل به اسفند ۱۴۰۱ نرسید که بشه دقیقا یکسال تا اوایل بهمن رفتیم اون مرکز که کلا ۱۲ ماه شد ، دکتر ها باتوجه به آزمایش ها وبررسی من و همسرم تصمیم گرفتن اول من عمل آی یو آی انجام بدم تا ۶ بار بعد اگه نشد بریم برای آی وی اف
بار اول عمل من کنسل شد به دلیل مسائل شخصی خودمون بار دوم مهر بود ۵ مهر من عمل شدم و بعد دوهفته منتظر و استراحت کردن منفی شد بماند که من افسردگی بدی گرفته بودم و حالم اصلا خوب نبود برای بار سوم من عملم دی ماه بود که چندین بار برای آزمایش و سونو رفتم ولی بار آخر که رفتم سونو گفتن چیزی تو سونو مشخص نیست و تخمک هام آزاد شدن واین عمل
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
صبحانه امیر شایانم : فرنی خرما بامغزیجات آسیاب شده.
همیشه تو تصورات خودم میدیدم بچه دار که بشم خب از یه سنی به بعد که بزرگتر شد و صبح ها برای صبحونه لقمه های کوچولو درست میکنم میدم دستش میخوره بازی میکنیم قدم می‌زنیم پارک میبرمش تو خونه صدای شیطونی کردنش بازی کردنش خنده هاش حرف زدناش مامان گفتنش
آخ مامان گفتنش اینقدر دلم میخواد بدونم امیرشایان صداش چجوریه چرا باید کلمه مامان گفتن رو فقط من بیمارستان رفتنی از زبون پرستارا بشنوم که همشون به من میگن مامان 🥺 ، امیر شایان که بستری شده بود صدام میکردن مامان بچه رو آماده کن بیا بریم اکو بگیریم ازش 🥺😓😥
خیلی دلم برای خودم و همسرم میسوزه ما به ناحق بی گناه گرفتار این بلا شدیم این بلارو اصلا خدا سرما نیاورد برعکس خدا خیلی دوستمون داره معجزه هاش رو بهم نشون داده بارها پسرم رو از دم مرگ نجات داده بارها پسرم تا مرگ رفت و برگشت اون شفای کامل دست خداست 🙏😭
بابا ، میگن پسر عصای دست باباس اما همسر من باید عصای پسرم بشه همسرمن خیلی حفظ ظاهر می‌کنه اما تو خلوت خودش گریه می‌کنه غصه میخوره و خیلی این عذابه برام همیشه با بچه های کوچک‌ بازی می‌کنه می‌خنده حرف میزنه، و غصه میخورم و تو دلم میگم الان تو باید با پسر خودت بازی میکردی الان باید پسرت رو می‌بردی پارک بیرون ، وقتی بیرون میریم البته بیرون که برای گردش نمیریم همون بیمارستان دکتری میریم و گاهی همسرم باهام میاد وقتی یه پدر و پسری از جلوی ما میان می‌گذرن من همسرمو میبینم که چشماش پر میشه میبینم که این حسرت تو دلش هست و تو تصورات خودم پسرم رو با باباش میبینم که میرن بیرون بازی میکنن میره براش خوراکی می‌خره باهم قدم میزنن پارک می‌بردش حسرت تمام این چیزها تاابد تو قلب من و همسرم میمونه 🖤
مامان سلین مامان سلین ۱ سالگی
تجربه واکسن هجده ماهگی سلین مادر
ازتجربه های مادرای گهواره، تا مقالات و مطالبی که خونده بودم حقیقتش ترسیده بودم از این واکسن و پونزدهم آذرماه نوبت واکسن سلین بود، خب مثل همیشه قبل از واکسن بردیم پیش دکترش (دکتر زادکرمی، فوق تخصص اطفال) که بعد از چکاب گفتند کمی گوش و گلو التهاب داره و سرماخوردگی خفیف ه دکتر نظرشون این بود با مصرف داروها که شامل؛ شربت پلارژین و پاراکید در صورت تب بالا نهایتا تا پنج روز بعد حالش اوکی ه و به واکسن ش میرسه.. و تاکید داشتند آنفولانزا نیست و نگران نباشم.
چند روز بعد از ویزیت سلین به شدت تب کرد و دونه هایی روی پوست ناحیه خصوصی اش دیدم، بلافاصله بردم دکتر
و بعله خانوم خانوما برای بار دوم به ویروس دست و دهن مبتلا شده بود🤦
البته خوب شد چون با نظر خانم دکتر متوجه شدم راه انتقال کجا بوده،پنج روزی درگیر این ویروس بودیم تا قشنگم خوب شد..
تو فکر این بودم که یکم بگذره و تقویت بشه بریم برای واکسن که..
یک روز در حین بازی با بابا، مچ دستش در رفت😒🤦
بماند که چقدر غم داشتیم و در به در دکتر ارتوپد تا چک شد، عکس گرفتیم و دکتر متخصص جاانداخت دستشو..
خب سه روز گذشت داشتم به واکسن فکر میکردم که یه روز صبح بلند شد بابا رو بدرقه کن ه دیدم اسهال شده🤦
و بعد از خوردن شیر صبحش، سلین چند وقتی ه فقط صبح شیر میخوره
به شدت آورد بالا🤦🥹
و باز ترس و استرس برای من
بازهم دکتر و دارو خداروشکر که زود رفتیم دکتر و با داروها زود حال عمومی ش خوب شد..
بعد از این مرحله یک هفته ایی سعی کردم فکرم سمت واکسن نره..
تا کمی تقویت بشه
بلاخره بعد از چهار هفته پرماجرا و مریض شدن های من و دخملی
دوازده دی ماه با سلام و صلوات رفتیم بهداشت
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
سلام 🌹
کاش میشد اینجا فیلم گذاشت من همه حرفامو فیلم بگیرم بزارم 🥺
اگه بخوام امسالم رو تویه جمله توصیف کنم میگم هرچیزی که انتظارشو نداشتم اتفاق افتاد و قشنگ رفتم تو دلش زندگی کردم 💔داشتم به عکسای قبلا نگاه میکردم چه قدر تواین سن ۲۵ شکسته و بد شدم داغون افتضاح شدم این عکسای پایین از خودم برای روزهایی که هنوز بچه نداشتیم و من دقیقا همون روزها تو دل خوشبختی بودم و نمیدونستم خدا مارو خیلی دوست داشت بچه نمی‌داد میخواست ما بدون بچه زندگی کنیم صلاح مارو قشنگی زندگی مارو تو نداشتن بچه میدونست خدای رحیم ولی ما قدر ندونستیم و پاگذاشتیم رو حکمت و مصلحت خدا گفتیم خدا بده خیلی بده با حکمت خدا جنگیدن الان قشنگ میفهمم که خدا چه قدر مارو دوست داشت وما خودمون رو بدبخت کردیم و....... بگذریم خواهش میکنم خواهرا چندنفر هستن تو بدترین حالم میان یه حرفایی برام مینویسن توروخدا اون چندنفر درک کنین دیشب یه دوستی می‌گفت کاش بررسی می‌کردید شما آزمایش نرفتید خب خواهر عزیز شما تاپیک های منو با دقت چرا نمیخونین مگه من مرض دارم هم ازدواجم فامیلی هم تو خانواده مادری مشکلات ژنتیکی داریم بچه مریض بعد من بیام بدون دکتر ژنتیک رفتن بچه بیارم من مریضم آیا بیام همه اینارو بدونم و بدون دکتر و بدون بررسی بچه مریض بیارم خب من برای همه این مشکل ها قبل بچه دارشدن دقیقا دوسال بعد ازدواجمون رفتیم دکتر ژنتیک حالا این کوتاهی این بررسی نشدن های زیاد از جانب دکتر بوده واین بلا سرمن اومده من الان گناهم چیه اینجا توروخدا درک کنین نزنین یه سری حرفا رو به من ، من هرروزم با گریه با نگاه کردن به بچه مریضم که یه تیکه گوشت فقط می‌خوابه هربار نگاه میکنم بغضم میگیره و اشکام می‌ریزه