این پارک نزدیک خونمونه 🌱 این پارک یادآور خاطره اوایل بارداریمه 🥺
۱۰ بهمن ۱۴۰۱ جواب آزمایش بارداریم مثبت شد همون روز رفتم اورژانسی آزمایش دادم شب جوابش و مامانم رفت بگیره که زنگ زد از اونجا و داشت از خوشحالی گریه میکرد که خودش نتونست بامن حرف بزنه اونجا دکتر مسئول آزمایشگاه دیده بود جواب آزمایشم رو و دیده که مامانم گریه می‌کنه و نمیتونه بامن حرف بزنه بگه خودشون گفتن که خانوم جواب آزمایش شما مثبت شده و من خشکم زد و فقط گریه میکردم از خوشحالی 🥺
می‌خوام برگردم عقب تر من از اسفند ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم قطعی که بریم مراکز نازایی و برای باردار شدن باید دیگه عمل هایی انجام میدادم چون من دیگه نمیتونستم طبیعی باردار بشم ما دقیقا ۱۸ اسفند وقت گرفته بودیم رفتیم و این پروسه درمان ما ۱۲ ماه طول کشید یعنی اصلا کامل به اسفند ۱۴۰۱ نرسید که بشه دقیقا یکسال تا اوایل بهمن رفتیم اون مرکز که کلا ۱۲ ماه شد ، دکتر ها باتوجه به آزمایش ها وبررسی من و همسرم تصمیم گرفتن اول من عمل آی یو آی انجام بدم تا ۶ بار بعد اگه نشد بریم برای آی وی اف
بار اول عمل من کنسل شد به دلیل مسائل شخصی خودمون بار دوم مهر بود ۵ مهر من عمل شدم و بعد دوهفته منتظر و استراحت کردن منفی شد بماند که من افسردگی بدی گرفته بودم و حالم اصلا خوب نبود برای بار سوم من عملم دی ماه بود که چندین بار برای آزمایش و سونو رفتم ولی بار آخر که رفتم سونو گفتن چیزی تو سونو مشخص نیست و تخمک هام آزاد شدن واین عمل

تصویر
۱۳ پاسخ

ادامه ، هم کنسل کردن با گریه برگشتم خونه و حالم خیلی بد بود من به همسرم گفتم بیا بریم پیاده روی تا زودتر برای عمل بعدی آماده باشم ( باید تا وقت موعد ماهیانه شدنم صبر میکردم تا دوره بعدی مجدد روز سوم ماهیانه برم سونو و گرفتن آمپول و دارو و چندین بار سونو و مشخص شدن عمل این پروسه ها طولانی و زمان بر بود ) برای همین باید هرچه زودتر می‌گذشت تا برم برای عمل چهارمم ، از ۱۵ دی ماه پیاده روی رو شروع کردم تا اوایل بهمن ماه ، من بهمن ماه خیلی حالم بد میشد تو همون پیاده روی رفتن ها حالت تهوع سردرد بی‌حالی زیر شکمم خیلی تیر میکشید اولین بار بود اینجوری زیر دلم تیر میکشید اولین بار این حس درد و تیرکشیدن رو تجربه میکردم حالم اصلا خوب نبود تا ۶_۷ بهمن ماه رفتیم پیاده روی ولی حالم خیلی خوب نبود و روزهای آخر پیاده روی تو همین پارک با وسایل ورزشی کار کردم که گذشت ۱۰ بهمن شد و ظهر اورژانسی آزمایش دادم مثبت شد من باردار بودم و پیاده روی میرفتم من باردار بودم و اصلا نمیدونستم خیلی برام غیر قابل باور بود چون من چندسال درگیر ناباروری بودم کلی دارو خوردم طب سنتی ورزش خیلی کارها کردم خیلی برای بچه دارشدن دکتر رفتم تلاش کردم صبوری کردم خیلی دلم شکست تواین مسیر ولی نشد و این باردارشدنم معجزه شده بود و این پارک دقیقا یادآور اون روزها رو برام مرور می‌کنه 🥺🥺🥺

پیش خدا کاری نداره خداروچه دیدی انشالله این پارک خاطره بزرگ شدن پسرت و شیطونیاشو برات رقم بزنه قربونت برم

الهی عزیزم الهی به حق این شب که تولد حصرت معصومه هستش زودتر پسرت شفا پیدا کنه بتونید با هم برین پیاده روی

چ قدر سخته اینجوری 🥺😔

چقدر خوبه ک مینویسی مطمعنم پسرت یه فرشتسسس و تو بهترین مادر
پسرت بهت یه درسی میده تجربهههه ک هیچ کدوم ما نمیتونیم تجربه کنیم
اخ میدونم چقذر سخته ای مادر

به زودی با گل پسرت میرین همین پارکه. اون بدو بدو میکنه تو هم هی میگی ندو میفتی💕

لحظه ی اذانه
خدای مهربون معجزه ای برات نشون بده ان شاالله

ایشالا خدا روزای خیلی خوب میزاره تو زندگیت.
این روزا که چشات اشکیه موندگار نیست
چشیدم که میگم

وای چقد دنبالت گشتمم سه روز واسه پسرت نماز میخونم ک ایشاله زود خب بشه نذر کردم زود خوب بشه ببریش حرم امام رضااا

الهی عزیزم 😔
انشالاهرچه زودترمعجزه ی خداروببینی پسرت کامل شفابگیره دستشوبگیری باهم برین پارک 🤲🤲

چرا من چشمام اشکی شد

دورت بگردم خاطرات بد رو مرور نکن . اذیت میشی

خداروشکر عزیزم برات خوشحالم

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
میخواستم اسنپ بگیرم دکتر ژنتیک میریم داشتم به لیست سفر های من نگاه میکردم از پارسال فقط دکتر بیمارستان تازه خیلی چندین بار شوهرم خودش برده اسنپ نگرفتم ، از پارسال که مهر امیر شایان رو همون ماه اول که بدنیا اومد می‌بردم دکتر های مختلف تا آبلن که مشهد رفتیم اسنپ گرفتیم برای راه آهن با قطار می‌رفتیم مشهد ، تا ماه آذر که تشنج کرد و از اونجا بود که دکتر رفتن ها بیمارستان رفتن های ما شروع شد از آذر ماه خیلی دیگه اون نگرانی و ترس ما بیشتر وجدی تر شده بود برای دکتر رفتن هامون که تشنج کرده بود مادنبال دلیل بودیم که چیشد یه ماه قبل هر دکتری می‌بردیم برای گربه و بی‌قراری های شدید امیر شایان همشون میگفتن چیزی نیست کولیک داره چطور شد همون بچه سالمی که همه تاییدش میکردن تشنج کرده ، همه اینا با نگاه کردن به این لیست سفر اسنپ اومد و مرور شد و خیلی دلم برای خودم سوخت وبغضم گرفت که چه قدر سرنوشت یه آدم می‌تونه غم انگیز وبد باشه ......
داریم میریم دکتر ژنتیک برای بیماری امیر شایان و سوال هایی هنوز من جوابش رو نگرفتم
مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
مامانا بیایین یه مشورت، خواهرم بچش ۳سالشه ،با بچه من همیشه همبازیایه خوبی ان ،معمولا هر روزی که خونه مامانم میریم زنگ میزنیم به هم که باهم تو یه روز اونجا باشیم ، هفته پیش خونه مامانم مدام من مواظب بچه ها بودم اون نشسته بود سر گوشی ،من بچه هارو سر گرم میکردم ،شوهرش که اومد من رفتم تو اتاق لباس پوشیده بپوشم از دور دیدم بچم دستش به در بوده و بچه اجیم دوبار درو کوبید رو دست بچم جوری که بچم هلاک شد از گریه ،شوهراجیم دوید طرفش و دستشو گرفت تو دستش و به اجیم میگفت کاش طوری نشده باشه من سریع خودمو رسوندم اجیم گفت بچه ات خودش درو بست رو دست خودش ،درصورتی که من دیدم بچه اون زد برام مهم نبود که کی زد همین که بچه ام اروم شد و سالم بود و دستش فقط قرمز شده بود و رفت دنبال بازی برام کافی بود حرفی نزدم فقط به مامانم گفتم من رفتم لباس بپوشم اینجور شد مامانم به اجیم گفت میخاستی مراقب باشی اجیم جلو شوهرش به مامانم گفت بچه اون کوچیکه اون باید مراقب باشه ، خیلی ناراحت شدم دیگه اومدم خونمون ،و این هفته هم که همه جمع شدن خونه مامانم،مامانم گفت بیا گفتم همش باید نگاهم به بچه ها باشه خونه بمونم بهتره ،با خواهرم قبلا زیاد تلفنی حرف میزدیم از اون شب یه هفته گذشت نه من زنگ زدم نه اون زنگ زد حتی بگه دست بچت ات خوب بود طوری نشده بود که ، الان میخاستم ببینم ناراحتیم بیجا بوده؟باید زنگ میزدم من؟؟
مامان سلین مامان سلین ۱ سالگی
تجربه واکسن هجده ماهگی سلین مادر
ازتجربه های مادرای گهواره، تا مقالات و مطالبی که خونده بودم حقیقتش ترسیده بودم از این واکسن و پونزدهم آذرماه نوبت واکسن سلین بود، خب مثل همیشه قبل از واکسن بردیم پیش دکترش (دکتر زادکرمی، فوق تخصص اطفال) که بعد از چکاب گفتند کمی گوش و گلو التهاب داره و سرماخوردگی خفیف ه دکتر نظرشون این بود با مصرف داروها که شامل؛ شربت پلارژین و پاراکید در صورت تب بالا نهایتا تا پنج روز بعد حالش اوکی ه و به واکسن ش میرسه.. و تاکید داشتند آنفولانزا نیست و نگران نباشم.
چند روز بعد از ویزیت سلین به شدت تب کرد و دونه هایی روی پوست ناحیه خصوصی اش دیدم، بلافاصله بردم دکتر
و بعله خانوم خانوما برای بار دوم به ویروس دست و دهن مبتلا شده بود🤦
البته خوب شد چون با نظر خانم دکتر متوجه شدم راه انتقال کجا بوده،پنج روزی درگیر این ویروس بودیم تا قشنگم خوب شد..
تو فکر این بودم که یکم بگذره و تقویت بشه بریم برای واکسن که..
یک روز در حین بازی با بابا، مچ دستش در رفت😒🤦
بماند که چقدر غم داشتیم و در به در دکتر ارتوپد تا چک شد، عکس گرفتیم و دکتر متخصص جاانداخت دستشو..
خب سه روز گذشت داشتم به واکسن فکر میکردم که یه روز صبح بلند شد بابا رو بدرقه کن ه دیدم اسهال شده🤦
و بعد از خوردن شیر صبحش، سلین چند وقتی ه فقط صبح شیر میخوره
به شدت آورد بالا🤦🥹
و باز ترس و استرس برای من
بازهم دکتر و دارو خداروشکر که زود رفتیم دکتر و با داروها زود حال عمومی ش خوب شد..
بعد از این مرحله یک هفته ایی سعی کردم فکرم سمت واکسن نره..
تا کمی تقویت بشه
بلاخره بعد از چهار هفته پرماجرا و مریض شدن های من و دخملی
دوازده دی ماه با سلام و صلوات رفتیم بهداشت
مامان joveriyeh مامان joveriyeh ۱ سالگی
من واسه دخترم بعداز پنج سال با کلی سختی و دکتر و آمپول روزی یکی و استراحت مطلق و بچه نارس و سزارین بدون بدیگه اصلا به فرزند دوم فکر نمیکردم چون سابقه سنگ کلیه و کیست هم داشتم دکتر بعداز زایمانم بهم دارو داد واسه کلیه هام بعداز شش ماه رفتم ببینم سنگ های کلیه هام کمترشدن یان گفت حامله ای 21هفته و شش رور بچتم دختره اصن یه حالی شدم شوکه شدم برگه سنوگرافیو تو اتاق دکتر پاره کردم خیلی گریه کردم بچه اولم تازه شش ماهش تموم شده بود از اونورم با مادر شوهرم زندگی میکردیم خلاصه هرکاری کردم نیافتاد دارو خوردم هرروز کارهای سنگین میکردم ولی انگار ن انگار سردختر اولم تا پامیشدم میرفتم دستشویی کلی خون ازم میریخت کمر درد شدید میگرفتم اما سراین ناخواسته هیچ علائم بارداری نداشتم چه برسه به لکه بینیو اینا
مادرم به زور فرستادتم گفت برو بهداشت پرونده ببند منکه هیچ ذوقی نداشتم با کلی حرف از مادرم همون ماهای آخر رفتم که پرونده ببندم ن برگه سنویی داشتم ن برگه آزمایش ن هیچی تاحرف بود. بهم حرف گفتن که چرا برگه سنو نداری و برگه آزمایش نداری گفت فردا بیا آزمایش قند بده من فرداش که میخواستم برم ناگهانی دردام شروع شد بعد چون فاصله سزارین کم بود دیگه اورژانسی بردنم اتاق عمل من که هیچ برگه ی سنویی ن برگه آزمایشی نداشتم خیلی عصبانی شد دکترم که چرابرگه سنو نداری چجوری بفهمم که بچه الان تو چه وضعیه و چحوری شکمتو پاره کنم توی اتاق عمل تا حرفای خانم دکتر تموم شد منم هشت سانت شدم بچمم به پا. بود داشتم میمردم دست و پامو بستن گفتن اصلا حرف نزدن یه آمپول تو کمرم زدن و زود زود پارم کردن
بالاخره ناخواسته ی ما 32هفته باوزن 1500 نارس به دنیا اومد
مامان مهرا مامان مهرا ۱ سالگی
مامانا سلام
امروز با دخترم رفتیم خانه بازی
کلا دوسه بار رفته
امروز بچه هایی رو که میدید به وسیله ای که بازی کرده باهاش دست میزنن
جیغ میزد و میرفت که مثلا بگیره
من درگوشش میگفتم باید نوبتی باشه و از کسی وسیله نگیریم و از این حرفا
یه زنه که پسرش خیلی مظلوم بود و دختر من چیزی ازش میخواست سریع میداد
یهو اومد در نقش مادر خیلی خوب و گفت الان وقت اموزش نیست
تو گوشش نخون
گفتم پس کی وقتشه !
خونه که تنهاست
الان که تو موقعیت باید بگم
بعدش گفت من تو خونه صبح تا شب دارم با بچم حرف میزنم لبم خشک میشه
گفتم والا ما هم همینیم
تو خونه گفتن یه طرف الان که تو شرایط و داره میبینه بطرف
بعدم اول باید بذاریم خودشون باهم کنار بیان شابد بتونن حل کنن و دپست شن
خیلی ناراحت شدم
از اینکه همه شدن متخصص بچه داری و به خودشون اجازه میدن به دیگران راه یاد بدن
دختر منم تجربه های اولشه
خیلی دوست دارم تو این موقعیت ها فرار بگیره و خودش حل کنه مشکلو یا اگر منجر به درگیری چیزی بود خودم ورود کنم