تجربه زایمان طبیعی۲
کم کم وسایلاموجمع کردم نبات و خرما و شربت عسل و اناناس برداشتم
یه صبحانه ام اماده کردم ساک خودم و نی تی هم برداشتم بعد صدای شوهرم زدم گفتم درد دارم بریم بیمارستان
اونم با ترس پرید و گفت بریم اینا دیدم ساعت ۴ یکم کمه گفتم صبر کن نماز بخون بعد میریم ترسیده گفت مگه نمیگی درد دارم؟ گفتم اره ولی قابل تحمله یکم وای میستیم
خلاصه نماز خوند و راه افتادیم سمت بیمارستان

تو راه اناناس خوردم یکم اما چون حالت تهوع داشتم نمیتونستم بخورم خیلی
دیگه راستی یه نوار بزرگ هم گذاشتم اگه یه وقت کیسه ترکید همه جا گند نخوره😬
ما رسیدیم بیمارستان ان اس تی گرفت معاینه کرد گفت تازه ۲ ساانتی من یه لحظه موندم
گفتم الان دردا اینه ..از پریودی شدید تر.. خدا بداد بقیه برسه من نمیتونم دیگه اینجا همسرم و ماما دلداری دادن که نترس میتونی بقیه هم مثل همین راحته و اینها
دیگه مامابهم گفت برو یکم پیاده روی کن بیا
رفتم همون یه پارک نزدیک پیاده روی کردم یک ساعت تو این میونا اسکات هم میزدم خلاصه برگشتم بیمارستا معاینه کرد ۳ سانت بودم دیگه بستری کرد
ماماها به من دلداری میدادن که روندت خوب بوده تو یک ساعت پیشرفت داشتی اما زیر زیرکی صداهاشون میشنیدم میگفتن طفلی جثه اش ریزه نمیتونه قدش کوتاهه اخر هم میره سز من یکم میترسیدم اما رو خودم نمی اوردم
چون قبلا کلاس زایمان رفته بودم میدونستم تا ۵ نباید خودمو خسته کنم دردا رو راحت با تنفس رد میکردم یکم سجده میرفتم و گاهی از تخت پا میشدم اسکات و راه میرفتم بعد نیم ساعت اومد معاینه کرد دید ۴ سانتم دیگه زنگ زدن به ماماهمراهم که بیادش برا شروع ورزش و اینها

۶ پاسخ

...

از هر دو‌ نوع زایمان وحشت دارم خدا بهم رحم کنه😑😑

ای جونم بسلامتی التماس دعا خیلی خیلی عزیزم.

من بچه اولم اصلا هیچ دردی و حس نکردم ولی این دومی خیلی درد کشیدم

خب 😣😣😣

وااای منم قدم کوتاهه همش میترسم زایمانم سخت بشه🥺🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان ناردون مامان ناردون ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی۳

ماماهمراه که اومد معاینه کرد اول دید ۶ سانتم همون موقع کیسه ابم ترکید فهمیدن بچه مدفوع کرده😬
فک کن تو اون موقع استرس این هم اضاف شده بود البته من کلا ریلکس بودم استرس نداشتم اما اینجا یکم استرس گرفتم
دیگه گفت واستا ان اس تی بگیرم اگر خوب ببود اشکال نداره ,گرفت و خداروشکر خوب بود تا اخر هم ضربان قلب چک میشد
این موقع بردم تو وان یکم هم اونجا ورزش کردم چون زود پیشرفت میکردم گفت اگه حس مدفوع کردن داشتی زود بیا بیرون تو اب نزایی یه ۵ دقیقه تو اب بودم😂
تو این میون شربت عسل هم میخوردم درداهم راحت با تنفس رد میکردم
یکم حس فشار داشتم اومدم زود بیرون معاینه کرد گفتش ۸ سانتی سریع بادکترم تماس گرفتن گفتن تا ۲ میام..ساعت ۱۲بود..بزارید بادردا خودش پیشرفت کنه بهش فشار نزنید تحریک نکنید تا من برسم
۸تا۱۰ سخت بود دردا با تنفس رد نمیشد منم گلوم خشک شده بود نمیتونستم طاقت بیارم بهم هیوسین تزریق کردن و من تو ۸تا ۱۰ فریاد میزدم
ساعت ۱۲و ربع فول شدم دیگه دکتره سرییع خودش رو رسوند
مامان سپهر💙 مامان سپهر💙 ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی
من واسه دومین بار زایمان طبیعی تجربه کردم البته پسر اولم ۳۱ هفته با وزن ۱۳۵۰ دنیا اومد واسه همین ماما بهم گفت خودتو شکم اول بدون نه دوم چون اولی کوچیک بود😁
من کل بارداری بخاطر زایمان زودرس قبلی استراحت نسبی بودم سرکار نرفتم پونزده هفته سرکلاژ کردم دکتر ۳۷ هفته سرکلاژو باز کرد من پیاده روی ورزش شروع کردم ۳۸ رفتم ویزیت گفت دهانه رحمت ۳ سانت بازه ولی سر بچه نیومده تو لگن دوره زایمان راحت خانم ابادی شرکت کردم یکی دو جلسه ام حضوری کلاس ورزش رفتم دیگ خودم حرکاتو تو خونه انجام میدادم
دوشنبه یکم اردیبهشت از صبح دردام شروع شد اولش منظم بود هر ده دقیقه یه بار ولی بعد دو ساعت کلا نامنظم شد دیگ همون روز رفتم کلی پیاده روی ورزش کردم زیر دوش صدتا اسکات زدم ولی همچنان دردام نا منظم بود دیگ شب تا صبح بخاطر درد نتونستم بخوابم شیش صبح با ماماهمراهم تماس گرفتم گفت برو بیمارستان معاینه بشی منم خودمو میرسونم با همسرم اومدیم بیمارستان معاینه کرد گفت همون سه سانتی ولی دهانه رحمت خیلی نرمه بچه هم اومده تو لگن ولی هنوز سرش کامل فیکس نیست دیگ بستری شدم و ماماهمراهم اومد خودش معاینه کرد واسه اینکه سرش بهتر بیاد تو لگن یه معاینه کرد که دردناک بود و چهارسانت شده بودم با کمک همسرم و ماماهمراهم ورزشارو شروع کردم و طب فشاری واسم تو انقباضات انجام میداد چون ریتم دردا جالب نبود امپول فشار با دوز کم بهم زدن کم کم دردا شدیدتر شدن و با فاصله کوتاه بین دردا سعی میکردم تنفس بگیرم ماما ماساژم میداد...
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
دیگه شروع کردم و تا ساعت یک ربع ب پنج ک. نیم ساعت یکسره ورزش کردم و دیدم درد داره میگیره ب ماما گفتم گفت ن هنوز کمه دیگه درد فقط سمت راست پایین تیر می‌کشید و من ب هر بدبختی تا ساعت ۵ ورزش کردم وحس میکردم رو مقعدم فشاره دوباره ماما گفت بیا بخواب برا ضربات قلب و معاینه و چون درد داشتم دوباره اپیدورال و شارژ میکردن برام و آروم تر شدم که ماما معاینه کرد و یکدفعه گفت فول شدی و سر بچه اومده پایین قشنگ یکم زور بزن که زور زدم گفت سر بچه دیده میشه منم اصلا درد نداشتم اومد کیسه آب و زد و سوند وصل کرد ک من اپیدورال داشتم اصلا حس نکردم مثانه رو خالی کرد و می‌گفت قشنگ زور بزن تا بچه بیاد پایین تر بریم رو تخت زایمان منم جوری ک میگفت همکاری‌میکردم و نیگفت خیلی عالیه با دکتر هماهنگ کردن و بعد چند تا زور گفت نزن بریم رو تخت زایمان

من و با ویلچر بردن چون پاهام بی حس بود تقریبا رو تخت زایمان هم تا دکتر بیاد با پرستارا و ماما حرف میزدیم انگار نه انگار ماشالله ماما هم گفت زور بزن بعد قیچی برداشت فکر کردم داره پاره میکنه گفتم چی‌کار میکنی الکی‌برش نزنی گفت ن یکم از‌موها بچه رو زد گداشت رو لباسم ک‌ببینم 😂 خیلی بانمک بود دیگه دکتر ۶ اومد و گفت همه چی عالیه و و شروع کن زور زدن منم چند تا زدم و پرستار چند بار محکم شکممو فشار داد منم زور. زدم سر بچه اومد بقیه بچه سر خورد اومد بیرون و گذاشتن رو سینم و دیدم یک زور دیگه زدم و جفت هم اومد و دکتر بخیه زد و بردن تو خود زایشگاه تا دوساعت د بعد بردن بخش
مامان نخود مامان نخود ۲ ماهگی
سلام مامان گلیا
چون خیلیا تو ن گفتین تجربه زایمانتو بذار گفتم بذارم
من زایمان دومم بود زایمان اولم تو ۳۶هفته دردم گرفت
این زایمانمم ۳۷ هفته بودم
از هفته ۲۴ انقباض داشتم و شیاف میذاشتم
۳۶ هفته که رفتم دکتر گفت شیافو قطع کن ولی من تا۳۶هفته۴روز گذاشتم
بعد چون گفتم شیاف گذاشتم و استراحت نسبی بودم کم کم ورزش کنم
رفتم پله تمیز کردم البته یه طبقه فقط
فرداشم رفتم حمومو شستم حالت چمپاته
شبشم رابطه بدون جلوگیری داشتم
از فرداش دیدم انقباضام فرق کرده هی تایماش کم میشد
منم هر انقباض یه نقطه میذاشتم
گفتم بذار برم حموم شاید یهو لازم شد برم بیمارستان
دیگه تا از حموم اومدم دیدم ۵ دقه ای شده یهو
رفتم بیمارستان
تا رسیدم ۳دقه ای شده بود
گفت برو بخواب معاینت کنم گفت ۶سانتی تعجب کردم اخه اولیو ۴دقه ای بودم معاینه شدم ۲سانت بودم
گفت کیسه ابتو بزنم بچه بدنیا میاد بذار دکتر بیاد
من دیگه فقط راه رفتم کمر چرخوندم
دکتر که اومد کیسه رو زد زور میومد هی بازم راه رفتم دیگه بعد نیم ساعت بعد کیسه اب رفتم رو تخت زایمان و با بی رمقی زور میزدم اخه هیچی نخورده بودم چندین زور زدم ولی نمیتونستم زیاد رمق نداشتم گفتم برش بزن دکتر گفت نههههه بذار بیاد
دیگه دوتا زور مهم زدمو دنیا اومد وای که راحت شدم
برا بخیمم اصلا اذیت نشدم دوتا بخیه خوردم فقط لگن دردم یکم همین
مامان امیرعلی جانم🧸 مامان امیرعلی جانم🧸 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت 2
هیچ دردی نداشتم ، بعد از یکساعت پذیرش چون تعداد خانومای باردار زیاد بود نوبتی رفتیم برای تشکیل پرونده و ان اس تی و امادگی های اولیه ، همونجا ماما منو معاینه کرد خیلی دردناک با فشار و فهمیدم که کاملا تحریکی بود ، گفت دو سانت بازی و لگنتم خوبه😦
تعجب کردم که دردی نداشتم همین که پاشدم خون و ترشح داشتم و دلم درد گرفت ، بعد رفتم توی اتاق ان اس تی ، و این میون ی خانومه توی راهرو کیسه آبش ترکید و با دهانه ی 8 سانت زایمان کرد ، صدای جیغ و فریادش واقعا منو ترسوند و ب گریه افتادم ، ب همسرم پیام دادم گفتم میترسم ، یهو اومدن و دیدن ک من همه چیو دیدم و شنیدم سریع منو بردن تو اتاق خودم
مامایی که مسئول من شده بود یه نصف قرص اورد فهمیدم قرص فشاره خوردم و ساعت 10/30 بهشون گفتم میخوام همسرم پیشم باشه ، درد داشتم اما خیلی خفیف و مثل پریودی ، همسرم کمکم میکرد تو اتاق راه برم ، روی توپ نشوندم ، تا 12 دردام کمی بیشتر شد رفتم توی حموم و از همسرم خواستم آب گرم پشت کمرم بگیره
ساعت نزدیکاری 1 ظهر بود و من کاملا متوجه انقباضا میشدم
به همسرم گفتم تایم بگیر ، فهمیدم پنج دقیقه یکبار انقباض دارم
ما بین دردا ، همسرم برام مداحی گذاشت ، قرآن میخوند
خودم سوره ی یاسین رو پخش کردم و با هم وقت رو میگذروندیم ، ساعت 1 و خورده ای بود دردام بیشتر شد اما بازم تحمل میکردم ازم خواستن روی تخت دراز بکشم تا ان اس تی وصل کنن این میون باز دکترم و ماما معاینه کردن و گفتن سه سانتی
مامان نی نی♥️🤰 مامان نی نی♥️🤰 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین ۲
ساعت ۹ صبح بود رسیدیم بیمارستان بهمن تهران، رفتیم بلوک زایمان. معرفی نامه سزارین رو نشون دادم. ماما بهم گفت باید دهانه رحم رو معاینه کنم، خیلی شوکه شدم، بهش گفتم من سزارین اختیاری هستم چرا باید معاینه کنی اجازه نمیدم، گفتش چون سه روز زودتر از معرفی نامه دکترت اومدی و باید ببینیم چقدر وقت داری، بستری کنیم یا اینکه نه. خلاصه با اینکه از معاینه میترسیدم چاره ای نداشتم بهش اجازه دادم، معاینه کرد و گفت یک سانتی. زنگ زد به دکترم و بستری شدم. قرار بود ظهر سزارین بشم. دیگه لباس بهم دادن و اماده شدم برای کارهای اولیه مثل آنژیوکت، ان اس تی و سوند. از سوند اگه بخوام بگم چون اون ماما ظاهرا بلد نبود ۴ بار فرو کرد سوند رو و موفق نشد، بعدش یه ماما دیگه اومد و دفعه اول تونست سوند بزاره ( خب اگه فقط یه بار انجام میشد دردش لحظه ای و قابل تحمله، اما برای من ۵ بار انجام شد). ساعت ۱ دکترم اومد منو سریع بردن اتاق عمل، دو تا بی حسی به کمرم زدن که اصلا درد نداشت.
مامان ali♡🧒🏻 مامان ali♡🧒🏻 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی : ۱۴۰۴/۲/۵

پارت اول

۳۸ هفته و دوروز بودم صبح که از خواب پاشدم خیلی خیلی کم لک دیدم اولش فک کردم توهم زدم خلاصه چند ساعت بعد دوباره ی لک دیگ ی زره رنگش واضح تر بود
دیگه داشتم همه ی کارای عقب مونده رو با شوهرم انجام میدادم تمیز کاری خونه و.. ورزشم میکردم و حموم رفتم و رابطه بدون جلوگیریو...😅😅
یک‌بار دیگه هم لک دیدم ایندفعه از دفعات قبل یکم بیشتر بود و رنگش هم یکم ب صورتی میخورد
خودم دلم نمیخواست برم بیمارستان میدونستم زوده و نهایت یک سانت باشم ولی آبجیم اصرار کرد برو حداقل ی ان اس تی بده
خلاصه ساعت ۸ بود ک رسیدم بیمارستان آرام و اول معاینه کردن گفتن یک سانتی و بعدش ان اس تی برام ۴تا درد بزرگ (انقباض)ثبت کرد البته من هییییچ دردی حس نمیکردم فقط همون سفت شدم شکممو متوجه میشدم
ب دکترم زنگ زدن دکترم ژیلا غفوریان بود با توجه ب سابقم و داروهایی ک تو بارداری استفاده  میکردم گفت ک حتما بستری کنیدش
خلاصه رفتم اتاق زایمان مستقر شدم گفتن اگه بخوایی میتونی تو اتاق زایمان امشب همراه داشته باشی فرق نمیکنه مرد یا زن
منم ترجیح دادم همسرم پیشم باشه ک راحت تر بتونم دردا رو تحمل کنم🥺
مامایی ک اونشب شیفتش بود از شانس من بشدت مهربون بود اومد معاینه کرد البته ایندفعه معاینه تحریکی بود هی عذر خواهی می‌کرد منم کلی دستشو فشار میدادم و زانومو فشار میدادم تو شکمش😂🤦🏻‍♀ گفت که حتما آبمیوه شیرین و خرما و مغزیجات بخورم که هم خودم جون داشته باشم هم بچه انرژی داشته باشه
مامان بُشرا کوچولو🩷 مامان بُشرا کوچولو🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان❤️قسمت سوم🩷

ساعت ۹ شد و طاقتم رفته بود ، دکتر زنان اومد ،گفتم من کی زایمان میکنم گفت تا ۱۰، گفتم وای نه دیگه نمیتونم و اینا، ترو خدا منو معاینه کن ببین اصلا پیشرفت کردم؟

گفت باشه بیا رو تخت، فاصله دردام در حد ۱۵ ثانیه شده بود، و خود دردا تقریبا ۲ دقیقه طول میکشیدن

رو تخت که خوابیدم گفت ۷ سانتی و خوبه، ماما اتاقم گفت ماساژ شکم بدم و گفت اره بده، دو نفری شکممو فشار میدادن بچه بیاد پایین و خیلی درد داشت، منم همون حین درد داشتم و این شرایطو برام سخت تر میکرد و ساعت ۹و۱۰ دقیقه شد و یهو گفت فول شدی و چهار درده زور بزن گفتم مسخره میکنی گفت موهاش میبینم زور بزن زور بزن اگر زور نزنی بچه بدجا میمونه و اسیب میبینه ها و بعد از ۴ درد و زور دختر گلم ساعت ۹ و ۱۵ دقیقه بدنیا اومد😊

پرینه رو برش نزدن ولی یه کم پارگی داد، بخیه زدن و مامانم اومد پیشم، بعدش همسرم اومد، بعدش بابام اومد دیدنم و ساعت ۱۱و ۱۵ فرستادن بخش بستری و مادرشوهرم اومد و نهایتا فردا ساعت ۲ ظهر مرخص شدم و اومدم خونه❤️❤️❤️
مامان توت فرنگی مامان توت فرنگی روزهای ابتدایی تولد
پارت ۲
من رو تخت که دراز کشیدم یه صدای ترقی اومد از شکمم و یه درد خیلی شدید پیچید همسرم بیدار شد تا دسشویی همراهی کرد منم خودمو سفت کرده بودم که نریزه رفتم دسشویی دیدم آبه که ازم میریزه
مامانمم تو اتاق خوابیده زود زنگ زدم دکترم ( مامای خصوصی گرفته بودم که خیلی کمکم کرد) دکتر گفت اگه دردات زیاده و منظم برو بیمارستان بستری شو منم بیام منم دردام هر ۵ دقیقه ۳۰ ثانیه می‌گرفت
مامانمو بیدار کردم کاملا هم خونسرد بودم بیشتر انگار شوهرم قرار بود زایمان کنه انقد که استرس داشت😂
خلاصه آماده شدیم و ساعت ۲ و نیم رسیدیم بیمارستان همزمان دکتر هم رسید معاینه کرد گفت ۵ سانتی
تا بستری بشم ساعت شد ۳ و نیم و رفتیم اتاق زایمان بهم دستگاه وصل کردن که صدای قلب بچه رو بشنون
دردا هم ۲ دقیقه یبتر ۳۰ ثانیه می‌گرفت که با تنفس عمیق و شکمی کنترل میکردم
منم نشسته بودم رو توپ و دکتر کمرم ماساژ میداد
ساعت ۶ بود که گفت برو رو تخت که داری زایمان میکنی
ساعت ۶ و ۵۰ دقیقه پسرم به دنیا اومد خیلی درد داشت ولی واقعا می‌ارزید
بچه رو همینجوری لخت گذاشتن رو سینم که اینم سعی می‌کرد سینمو بگیره😂
ولی بچه ها نی نی که میاد بیرون دردا کلا میره همینجور که بچه رو سینم بود گفت یه زور بزن جفت بیاد بیرون که منم همون کارو کردم
۱۵ دقیقه هم طول کشید که بخیه بزنه که اصلا درد نداشت چون بی حسی میزنن
اینم از تجربه زایمان من
پسرم ۵ اردیبهشت ۴۰ هفته و ۰ روز به دنیا اومد