۷ پاسخ

ببین منم اینجوریم از بچگی روم مونده
انگار کوچیک بودم میترسوندنم بزرگترا
چون مامانم شاغل بوده مارو میزاشته خونه پدربزرگا یا عموم و عمه و خاله مطمینم که میترسوندنم مثلا میگن وای پیشی اومد نمیدونم دزد هست و این چیزا
بعدم بابام وقتی من ۱۲ساله م بود و تنها خونه بودیم فوت کرد من از مرده م خیلی میترسیدم بچه که بودیم با دختر خاله م از رو کنجکاوی رفتیم غسالخونه
اینا همه روم اثر گذاشت بابامم که فوت کرد شبا جیغ میزدم تو خواب بردنم دکتر گفت شوکه شده
دیگه موند روم تازه ازدواج کرده بودیم شوهرم حالا پسر عممه و از زندگیم خبر داره از جیغای من تعجب میکرد
گاهی با شدت میپرید میگفت قلبم وایساد
هنوزم بعضی شبا بدجور جیغ میزنم
یبار با خانواده ش رفتیم شمال فک کن ۱۵نفر بودیم
من شب جیغ زدم همه ترسیده بودن
هنوزم مسخره میکنن گاهی
ولی خب دست خودم نیست اصلا نمیفهمم که جیغ زدم

بعدزایمان شدت گرفته یه سربرو دکترتا شدیدنشده عزیزم چون سابقه هم داری

عزیزم نماز بخون
سوره های ۴ قل
و سوره ناس خیلی تعثیر داره

من یه زن عمو دارم چند سال پیش اینجوری میشد مداوم هرچی دکتر رفت هیچی به هیچی خودش سید و زن فوق العاده مومنی هم خود هم خانوادا اش ادم های ساده روستایی و مذهبی هست یه شب خواب میبینه حضرت فاطمه میره به خوابش میره پیشش میشینه بهش میگه از ما بهترون دارن اذیتت میکنن برو یه دعا بگیر تا شفا پیدا کنی بعد چند سال یه نفر سید پیدا میکنن میره پیشش یه دعا بهش میده و این زن خوب خوب میشه نمیدونم چقد برای شما صحت پیدا کنه ولی چیزی که به ذهنم رسید این بود

عزیزم افسردگی بعدزایمان مواظب باش

عجیبه .چیزی باعث شده ک ترس داشته باشی؟

احتمالا بچیزای اذیتت،میکنن، پیش سید باید بری دعا ترس ازش بگیری که باخودت باشه

سوال های مرتبط