120 روز پیش دقیقا همین ساعت بود که آماده شدم برم اتاق عمل اونم اورژانسی استرس داشتم نگران بچم بودم چون 35 هفته بود حال عجیبی داشتم اما خوشحال بودم که دخترمو بغل میگیرم وقتی ساعت 17و16 دقیقه صدای گریتو شنیدم قند تو دلم آب شد اما نتونستم صورت ماهتو ببینم چون اکسیژن خونت کم بود سریع بردنت آن ای سی یو... به سختی تونستم شب بیام و ببینمت وقتی چشم بهت خور دلم میخواست بغلت کنم اما نمیشد حتی شیرت بدم تموم غصه های عالم تو دلم جمع شد اما همین که با دست کوچولوت انگشتمو گرفتی آرومم کرد
روز بعدش مرخص شدم بدون تو رسیدم خونه انگار دیوارش خفم می‌کرد بدون تو برگشتن سخت بود دعا کردم زودتر زنگ بزنن بگن بیا بچتو شیر بده خودم زنگ زدم گفتن دکتر گفته بیا شیرش بده منم سریع فقط ناهار خوردم و برگشتم پیشت چقدر قشنگ بود که تو هم اذیتم نکردی و زود سینمو گرفتی و شیر خوردی قربونت برم..
خدایا شکرت که این سختیا و پشت سر گذاشتیم و قشنگترین فرشته رو به من دادی
هر روز صبح خدارو بابت این هدیه قشنگش شکر میکنم...
گاهی شده اصلا نخوابم و فقط نگات کنم و لذت ببرم تو آرزوی همیشگی من بودی ماه من....
4ماهگیت مبارک نور چشمم دختر قشنگم😍😘❤️
من آرزوم بود دختر دار بشم همش فکر میکردم خدا منو لایق دختر دار شدن نمیدونه برا همین از حضرت زینب میخواستم اگر روزی دوباره خواستم بچه دار شم یا ناخواسته شد بچن دختر بشه اسمشم زینب میزارم...
تو بیمارستان توسل به حضرت فاطمه کردم دخترمو زود مرخص کنن اونو به دخترش به پسرش قسم دادم بعد به شوهرم گفتم اسم زینب تو شناسنامه بزار حانیه لقب حضرت فاطمه...

تصویر
۲۰ پاسخ

تو بهترین مامانی 🥺

عزیزم شما معاینه چشم برای دخترت رو به خاطری زیر اکسیژن بود ؟

سلام میشه بگید لطفا این لباس خوشگل رو از کجا خریدید اگه اینترنتی هست پیج اش رو لطف میکنید عزیزم

میگم اینارو خودت میکشی بامیدی چاپ کنن واست؟؟؟

🧿🧿🧿💋💋💋

ماشالا بهش عزیزدلم چ خوردنیه میخامششش🥹🤤💕
عروسمه🙈😂

ای جونممممم نمکیییییی ماشالله بهت خاله

الهی به ما هم‌نصیب بشه

ای جووون خدا حفظش کنه

هزارماشاالله خوشملم

خدا حافظش باشه توی زندگیش به بهترینا برسه❤️❤️❤️

عزیزدلم آن شاالله که زیر سایتون به موفقیت های زیادی برسه قشنگم، خدا حفظش کنه برات فرشته کوچولو تو🌝😍❤️

عزیزدلمم،خدا برات حفظش کنه گل دختر رو

ای خدای من🥹😍

خدا حفظش کنه چه دختری گلی 😍

خداحفظش کنه واست عزیزم

خدا برات نگهش داره

مبارکش باشه عزیزم خداحفظش کنه برات گلم

ای جوننمممم چه نی نی نازی🥺🙈😘🧿💜
چه لباس خوشگلیییی🥺😍

اوخی خودااا توت فرنگیی😍

سوال های مرتبط

مامان وروجکم🤱(آرتام) مامان وروجکم🤱(آرتام) ۴ ماهگی
مامان آراز و دنیز
👧🏼👶🏻 مامان آراز و دنیز 👧🏼👶🏻 ۵ ماهگی
مامان Ayhan🤍💗 مامان Ayhan🤍💗 ۵ ماهگی
این روزا رو هیچ وقت یادم نمیره ...

هیچ وقت برای زایمان آمادگی نداشتم اونروزا .. فقط شب به فکر ناهار فردا بودم تنعا دغدغم همین بود که فردا چی بپزم و بعدش شوهرم که رفت سرکار برم خونه مامانم ...آخه هنوز ۳۷هفتع بودم و دوروز قبلش رفته بودم پیش دکترم گفته بود یک سانتی هنوز چیزی نیست و جا داری تا به دنیا اومدنش ...
خوابیدم و صبح با خیس شدن از خواب پریدم و با همون موهای خراب و لباسای معمولی رفتم بیمارستان .. فهمیدم کیسه آبم پاره شده رفتم بیمارستان و دکترمو دیدم گف عزیزم طبیعی هستی من میرم نیم ساعت قبل از اینکه به دنیا بیاد میام پیشت تا ده سانت نشدی من نیستم .. با کلی استرس رفتم و پذیرش شدم .. رفتم مامانای ک طبیعی زایمان میکردن جیغ میکشیدن وحشتناکککک. خیلی ترسیده بودم و منم کم کم دردام شروع شده بود و تا سه سانت رفتم تا اینکه نوار قلب گرفتن و گفتن سزارین اورژانسی هستی رفتم اتاق عمل ترسیده بودم و ی حس عجیبی داشتم .. اشکام میریخت ... بچم به دنیا اومد و از بیمارستان ک مرخص شدم گفتع بودن باید پیش متخصص ببری بچع رو .. بردم تا اینکه فهمیدم زردی زیاد داره .. واسه زردی آیهان ده میلیون خرج کردیم .. تا چهل روزگی زیر دستگاه بود و من با شکم پاره و بخیه شده نگران بچم بودم ... شیرخودمو بهش میدادم بچم با وزن سه کیلو به دنیا اومد و بیست روزه شده بود بردیمش ۳۱۰۰بود و دکتر گفت باید فقط شیرخشک بدی .. من مونده بودم برای زردی زیادش غصه بخورم یا اینکه وزن کم کرده و توی بیست روز صد گرم بیشتر شده غصه بخورم ... خلاصه روزای سختی بود برام خیلی غصه خوردم .. همش گذشت همش ... اما خیلی غصه میخوردم...🥺
مامان حمیدرضاوحلما🧿 مامان حمیدرضاوحلما🧿 ۶ ماهگی
#پارت شیشم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت و منم داشتم از تز بارداریم لذت میبردم
خوش و خرم و خوشحال بودم غافل از اینکه عمر شادیم خیلی کوتاهه
گذشت و رسیدم به آنومالی رفتم سونو همه چیز خوب بود و کوچکترین مشکلی نداشتم
اومدم خونه و دیگه بیخیال منتظر به دنیا اومدن کیان و کیانای مامان بودم😭
۲۰ هفته رو تموم کرده بودم وارد ۲۱ هفته شدم یه روز یه کم کمر درد داشتم فک میکردم بخاطر سنگین شدن بچه هاست
تا شب دردم بیشتر شده بود و دل درد هم‌ به کمر دردم اضافه شده بود
ولی همچنان فک میکردم بخاطر سنگینی بچه هاست
از ساعت ۹ و ۱۰ شب دردام بیشتر شدن من که قبلا درد زایمان نکشیده بودم که بدونم دردش چجوریه😔
یهو ساعت ۱ شب رفتم سرویس دیدم لهه بینی دارم ترسیدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم‌ بیمارستان
چون شب بود سونو نداشتن اون خانم دکتری که اونجا بود برام یه بسته ایزوپرین نوشت بعد گفتش که صبح برو سونو انجام بده ببینم چرا درد داری
برگشتم خونه دردام خیلی زیاد شده بودن به هر جون کندنی بود اون شب صبح شد و ای کاش که صبح نمی‌شد 😭
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۵ ماهگی
پارت سوم در مورد هیدرونفروز یا ورم کلیه بچه
تنگی لوله حالب یعنی لوله ای که از کلیه به مثانه وصله و ادرار از طریق اون از کلیه خارج و به مثانه وارد میشه .هرجایی از این لوله که تنگ تر باشه و حالت چسبندگی داشته باشه باعث میشه ادرار خارج نشه و یا اینکه کمتر خارج بشه و باعث ورم کلیه میشه
بعد اینکه دکتر عکس هارو دید نوبت عمل داد برای پسرم
۱۶ اسفند ماه از ساعت ۶ صبح دیگه به بچم شیر ندادم برای اینکه معدش خالی باشه برای عمل.ساعت ۱۱ و نیم بردنش اتاق عمل و ساعت ۱ و نیم اوردنش پیشم
عمل جراحیش باز بود سوند بهش وصل بود. یه لوله هم به پهلوش وصل بود که اب خونایی که داخل بافت کلیه بود خارج بشه و سرم هم که همیشه داشت تا مسکن و انتی بیوتیک بهش تزریق بشه
تو این مدت بغل کردنش اروم کردنش خیلییییییی سخت بود یعنی بگم موهام سفید شد تا این سه روز بستری بودنش تموم شد ولی تمام امیدم این بود که خدا همراهمه و با وجود این سختیا کلیه بچمو نجات دادم و در اینده شرمندش نمیشم
تو این سه روز روز اول بعد عمل خیلی سخت بود چون وقتی به هوش اومد بدنش لرز گرفته بود بخاطر بیهوشی و اینکه باید یکی دوساعت بعد عمل اونم کم کم بهش شیر میدادم
بخاطر لوله هایی که بهش وصل بود نمیتونستم بغلش کنم با این حال من رو تختش میخوابیدم و بغلش میکردم تا حس امنیت داشته باشه و این واقعا تاثیر داشت
روز دوم خیلی بهتر بود چون راحت میتونست شیر بخوره ولی باز همون لوله ها اذیت میکردن و من تا جای بخیه های پسرمو میدیدم دلم اتیش میگرفت و سختیش برای من همین بود و اینکه نمیتونستم بچمو راحت بغل کنم واقعا عذاب اور بود