۱۶ پاسخ

خداروشکر 🤗🤗

خداروشکر خدا ی نی نی سالم بهت هدیه داده

خداروشکر خدا نگهدارش باشه.اون موقع ی سلفری می‌دادی خیالت راحت میشد

به زن داداش منم گفته بود بیچاره چقدر تو بارداری گریه کرد ولی نگه داشت بچه رو الان ماشاالله ۱۵ سالشه پهلونی شده واسه خودش صحیح و سالم

ریسک کردی خدا روشکر که سالمه اما هم حاملگی پر اضطرابی گذروندی و اگر درست بود تا ابد هم خودت زجر میکشید هم کوچولوت. .رخوشحالم که شانسی سالم به دنیا اومده همیسه سلامت باشه

به منم گفتن ریسک دارم ولی من همون موقع امنیوسنتز دادم که خداروشکر گفت سالمه استرس اون روزا تا جوابش بیاد مردم و زنده شدم

ماشالله چقدنازه خداحفظش کنه

خدا حفظش کنه🥹😍🧿

منم چون کم خونی داشتم خیلی میترسوندنم از همون اوایل حاملگیم تا زمانی که بچم بدنیا اومد همش ترس اینو داشتم خدایی نکرده بچم مشکلی نداشته باشه کل دوران حاملگیم باگریه گذشت🥺

خداروشکر عزیزم ان شالله خدا حافظش باشه 😍🧿

آخ ننه قربونت برم من جوجو خدا برات حفظش کنه

خداروشکر عزیزم..واقعا خیلی شجاعت داری

به منم گفتن بیشرفا
کلییی هزینه امینوسنتز دادم و بماند چقددد گریه کردم تا جواب بیاد ولی سالم بود الهی شکر

کاش واسه منم اینطور میشد😔

عزیزم توسونوگرافی اشتباه گفته بودن؟؟

بخدا همین بچه، جوری بتو محبت کنه و از همه سرتر بشه که بشینی و بلند شی شکر بگی،من این تجربه رو دارم

سوال های مرتبط

مامان برسام مامان برسام ۶ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۲۵#
کم کم یک هفته از بسری شدن من می‌گذشت که جواب آزمایش عفونت خون مجددی که داده بودم اومد که خدارو شکر منفی بود و قراربود فرداش دکترم بیادو ترخیصم کنه اینجا من بجای خوشحال شدن کلی گریه کردم که نمی‌خوام برم من چطور بچمو اینجا تنها بزارم حداقل درسته که هنوز ندیدمش اما دلم گرمه که باهم یه جا هستیم پرستارمو صدا کردم گفتم هرچقدر بخوای میدم بهت فقط یکاری کن که تا ترخیص شدن پسرم منم همینجا بمونم من اگر مرخص شدم نمیتونم پسرمو تنها بزارم اینجا برم گفت مگه هنوز نگفتم که بری از سینه بهش شیر بدی گفتم نه من حتی هنوز ندیدمش پرستارم گفت میتونم کاری کنم بمونی اما تو الان نزدیک یک‌ماهه اینجایی اگر یه عفونت بیمارستانی بگیری حالا حالا ها اینجا گرفتار میشی پس اگر ترخیصت کردن برو خونه تا روزی که زنگ بزنن بری آن ای سی یو بچتو شیر بدی منم دیدم راست میگه واقعا اگر آلودگی بیمارستان باعث عفونت جدید بشه چیکار کنم صبر کردم که فرداش دکتر بیاد و ترخیصم کنه ولی ته دلم با خودم کنار نمیومد که بچمو ول کنم برم همینطور که داشتم واسه خواهرم میگفتم که دیگه فردا ترخیصم از ایستگاه پرستاری اسممو صدا کردن