اما من اجازه ندادم و به هم تختيمم گفتم جونتو بردار و از اينجا برو بيمارستان ديگه
خودمم رفتم يزد پيش دكتر مرتضى دانائيان هرررر چقدرررر از شخصيت يزديااا چه منشي چه دكتر بگم كم گفتممم چقدررر دكتر مهربون با سواد تمام انرژى و توكل از دست رفته منو بر گردندوند و وقتي جريان رو براشون تعريف كردم واقعا متاسف شدن از اين حجم از بي سوادي و بي مسئوليتي دارو رو برام چند هفته پيششروع كردن و قلب بچم خدا رو شكر ضربانش نرمال شد تمام مدت شماره شخصيشونو به من دادن كه باهاشون در ارتباط باشم و كنترل كنن هر لحظه وااااقعاااااا يزديااا بينظيرن واااقعا جون انسان براشون ارزش داره دكتر دانائيان بهم گفت اگه قرار باشه خدايي نكرده بلايي سرت بياد پس ما اينجا چيكاره اييم من اگه نتونم خودم ماري كنم ميفرستم شما رو تهران ولي گفتن كه درستش ميكنن و واقعا هم همينطىر شددد چقدررر انسانيتتت و سواد داشتن واقعا مديونشونم بي نهايتتتت هرچى از انسانيت يزديا بگم كم گفتم هيچ وقت يادم نميره كه چه كمك بزرگى بهم كردن

۷ پاسخ

به یزدی بودن هم نیست به انسان بودن و شرافت داشتن و سواد پزشکی هست
متاسفانه یه عده توی بیمارستان ها به اسم دکتر داریم شهر ما و شهر شما که بیشتر قاتل جون مردمن تا دکتر

عزیزم ادم خود خواسته خودشو میندازه تو چاه؟
خب شما درحالیکه هم خودتون هم همه ی کرمانی ها میدونیم افضلی پور کشتارگاست رفتی اونجا
از اول میرفتی مهرگان یا راضیه فیروز این مشکلاتم پیش نمیومد تا یزدم قرار نبود اینهمه راه بری
إن شاءالله که صحیح و سالم نی نی بدنیا بیاد و بغل بگیریش🫂💙

شما تحقیق کردی . مثلا آدم با مسئولیتی هست؟ بعد جراحیش چطوره؟ مثلا بعد عمل درد زیاد داشتن یا کم

بعد کرمان بیمارستان مهرگان یا راضی فیروز یا ارجمند چطورن؟ شما خودتون افضلی بستری شدید یا چون تجهیزات اونجا بیشتر اونجا بستریتون کردن

مشکلت چی بود؟ ک ختم بارداری میگفتن کرمان بهت

منم اکو قلب رو پیش دکتر داناییان دادم واقعا خوش برخورد و باسواد هستن،خدا حفظشون کنه

خداروشکر
مشکلت چی بود

سوال های مرتبط

مامان 🪽🪽🪽 مامان 🪽🪽🪽 هفته سی‌وششم بارداری
سلام مامانا ميخواستم يه درد و دل كنم
واقعا شهرمون كرمان در كنار پزشكان خوبي كه داره يه عده ادم به شدت بي مسئوليت كه اسمشونو نميشه گذاشت دكتر هم داره كه متاسفانه من باهاشون تو بيمارستان افضلى پور اشنا شدم و بي دليل منو بستري كردن امپولاى خطرناك و قرصايى عىارض زياد داشتن بهم تجويز كردن و هر روز چند سري از من خون ميگرفتن و بعد از چهار روز كه ميخواستم مرخص شم با بد رفتاري تمام و با گفتن حرفايي از زبان پرشكاي رزيدنت كه تو ميمري و بچتم ميميره تمام بد منو لرزوندن و اونجا هيچ كاري در جهت بهبود من انجام نشد و به زور رضايت دادم اومدم بيرون چون خاتمه بارداري ميدادن تو هفته ٢٦ و اين فاجعه بود…اگر هر شخص ديگه ايي سواد نداشت يا بلد نبىد چجوري برخورد كنه باهاشون اين ويسط گير اينا افتاده بود واقعااا صد در ثد بچه رو دنيا ميوردن و از دست ميرفت بچه چون اونجا كه بودم كم ادم مديدم كه سي روز بستري بود در نهايت تو هشت ماهگى دو قلو سقط كردن يا كيسه اب مادر پاره شده بود دير جداحي كردن و بچه ها مردن بدون ذره ايي عذاب وجدان خبر ميدادن و وقتي پدر بچه ها گريه ميكرد رزيدنتا ميخنديدن و ميگفتن كه طرف مثل زن گريه ميكنه همينقدر به دور از انسانيت ! پارت بعدي ميذارم
مامان حلما مامان حلما هفته سی‌وهشتم بارداری
واقعا متوجه شدم به حرفای اینجا نمیشه اعتماد کرد..
بعضیا واقعا خیلی جو میدن..
یا یه چیزیو بزرگ. میکنن..
هی بهم. گفتن بیمارستان میلاد نروووو هیچکس محل نمیده، ماماهاش بد اخلاقن، دکترا نمیبیننت و... 😐😐😐
الان. چند سری دارم میرم واقعااااا بیمارستان خوبیه
همشون خوش اخلاق بودن
منی که تمام بارداریم دکتر متخصص خصوصی رفتم و کلی پول دادم، بخدا دکتربیمارستان میلاد بیشتر برام وقت گذاشت توی صحبت و...

بخش پذیرش انقدر با ارامش توضیح داد حتی یکیشون باهام اومد تا اتاق و نشونم داد و برگشت

ازچندین زن که زایمان کرده بودن پرسیدم گفتن عاااالی بود
یکیشون گفت من بچه.اولم خصوصی زایمان کردم این یکی رو میلاد واااقعا میلاد رسیدگیش بیشتر بود..
ماما همراه میزارن ببرین.. نبرین هم یه نفرو کلا میزارن پیش تختون جدا.. اپیدورالم داره.. دکتر هم موقع زایمان خودش میاد بالا سرتون

گفتم بگم اینارو شاید بدردتون خورد🫀
بعضی خانما نمیدونم چه توقعی از دکتراوبیمارستانا دارن..
که بیخودی استرس به بقیه مادرا میدن
مامان آیه کوچولو🩷 مامان آیه کوچولو🩷 هفته سی‌ویکم بارداری
اینجا یادمه مایع میانی گوشم جا به جا شده بود و حال بدی داشتم از شدت سرگیجه ..
بعد از دو سال و نیم اقدام های پراکنده که بینش چند ماه قرص و داروهای جلوگیری میخوردم باز اقدام میکردم باز از اول داروهای جلوگیری و هر روز سونو و دکتر و دردهای شدید پریودی و …
از همه مهمتر کلی حرف و تیکه و کنایه از خانواده همسر برای بچه دار شدن و .. تو اون ماه از همه چیز خسته شدم و تصمیم گرفتم خودم رو بکشم کنار و همه چیز رو بسپارم به خدا و برای مدت طولانی دیگه هیچ دکتری نرم و اگر خدا بخواد بهم بچه بده نخواست هم تا یه سال هیچ دکتری نرم و بعد مجدد شروع کنم.
اما خدا همون ماه به من فهموند تو اگر به من توکل کنی من جواب رد نمیدم بهت .
اون ماه چله ی نماز امام زمان رو هم شروع کرده بودم .
هنوز ۱۰ روز مونده بود تا اتمام نذرم که یه شب که از صبحش لکه بینی صورتی«لانه گزینی» کرده بودم اما خودم فکر میکردم شروعه پریودیمه خیلی الکی با همسرم دعوای شدیدی راه انداختم در حدی که خودم تو دعوا گریه میکردم به خدا نمیخوام باهات دعوا کنم اما دعوا دارم باهات تو مراعاتمو بکن ولی از اونجایی ک اقایون خیلی درک بالایی دارن اصلا اون شب نتونست منو درک کنه و خیلی دعوای بدی شد و شوهرم از خونه زد بیرون تا فرداش !
من صبحش میخواسم دم نوش زعفرون و .. بخورم ک بچه ها نذاشتن و گفتن اول بی بی چک بزن مطمین بشی بعد بخور ، سرت رو درد نیارم بی بی چک رو بدون نگاه کردن خواستم بندازم تو سطل که دیدم مثبته
ادامه👇🏻👇🏻