۹ پاسخ

عزیزم تو نری یکی دیگه میره چون از کارش ناراضین

من جای شما بودم میرفتم ولی سعی میکردم شیفتیش کنم چون با هاتون راه میاد بعضی روزا صبح ها مطب باشم و بعضی روزها عصرها اینجور بچه هامم زیاد تنها نمیموندن ولی اگر دوشیفت بخای بری دیگه کلا پیششون نیستی فقط شب که اونم بچه خودت خسته آید ومیخای استراحت کنید

سلام وقتی خیالت از بچه ها راحت و فکراتو بکن که شرایط برای خودت سخت نمیگذره برو،؛اون دختر خب کارش خوب انجام نداره و اختیار و تصمیم با دکتر شما که نگفتی من بیام اون دختر بره دکتر خودش تصمیم گرفته پس نگران نباش

پسر بزرگتر تو بزار مهد کوچیکرو مامانتون نگه داره
به نظر من برو

حتما برو..عذاب وجدان نداشته باش ب هرحال اون مراقبش کارش بهتر انجام میداد هیچ وقت ب تو نمیگفت..

حداقل یک شیفت برو خیلی سخته دو شیفت

من باشم میرم

سلام گلم دو شیفت سخته برات

آره برو ...مادرت سرپاست ؟ اگر خوب حقوق میده وباهاش همکاری میکنه برو بگو من بچه کوچیک دارم

سوال های مرتبط

مامان مانلی مامان مانلی ۴ سالگی
سلام مامانا میشه لطفا راهنماییم کنید
من خواهر بزرگم مریض هست عمل مغز انجام داده و‌ ناتوانی داره یه پسر ۷ ساله هم داره بخاطر همین کلا با پدر و مادرم زندگی میکنن هر دوشون ، منم خودم یه شهر دیگه زندگی میکنم اومدم خونه بابام اینا که کارهای دندون درست کردن دخترم و چکاب هتی سالیانه چشمش و ... رو انجام بدم بخطر همین یکم موندنم طولانی شد این پسر خواهرم خیلی دروغ میگه و بی تربیت هست و روی دخترم هم تاثیر گذاشته حالا جدای از اون امشب یه چیزی فهمیدم که خیلی اعصابم بهم ریخت ، دخترم شلوارشو کشیده پایین و پسر خالش خصوصیش رو‌دیده و حتی دخترم بهم گفت آرو دست گذاشت روش خیلی عصبیم با اینکه آنقدر مواظبشون بودم وقت بازی کردن و... و لحظه ای هم تنهامون نزاشتم با هم توی یه لحظه آخر این اتفاق افتاده حالا مثل خر به گل موندم که چرا اینجوری شد و اینکه حالا باید چیکار کنم و چه واکنشی داشته باشم، و اینکه چون این بچه خواهرمو مامان و بابام بزرگ کردن و خرج و مخارجش و همه کارهاش رو اینا میکنن روش حساسن ،ولی خیلی بد بار اومده اصلا موندم بخدا روح و روانم بهم ریخته بخدا بخاطر اینکه این با بابام اینا زندگی میکنه من بخطر دخترم حدود ۱۰ ماه اصلا پا خونه بابام اینا نزاشتم بد جونوریه کثافت حالا چیکار کنم 😥
مامان گل پسر مامان گل پسر ۵ سالگی
خانما ، من یه مشکلی دارم با پسرم ، شاید باورتون نشه ولی پسرم به من حسادت می‌کنه ، خیلی شدید باباییه ، با این که وقتی کار اشتباهی می‌کنه باباش باهاش برخورد می‌کنه ولی من بیشتر وقتا در برابرش کوتاه میام اما یه وقتایی یه جوری باهام برخورد می‌کنه انگار نه انگار که من مامانشم انگار دشمنشم ، مثلا بیرون بودیم ، چند تا عکس ازش گرفتیم یهو به شوهرم گفتم اینجا وایمیسم یه عکس تکی ازم بگیر اینقدر عصبانی شده میگه نمی‌خوام مامان عکس بگیره باید فقط از من عکس بگیری ، دیروز رفتیم بازار برای خودم یه کفش بگیرم ، اولش که میگه تو که کفش داری چرا میخوای کفش بگیری ؟کلی تو مغازه بد خلقی کرده اونم باباش بهش گفت چرا اینجوری می‌کنی وایسا تا مامان خریدشو بکنه بعد میریم دیگه تحمل کرد وقتیم خریدم بهم میگه خیلی زشته ، باور کنید قبلش برای پسرم یه لباس دیدم با این که نیاز نداشت گرفتم بعدش یه اسباب بازی خودم دیدم گفتم نگاه از اینایی که دوست داری وایسادیم براش گرفتیم نمی‌دونم چرا نسبت به من این‌قدر بده ،بعضی وقتا دلم میخواد گریه کنم ،نمیدونم چی کار کنم درست بشه 😔