واسه شماهاهم دیگه زمان مثل گدشته نیس؟؟ همش دلم میخواد یه کاری کنم مثل قدیما شای ۱۰ سال میش احساس زندگی کردن و درک کنم هیشکی مثل قبل نیس چرا انقد دلم میخواد به قبل برگردم ؟؟ اگه بدونمم آینده زندگیم خوبه دوست دارم بزنم جلو ببینم ۳،۴ تا بچه سالم دارم که تو خونه بازی میکنن باهم یا حتی دعوا ولی سالمن بهشو بگم دو دقیقه ساکت باشین میخوام فیلممو ببینم یکی بگه میخوام فوتبال نگاه کنم یکی بگه بزن پویا یکی بگه تلویزیونو خاموش کنین میخوام بخوابم سرم رفت فک نمیکنم جیز زیادی باشه واسه خدا باهم پاشیم بریم پارک مثل قدیما سرسره رفتن و تاب نشستن دعوا باشه بعدشم با خنده تموم شه شوهرمم هر شب که میاد خونه دستش میوه و خوراکی باشه همه بگن اخخخخخ جووونننن
راستشک بخواین وقتی حالم خیلییییی دیگه میگیره میرم خونه مامانم تا کمی این حسم ارضا بشه با خواهرامو داداشم دعوا کنم سر چیپس و پفک که فقط یه دونه یه ددکه بردارین تا زود چیپس و پفکا تموم نشه چایی بریزیم بخوریم دور هم با شایدم شیر و کیک وقتی میرم خونه مامانم حسابی بچه میشم اون سر و صدا اون حس و باید دوباره درکش کنم ولی تا میام خونه حالم گرفته میشه از تنهایی از بی حوصلگی روزای اول عروسیمم اینطوری شده بودم ولی بعد یه مدت عادت کردم ولی خیلی وقته که دوباره این حس اومده سراغم و حالمو هر لحظه میگیره شوهرمم همش خسته یا میگیره میخوابه یا جلو تلویزیون فوتبال نگاه میکنه و ذره ای حرف نمیزنه بچمم که هیچیییی😮‍💨😮‍💨

تصویر
۹ پاسخ

من بعضی وقتا میگم کاش بیدار شم ببینم هنوز یک سال دیگه مونده تا برم مدرسه و داره عید میشه منم لای پتو و تشک هایی که مامانم داره روکشاشونو درمیاره و میشوره خوابم برده بود بدو بدو کنم تو حیاط برم دوچرخمو از لای درخت پرتقالمون دربیارم برم ته کوچه برسم به خانم پیری که ساعت ۹ همه حیاطشو شسته و رسیده به در خونه برم بگم شلنگ ابشو بالا بگیره من از زیرش رد بشم قطره های اب خنکم کنه با اینکه زندگیمم دوست دارم خداروشکر ولی خیلی دلتنگ بچگیم میشم

آخ عزیز دلم بمیرم برات بمیرم مادر مهربونم . خدایا ترو خدا هیچ مادریو با بچش امتحان نکن 😞

چه قشنگ همه چیو توصیف کردی 🥹😍😍

باز خوبه به یه خاطره خوب گذشته حداقل تو فکرات میتونی برگردی . منکه بدترین روزام تو بچگی و نوجوانی و خونه بابام گذشت

ای کاش دوران بچگیای خودم از نو شروع میشد
دیه خسته هستم
شوهرمم همش بیرونه وقتی میاد یا خابه یا خسته یا تی وی
اصلا یک کلمه حرف هم نمیزنه
ادم متاهل هستم از هزارتا ادم تنها تنهاترم
دیه حوصله زندگی بچه ندارم دلم مخا برم یجای که هیچکس ندونه کجا رفتم

آره قدیم خیلی خوب بود همه چی همه خوش بودن الان هر کی یه جوری ناراحتی داره

عزیزم

سلام عشقم خوبی من یه مدت نبودم ، همش ذهنم پیش پسرت بود ،حالش چطوره خوبه؟

عزیزم مامان متین رو تو اینستا دنبال نمیکنی؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان ONE♥ مامان ONE♥ ۱۵ ماهگی
ما گاهی تو خونمون پفک و چیپس جزو تنقلات مون وقتی مهمونی خونه نزدیکام میرن بچه ها هم پف فیل و چیپس و پفک میخورن
دختر منم عاشق شون من تو خونه نمیدم بهش ولی وقتی مهمونی میرم میبینم تا س برگردوندم یک دونه دادن دستش از دلوانم که میگیرم خودشو هلاک میکنه تنها خوراکی که تا ته کامل میخوره 😬 حتی دلوان یک ذره شو هم نمیریزه زمین
اونروز داشتم عکسای شاگردا مو نگاه میکردم تو عکس چشمم افتاد به این پفک که شاگردم داشت میخورد یکهو یادش افتادم رفتم داخل سایتش  در مورد پفک اطلاعات و ترکیبات شو خوندم  دیدم از سویق و غلات البته نمک هم داره ولی کمه مثل پفک های دیگه شور نیست ، طعمش هم بد نیست مزه سویق رو داره
نمیگم خوبه ولی برای زمانی بخوان یک چیزی بدین دست بچه سرش گرم بشه خوبه
من تو خونه بهش نمیدم گرفتم وقتی میرم مهمونی بقیه پفک میخورن به دخترم از اینا بدم
بنظر سه تا چهارتا کافیه هر چند وقت
چون ممکن یبوست هم بیاره 
خواهشا نیاین بگین  بده قبلش گفتم چند تا برای سرگرمی در هفته اشکالی نداره
مامان 👧🏻🧑🏻❤️ مامان 👧🏻🧑🏻❤️ ۱۵ ماهگی
دیگه واقعا این حجم از فشار و نمیتونم تحمل کنم
یک ساله بیخوابم این ماه رمضونم خیلی اذیت شدم با این حال که زود اذان میگه یه جور ضعف میکنم و از حال میرم جونی برام نمی‌مونه حالا این وسط بچه ها طوری شده که انگار هر لحظه می‌خوان خودکشی کنن خیلی کارای خطرناک میکنن موندم راه برن می‌خوام چیکار کنم الان همش اویزون منن یه مبل و دیوار و میگیرن یهو با سر میخورن زمین همش باید مواظبشون باشم 😓😫
بماند که دیروز دخترم با سر افتاد زمین درجا هم بالا آورد چقدر ترسیدیم و رفتیم بیمارستان امروزم پسرمم محکم پیشونیش خورد به میز یکم باد کرده امیدوارم فقط کبود نشه این وسطم باید خونه تمیز کنم و افطاری بزارم یعنی یه جوری استرس مهمون دارم که نگم فعلا کسی نیومده ولی امروز فرداس که بیان و خونمم ترکیده اصلا نمیرسونم تمیز کنم همین مواظب بچه ها باشم با این ضعف و بیحالی کسی هم نیست کمک حالم باشه همه درگیر کارای خودشونه
خانمایی که دوقلو دارین وضع من اینطوریه یا شما هم اینطوری هستید؟
مامان آوا جون ❤️ مامان آوا جون ❤️ ۱۲ ماهگی
مامانا تو رو خدا کمکم کنید
خیلی تو شرایط بدی هستم
نمی‌دونم از کدوم مشکلاتم بگم
مامان و بابام تصادف کردن مامانم لگنش در اومده ترک برداشته بنده خدا رو تخت هست فعلا ...
دخترم لب به هیچ غذایی نمیزنه پانزده روز پیش مامانم بودم تا اذان صبح کار. میکردم که همه چی رو براه باشه ولی تو این مدت به شدت دخترم بد غذا شده قبل که بد غذا بود الان افتضاح شده شیر هم لب نمیزنه
فکر کنم بین ۸تا ۸٫۵کیلو مونده دوازده تیر یکسال تمام میشه
از این ور هم شوهرم همش بهم ایراد میگیره همش دعوا بحث
خودم به شدت مریض شدم از لحاظ روحی حتی حوصله خوردن قرص های ارامبخشم رو هم ندارم
خونه زندگیم داغونه تو این دوازده روز شوهرم حتی یه قاشق رو جا به جا و مرتب نکرده
خودم وسواس گرفتم
دخترم اصلا یه لحظه از من جدا نمیشه
با تمام وجودم خسته ام
هر روز به خودم فحش میدم خودمو کتک میزنم گریه میکنم 😭😭😭😭😭
اینم از شرایط کشور ....
فردا پس فردا هم باید برم سر کار ...
من خیلی آدم ضعیفی شدم خیلی زیاد کم آوردم کم .‌‌‌‌‌....
کمکم کنید خدا می‌دونه همین ها رو هم با اشک دارم براتون می‌نویسم
مامان محمد مهدی مامان محمد مهدی ۱۴ ماهگی
خانما یه تحربه جالب شاید یه سریا بگن توهمه ولی من با گذشت این چند سال هنوز اون لحظه رو یادم نشده
مادر بزرگم برج ۷ سال ۹۹ فوت کرد دو هفته قبلش تو خونه باهم تنها بودیم تو خونه یه سکوتی بود منم کنار مادر بزرگم نشسته بودم یهو دست راستشو گذاشت رو دست چپم گفت اگه من مردم غصه نخوری اونجا گفتم مادر این چه حرفیه حرفای خوب خوب بزن بعد دوهفته پر کشید همون دست چپم جایی که مادربزرگم دستشو گذاشته بود شروع کرد به داغ شدن گرمای دستشو رو دستام حس میکردم شبانه روز حتی خواب شبو ازم گرفته بود بیتابی میکردم واسش سر خاکش خیلی خیلی گریه میکردم خاطره هاش منو میسوزوند همون لحظه که سر قبرش بودم فک کنم روز سومش بود انگار چهرشو دیدم که دوتا دستاشو مقابل لپام گرفته ولی نه اینکه دستاشو روی صورتم حس کنم انگار یه فاصله ای داشت گفت مادر انقدر بی تابی نکن دورت بگردم از اونجا کمی اروم تر شدم بعد روز هفتم دیگه اون حس از روی دستم برداشته شد ولی گاهی یهو به یادش میفتم و گرما رو رو دستم البته با شدت کمتر حس میکنم مثل همین چند دقیقه پیش که این موضوع رو به هوش مصنوعی گفتم و یه سری تو ضیحات داد و این شعر و واسم فرستاد🥲🥲🥲🥹🥹🥹