۱۷ پاسخ

خیلیییی سخته آدم قلبش پاره پاره میشه منم اوایل که دلارابرازردی بستری بود موقع رگ گیری همزمان بادلاراگریه میکردم
حالاشماکه نی نی تون الان بزرگ تره و قطعا سخت تره 🥺
امیدوارم زودی بتونی فراموش کنی و پشت سر بزاری این سختی رو

عزیزم سخته ولی باید قوی باشیم و دنبال مقصر نگردیم.من یبار پسر بزرگم ۴ سالش بود با آبجوش سوخت خیلی حال بدی داشتم.ولی بعد اون قویتر شدم

عزیزم‌چرا همیشه دنبال این هستی‌که ثابت کنی‌مادر خوبی هستی؟ دیگه مریضی واسه همه هست
بستری شدن هم اتفاق میفته

سخت نگیر به خودت عزیزم میدونم خیلی لحظه های وحشتناکی رو چشیدی ولی مرور این چیزا فقط افسرده ات میکنه و این برای خودت و بچه ات خوب نیست... تو در لحظه بهترین تصمیمی که میتونستی گرفتی بهترین چیزی که به ذهنت می‌رسید... خدا رو شکر الان برگشته خونه و توی بغلته

درکتون میکنم ان شالله زودتر پسرتون خوب بشه همهی بچه ها خوب باشن منم دخترم برای بارسوم هست که مریض شده
دخترم همش با چشماش التماس میکنه و درد داره و تب بالا
هر سه بار خودمم هم از غصه همراهش مریض شدم

اگه بخوای واسه هر اتفاقی این جوری خودخوری کنی که خودت و از بین میبری عزیزم انشاله دیگه هیچ وقت بچت مریض نشه ولی بچه ها تا بزرگ بشن کلی مریض میشن و زمین میخورن مخصوصا پسربچه ها که شیطنتشون هم بیشتره
دلت و محکم کن عزیزم قطعا اون بچه هم یه مامان قوی میخواد بزرگ میشن چیزی یادشون نمیمونه که

منم اسفند بچم ویروس بدی گرف هرچی دکتر بردم آنتی بیوتیک داد اصن فایده نداشت آخرش مجبور شدم شب که آزمایش گرفتن دوباره فرداشم دوباره آزمایشو آنژیوکت
هعی رگش پیدا نمیکردن منم فقط پشت در با صداش فقط گریه میکردم
من که اصن تحمل اینکه خون بچمو ببینم گریه میکرد میگف مامان اصن جونم بی حس میشد از حال میرفتم
خیلی بده انشاالله هیچ بچه ای مریض نشه هم مادرش هم با هم عذاب میکشن

قلبم درد گرفت خدا کمکت شه منم درک میکنم منم از نوزادی تا ۴الی ۵ ماهگی اذیت شدم و بیشتر از همه دخترم

قلبم تیر کشید

سلام گلم چی شده بچت خدا بد نده

مم میفهمم چی میگی متن ات رو خوندم اشکام اومد ماه پیش دخترمو بستری کردن در عرض سه ساعت دو دفعه هر دفعه هم ۲۰ تا ۳۰ دقیقه بردنش تو اتاق انژوکتش میزدن

از وقتی مادر شدم از زجر کشیدن مادرا از ناراحتی و گریه های بچه ها قلبم میخاد ازجا کنده بشه خدایا هیچ مادریو با بچش ب امتحان نکش سلامتی همه بچه هامون

میفهمم چی میگی مامان دردونه دختر منم سه ماهگی مریض شد و هیچ وقت فراموش نمیتونم کنم خیلی روزای بدی بود بچم آب شد با چشماش التماس میکرد ک نزارم ولی چاره نبود استفراغ میکرد

پسرمنم ۲ماهگی مریض شد دستاش پاهاش سوراخ سوراخ شدننن🥺🥺

ویروس که دست تو نیست ... ایشالا زودی خوب میشه.
بچه کلی مریض میشه تا بزرگ بشه ...

چیشده

چی شده مگههه

سوال های مرتبط

مامان دردونه مامان دردونه ۱۲ ماهگی
بدنش رو سوراخ سوراخ کردن برای رگ گیری.
بعد سه روز که سرم تو دستش بود آژیوکت نشتی داد و مجبور شدن در بیارن
دیگه نمیشد تو دستش بزنن
تو پاش آنژیوکت زدن
ولی پاشو محکم گرفته بود از شدت درد
پاش ورم کرد و گفتن نشتی داده
آنژیوکت رو که درآوردن دیدن تو پاش شکسته.
صحنه های گریه کردنش از جلوی چشمم نمیره
اینکه با التماس بهم نگاه میکرد
با التماس روسری مو چنگ میزد
اشکاش که از گوشه های چشمش میریخت
دوباره که اومدن تو پای دیگه اش بزنن اجازه ندادم. رفتیم رضایت دادیم که ترخیص بشیم.
از وقتی اومدیم خونه صداش گرفته از بس گریه کرده.
رسیدیم خونه بعد سه روز دیگه نا نداشت بچم. ولی اینقدر دلش تنگ شده بود برای خونه و اسباب بازی هاش که همه جای خونه چرخید و سرک کشید و بازی کرد.
هنوز وقتی با پاش میخواد فشار بده و بلند بشه دردش میاد‌.
خدایا به حق دل شسکته حضرت رباب خودت محافظ همه شیرخوارها باش.
الهی برات بمیرم مادر که هیچ کاری نتونستم برات بکنم😭😭😭😭😭😭😭😭😭
الهی
مامان ویهان مامان ویهان ۱۰ ماهگی
یه موضوعی هست شاید خنده دار باشه ولی معضل شده واسم😅
ویهان نوزاد که بود خیلی بد شیر میخورد میگفتن از رفلاکس پنهانه ولی کاریش نمیشد کرد چون داشت وزن می‌گرفت دکترا دارو‌ نمیدادن
اینجوری شیر میخورد که هی به ذره مک میزد میکشید دوباره می‌گرفت دوباره یه ذره میخورد میکشید هم خیلی پر تکاپو بود کلی عرق میکرد خسته میشد هم کم شیر میخورد مامانم هی بهم میگفت بچه اینجوری می‌کنه که سینتو عوض کنی اون یکیو بهش بدی این یا زیاد میاد یا غلیظ میاد که نمیتونه بخوره اونو بده، خلاصه سرتون درد نیارم منم اینقدر این سینه اون سینه کردم که الآنم که بزرگ شده این عادت از سرش نیفتاده و میگه باید دوتاش بیرون باشه هی یکم از این میخوره یکم از اون، جایی باشم که مکافات دارم حتی توی خونه هم چون درازکش شیر میخوره می‌خوابه خستم می‌کنه خیلیییییی، این وسطا یه عادت بد دیگم پیدا کرده وقتی از یکی میخوره اون یکیو جوری با دوتا انگشتش میپیچونه که اشکم درمیاد ولی نباید جیک بزنم چون یه اوف هم بگم چشاشو باز می‌کنه میزنه زیر گریه😐 نمی‌دونم چجوری از سرش بندازم واقعا با یکی نمی‌خوابه گریه می‌کنه که اون یکی هم دربیار ، هی میگم بزرگ بشه بهتر میشه ولی واقعا داره شدیدتر میشه 😮‍💨
مامان نی نی مامان نی نی ۱۱ ماهگی
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳! تلخ ترین روز زندگیم تا اینجای عمرم
روزی که تو هفته ۲۷ رفتم سونو انومالی تاخیری که دکترم نوشته بود و برای بچه ام تشخیص یه مشکل نادر رو دادن..اون روز حتی یک‌درصد هم فکر نمی‌کردم ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ تو این حال باشم
دنیا واسم سیاه شده بود شب و روزم گریه و‌زاری بود، توی یک ماه ۴ دفعه اکو قلب جنین و ۵ بار سونو پیش دوتا متخصص پریناتولوژی انجام دادم رفتم یه استان دیگه پیش چندتا دکتر حرف همه یکی بود و من ناامیدترین
دنبال آشنا واسه سقط بودم اونم جنین ۷ ماهه!! دنبال آمپول بودم اما انگار همه چی دست به دست هم داده بود من کاری نکنم انکار همه میگفتن بچه ات سالمه نکن
دوماه و نیم تا زایمانم مونده بود،دو ماه و نیمی که واسم ۲۰ سال گذشت ۲ ماه و نیمی که اشک چشمم خشک نشد دو‌ماه و نیمی که نون توی خون زدم و خوردم اما گذشت دو ماه و نیم به خدا التماس کردم دستامو گرفتم بالا و گفتم دستای من خیلی ناتوان و عاجزه تو واسم یه کاری کن تو دستمو بگیر تو به بچه ام رحم کن شب و روز گریه و دعا کردم به همه عزیزاش قسمش دادم و واسطه کردم و بلاخره منو دید منو شنید
خواستم فقط بگم هیچوقت از خدا ناامید نشین خدا خیلی بزرگ تر از باور های ماست و هیچ کاری براش نشد نداره
من پارسال این موقع سیاهی مطلق رو‌جلوم می‌دیدم و حتی یک لحظه ام فکرش رو‌نمیکردم اینومقع خوشحال با دخترم بریم پارک یعنی محال بود واسه ام اما شد
خدایاشکرت