سوال های مرتبط

مامان اقا هامین مامان اقا هامین ۴ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۳
روی تخت خوابیدم و ان اس تی بهم وصل کردن ، همینطوری یکم یکم اب ازم خارج میشد ، اومدن سوند وصل کردن ، که درد داشت واسه من ،و چون کامل شیو نکرده بودم ، اومدن واسم شیو کامل انجام دادن، لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم واسه عمل ، تا اتاق عمل پرستارایی که تو مسیرم بودن خیلی خوش اخلاق برخورد میکردن ، رفتم تو اتاق عمل و متخصص بیحسی اومد ، گفت چون قبلش صبحانه خوردی نمیتونیم بیهوشی استفاده کنیم ، که گفتم خودمم بیهوشی نمیخوام ، میخوام بیحس شم ،حالت نشسته بودم و خم شدم رو به جلو و امپول بیحسی رو تو کمرم زدن ، دردش مثل همون امپولیه که میزنیم ، دکترم هم اومد کنارم و به متخصصه گفت یکم بیشتر آمپول رو ببر داخل به خاطر چربی دورش زیاده ، بعد هم اهسته من رو خوابوندن ، برخورد پرستارا و دکترم عالی بود ، دستام رو دو طرفم دراز کردن و بستن ، پرده هم آویزون کردن ، متخصص بی‌حسی گفت نگران نباشیا تا بیحس نشی شروع نمیکنن ، هی میپرسید پات رو حس میکنی ، در عرض یک دقیقه پاهام رو تا بالای شکمم از دست دادم 😂 اصلا نمیفهمیدم دارن چیکار میکنن ، هیچ حسی نداشتم ، دکترم هر ازگاهی باهام حرف میزد ، ماسک هم برام گذاشته بودن ، تو حالت خلسه بودم 🫠 بعد از فکر کنم ۷-۸ دقیقه دکترم گفت خوش اومدی و پسرم شروع کرد به گریه کردن ، دکترم گفت این هم بند ناف دور گردنش بود 😳😑 مثل اینکه چندتا قبلی هم همینطور بودن ، با وجودی که سونوی شب قبل هیچی به من نگفت ، تو همون لحظه با همون بی حالی پرسیدم چرا پس سونو دیشب چیزی نگفت ، دکترم گفت یه دور مشکلی نداره حتما نخواسته نگران شی 🫤
مامان 👼🏻دوقلوهای معجزه🩷 مامان 👼🏻دوقلوهای معجزه🩷 ۴ ماهگی
#پارت دو…

بستری شدم دستگاه نوار قلب وصل کردن بهم خیلی استرس داشتم فشارم داشت بالا و بالاتر میرفت از استرس دکترم رسید و اومد باهام صحبت کرد من فشار نداشتم توی دوران بارداری بعد دکترم کفت اروم باشم تا استرس بدتر میکنه این اوضاع رو…میخواستن اماده‌ام کنن برای عمل لباسای اتاق عمل رو پوشیدم ازشون خواستم موقع بی حسی برام سوند وصل کنن ولی با مهربونی باهام صحبت کردن پرستارا که اصلا متوجه نشدم فقط احساس دستشویی داشتم شنلمو پوشیدمو نشستم روی ویلچر همسرم و مادرم داشتن منو میبردن سمت اتاق عمل هم ترس داشتم هم خوشحال بودم از زیر قران ک میخواستم رد بشم دیگه نتونستم بغضمو کنترل کنمو شروع کردم به گریه ….🥺
بردنم توی اتاق عمل و کمکم کردن روی تخت دراز بکشم اسم دخترامو ازم میپرسیدن خیلی واقعا مهربون بودن همشون میخاستن بیهوشم کنن ازم داستانای دوره بارداری قدیممو پرسیدن و همشون خیلی خوشحال شدن که خدا دوباره منو لایق دونست مادر شدن…🥹🩷🌸
کم کم پاهام سر شدن پرده رو کشیدن جلوم بعد ۱۰ دقیقه دختر اولمو اوردن و بعد یک دقیقه‌اش دختر دیگمو اوردن و لمس پوستی داشتیم داشتم از خوشحالی گریه میکردم دیگه کم کم نفسم سنگین شده بود نمیتونستم نفس بکشم برام اکسیژن وصل کردن و بچه هامو بردن لباس بپوشوننشون🥹🩷
من با اکسیژن بیهوش شدم و فقط میگفتم تروخدا بچه هامو نبرین میخوام با خودم برم با خودم ببیننش همه شون میخندیدن میگفتن از الان حسودی شروع کردی گفتم نه میخوام بچه هامو با خودم ببرم باهم مارو ببینن…دیگه کم کم از حال رفتم انگار مسکن داشت اونجا اول یک بار شکممو فشار دادن بعد که برده بودنم توی اتاق سه بار دیگه شکممو فشار دادن خیلی درد داشت اما من ذوق بچه هامو داشتم مهم نبود برام…🥹🫂…،،،
مامان گردو🩵(رهام) مامان گردو🩵(رهام) ۱ ماهگی
منم تجربه سزارینم مینویسم که هم شاید به درد کسی بخوره هم یادگاری بمونه❤️
پارت اول ...
من از اول انتخابم سزارین بود بخاطر ترس از طبیعی ولی خب اخراشم طوری شد که دیگه باید سزارین میشدم آنزیمای کبدیم تو بارداری رفت بالا و هفته اخرم تو سونو گفتن بند ناف یدور پیچیده دور گردنش ...
نوبتم ۱۵ اسفند بود که دو سه روز قبلش از بیمارستان بهم زنگ زدن برم برای مشاوره ی بیهوشی که اصلا چیز خاصی نبود یه نوارقلب از خودم گرفتن و یسری سوال که چه دارویی خوردم و چه بیماریهایی داشتم و ... آخرم یه آزمایش خون گرفتن ازم همین .
به شدت استرس داشتم چون تاحالا اتاق عملم نرفته بودم کلا از زایمان وحشت داشتم شب قبل عمل تا صبح نخوابیدم که دیگه بهم گفته بودن پنج و نیم صبح بیمارستان باشم
اول که رفتم گفتن برو بلوک زایمان اونجا یسری برگه و رضایت نامه دادن امضا کردم و بعد لباس اتاق عملو دادن گفتن بپوشم ، اومدن ان اس تی برام وصل کردن و آنژیوکت روی دستم وصل کردن و سروم زدن بعدشم که دکترم زنگ زد گفت مریضمو بیارین اتاق عمل اومدن برام سوند وصل کردن.
پرستارای بلوک زایمان خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بودن واقعا راضی بودم ازشون .
پنج و نیم بیمارستان بودم دیگه حدودا هفت و نیم بود که گفتن باید بریم اتاق عمل.