۱۳ پاسخ

عزیزم انشاءالله حالش خوب بشه شماهم با خیال راحت بری خونه خودت.

انشاالله مادرت حالش خوب بشه عزیزم 😘

خدا کمکت کنه خیلی سخته ولی خیلی ثواب داره
خونه خودت کجایه

تودار شرایط سخت رو تحمل میکنی بخاطر مامانت مطمئن باش خداهم برات جبران میکنه سعی کن برنامه ریزی داشته باشی بچه هاتو هم در اولویت دوست قرار داده باشی خدابزرگه عزیزم

خیلی سخته اینجوری
خدا کمکتون کنه

خدا الهی مادرت رو شفا بده و حالش خوب بشه. برای مامانا هرچی بکنی کم کردی. من مادرم رو از دست دادم. آرزومه که یه روز باشه من نوکری اش رو بکنم. خسته نباشی و خدا اجرت بده

یجورایی درکت میکنم.....
خدا شفاشون بده🩷

خدا خودش کمکت کنه عزیزم🥲🥲🫂

عزیزم مادرت ببر خونتون فک میکنم‌اینجوری خودت راحت تری

خب مامانتو بیار پیش خودت دختر اینجوری که خیلی اذیتی

خب چرا پرستار نمیگیرین بعد چرا راحت نیستی شما رفتی از مادرت نگه داری کنی اونجام خونه مادرته دیگ نباید اینجوری باشی

بطن بیرون قصابی ها رو یاد میگیری
ان شالله خیره

ان شاالله زودی مادرتون خوب شن شماهم برگردین سر خونه زندگیتون

سوال های مرتبط

مامان مَهدیار🩵 مامان مَهدیار🩵 ۱۰ ماهگی
این روزا خیلی متلاشی ام خیلی کم اوردم بچه بزرگ کردن تو غربت تو دوری از خانواده خیلییی سخته شاید اگر مامانم کنارم بود اینقدر اذیت نمیشدم
جسمم و روحم نابود شده ب جایی رسیدم ک حوصله نفس کشیدنم ندارم دایما عصبی پرخاشگرم خیلی خستم از زندگی دلم میخاد چشامو ببندم باز نکنم واقعا دست تنها سخته خیلییی سخت
هر ادمی ی گنجایشی داره من حس میکنم ادم مادرشدن نبودم من تحمل اینهمه سختی فشار ندارم از بس حرص جوش خوردم نابود شدم
خیلی تنهایی سخته 😞دلم میخاد یکم برای خودم باشم یکم استراحت کنم
ب ته زندگی رسیدم بخدا نای ادامه دادن ندارم میدونم خیلی اینجا میام غر میزنم ولی واقعا تنها جایی ک دارم حرفامو بزنم 🥲
احساس غم عصبانیت شدید دارم اصلا ارامشی درونم نیست همش حرص خشم ........
خدا خیر همسایمونو بده خودش بچه نداره هنوز بچه امو خیلی دوس داره میگ هرموقع خاستی بگو بیام بگیرمش استراحت کنی بهش گفتم الان بیاد بچم پیشش تو پذیرایی خوذم تو اتاق هنوز ن ناهاری خوردم ن درس کردم دلم داره ضعف میره اینقدر امروز غر زذ بهونه گریه حس کردم دیگ نمیتونم تحمل کنم .....🫠🥲ازدواج تو غربت ی جوری سخته بچه بزرگ کردن یجور دیگ سخت فقط میدونم خیلی همه چی سخت داره میگذره ...
مامان دردونه مامان دردونه ۱۰ ماهگی
سلام مامان های عزیز من میخام درد دل کنم و ممنون میشم ک شما هم صاقانه صحبت کنید
من صب تا شب تو آشپزخونه م در حال آشپزی برای خودمون و جداگانه برای بچه م .ظرف شستن.چای و...
یا در حال پوشک و لباس عوض کردن و شستن بچه م یا قطره دادن و....
اما همش فک میکنم مادر خوبی نیستم چون اینجا یه چیزایی میگن ک ادم احساس ناکافی بودن میکنه نمیگم که دروغ میگن و البته با احترام به همه ی مامانای دلسوز و زحمت کش اما من میگم چرا من نمیتونم اون کارا رو بکنم
مثلا میگن چه کتاب داستان میخونیم از الان برا بچه هامون
یا فلان بازی رو باهاش میکنیم یا فلان غذا رو درست میکنیم یا مثلا یه غذایی بهش دادن که خونه و خودشو ب گند کشیده یا میگن شبا ساعت هفت میخابونیم تا صب یا شیر شبشو قط کردیم و.....یا یه غذاهایی میدن ک منم با اینکه 32تا دندون دارم نمیتونم بخورمش
من حتی بضی وقتا وقت ندارم کارای شخصی خودم رو بکنم از صب تا شب در حال بدو بدو
بعد همش فک میکنم غذاهای بچه ی من مثه اونا نیست شبا دیر میخابه واسه شیر چند بار بیدار میشه و بازی و کتاب داستان و اینام نمیرسم
خیلی حس بدی دارم گاهی میگم کاش با گهواره آشنا نمیشدم😔
مامان ریحانه مامان ریحانه ۱۱ ماهگی