کیامثل منن
مثلا چندسال پیش یه اتفاقی افتاد تاندون های دام پاره شدن اولین نفر که پدر شوهرم بودرودیدم گریم گرفت و قشنگ توی بغلش گریه میکردم😂دفعه بعد زمانی بود که پسرم بدنیااومد وقتی توی بخش همسرم اومد زدم زیرگریه حتی مامانم اومده بود پیشم جفتمون زدیم زیرگریه حالاوقت زایمانم هم قبل وهم بعداززایمان خیلی اذیت شدم یه بار دیگه زمانی بودبراجراحی صفرا رفته بودم همسرم اومد پیشم یهوگریم گرفته هرکاری میکردم نمی‌تونستم کنترلش کنم همه همراه مریض هامیگفتن مگه چی شده که اینجوری گریه می‌کنی😂 مثلا دست بابام شکسته بود خونریزی میکرد توی بیمارستان دیدم زدم زیرگریه یامثلا یباربامامانم رفتم دکتر برایه جراحی سرپایی زمانی که دیدم دکترداره کارشوانجام میده فقط یه با مامانم گفت آه منومیگی گریم گرفته بوددکترمیگفت بخدا چیزی نیس گریه نکن حالامنومیگی هرکاری میکردم فقط تندتنداشکام می‌ریخت آخرین بارم همین چندروز پیش بود که همسرم ازسرکاراومد خونه همین که دیدم سروصورتش خونی دیدم سرش شکسته اشکام می‌ریخت هرچی همسرم می‌گفت بخدا خوبم گریه نکن ولی من نمی‌تونستم
نمیدونی چرااینجوری شدم خیلییی دوست دارم این اخلاقم عوض بشه چون خودم خیلی اذیت میشم

۶ پاسخ

حالا من متاسفانه زمان ناراحتی بی اختیار لبخند میزنم
مثلا میگن فلانی فوت شده ، واقعا خییییییلی ناراحت میشما ولی لبخند میاد رو لبم غیرارادی😭
البته اشکم هم دم مشکم هست

خوشحالبت خانواده شوهرم اومد واسه من دوقلو بدنیا اومده هیچکس نیومد

منم اینجوری بودم ولی بعد خوردن آسنترا حتی تو بدترین شرایط هم نمیتونم گریه کنم

خوش به حالت من حتی موقع دعوا با شوهر هم وابمیستم مبارزه🤣🤣اصلا خودم رو بکشم گریه ام نمیاد.
البته اگه کسی یه واقعه غمناک تعریف کنه یا مثلاً فیلم حالا شر شر اشک میریزم🤣🤣

منم عین شمام عزیزم اشکم دم مشکمه
قشنگ از این هندی بازیا رو منم میکنم دست خودم نیست

منم قبلا همین بودم الان نه
دست خود آدم نیست باید روحیه ت قوی بشه
من از بس اتفاق برام افتاد دیگه برام عادی شد

سوال های مرتبط

مامان ارغوان مامان ارغوان ۴ سالگی
من قبل از باردار شدنم تحت نظر ی دکتر مرد بودم که تو مشهد خیلی هم معروفه . بعدش دو تا دکتر زن و خلاصه مشکل منو یک دکتر زن کم سن و سال فهمید . توی این سال ها سونو و عکس رنگی و ازمایش وووو.... تا اینکه رسید به داروی کمک باروری و امپول و ... همسرم گفت این اخرین باریه که میریم دکتر .بیخیال شو من از اولم بچه نمی خواستم . قرص لترزول خوردم و امپول اچ ام جی رو زدم رفتم سنوی فولیکول ۳ تا فولیکول داشتم ۳ تا هم سینال اف زدم که کیفیت فولیکول خوب باشه . دکترم اون روز گفت با ۳ تا احتمالش کمه ماه آینده بیا بهت کلومیفن میدم شانست بالا میره . خلاصه که اون ماه ۵ روز مونده به موعد بی بی زدم ی هاله کمرنگ انداخت و ۲ روز مونده کاملا پررنگ شد و رفتم آزمایش بتا و مثبت بود .به هیچ کس هم نگفتم خونه مامانم بودم. خواهر شوهرم تماس گرفت عید قربان رو تبریک بگه بهش گفتم داری عمه میشی اونم به همه گفت . روزیکه سونوی تشکیل قلب رفتم همسرم شدیدا کلافه بود و هی عرق میریخت منم فکر میکردم نگران که قلب تشکیل شده یا نه . کرونا بود رفتم صدای قلب رو شنیدم و با برگه سونو اومدم بیرون اولین سوالی که پرسید این بود چند تان؟ گفتم دوست داری چند تا باشن ؟ گفت نگو ۳ تا که پس میفتم . منم مرده بودم از خنده گفتم نه بابا ی دونه ست . الان هر وقت تو گهواره ۳ قلو می بینم یاد این خاطره میفتم . همسرم تشکیل قلب براش مهم نبود . به تعداد بچه ها فکر میکرد 😅😅😅
مامان فندوقی🧒🏻⚽️ مامان فندوقی🧒🏻⚽️ ۳ سالگی
واقعن موندم به بعضی از دوستام چی بگم امروز با یکی از دوستام تلفنی حرف میزدم در مورد مهد کودک و فلان برگشته میگه تو پایین شهری مهد کودک های اونجا خوب نیستن خونتو بفروش یا اجاره بده بیا بالا شهر بچت جای بهتر درس بخونه و فلان یعنی یه جوری بهم برخورد ک

من وضع خانواده ام خیلی خوبه ولی همسرم متوسط و همسرم هر چی که هست قبول کردم شاید وضعش آنچنان توپ نباشه ولی تو بعضی جاها خیلی درک بالایی داره منو میفهمه منم دختری نبودم که از زندگی چیزی سر در بیارم انگار دختری بودم که عروسک دستشو گرفتن و لباس عروس تنم کردن ولی شوهرم خیلی کمکم بود بعضی جاها و درکم کرد تا منم تو زندگی راه بیفتم و من زمان مجردیم بابام همیشه خوراکی این چیزا که میخرید برمیداشتم یا مامانم میداد ۳،۴تا ببر با دوستات بخورین باهم و همین دوستم نمیدونس دو لپی چطوری بخوره حالا اومده برای من پایین شهر بالا شهر میکنه برگشتم گفتم بهش مث همین استوری که کردم به روزی من بالام یه روزی تو پایین یه زمانی هم برعکس وخوشحالم که خودتو نشون دادی تا بفهمم بیشتر از این رفاقت باهات خوب نیس قطع کردم
مامان ادرین مامان ادرین ۴ سالگی
سلام مامانا خوبین بیاین کمکم بخدا کم آوردم من سه ماهمه حاملم نمیدونم یا من حساس شدم یا اخلاق پسرم تغییر کرده دیگه آنقدر ازیت نمیکنه بخدا ازش بدم میاد وقتی خوابه آرامش دارم پسرم خیلی قبل بچه با ادب با فهم شعور بود خیلی فهمیدس ولی چند وقته برعکس شده این بچه خیلی بی تربیت شده جواب میده لج میکنه کار زشت میکنه مثلا هی میگی دست هات کثیفه برو تمیز کن یا بشور یا با دستمال کاغذی تمیز کن اصلا بحرف نمیکنه میگم دست به شربت نزن سرش باز نکن میریزه دقیقن باز میکنه و ریخت رو فرش یا بابام صداش میزنه میگه مثلا کنترل رو بیار میگ من نمیارم و یا مامانمو میزنه یا مامانم به من گفت میرم میام برداشته تو ماشین میگه هر غلطی میکنی زود بیا برعکس اصلا ما تو خونمون اینجوری حرف نمی‌زنیم بهم محبت میکنیم هرچی میخواد خوراکی می‌خریم باباش باهاش حرف میزنه محبت میکنه نمیدونم این چه مرگش شده با باباش لج میکنه هی میگه اسباب بازی هامو میشکنم اونم میگه نمیخرم باز جیغ میزنه گریه میکنه میگ باید بخرین یا الان دیدم عروسک برداشته تو شلوارش کرد رفت زیر پتو منم خیلی داغون میشم با دیدن این حرکات اول ازش سوال کردم دیدم جواب نمیده زدمش تا هرچی بهش نمیگی مثلا سرسفره با دست غذا نخور درست بشین زود قهر میکنه سر سفره هرچی میگم بشین غذا بخور میگه سیرم تا سفر و جمع میکنم گریه میکنه من گشنمه راه میره پاهاش مشکل داره دکتر گفته باید درست بشینه دقیقا هر دقیقه که نمیشینه این بشر بد میشینه منم هی باید تو هرجایی یا تو خونه صدبار تکرار کنم من چیکار کنم خسته شدم بقران چرا این اینجوری شده فقط دورغ نگم تو این یکی دو ماهه اسباب بازی میخواد و شهربازی که نتونستیم بخریم و ببریمش همین