سوال های مرتبط

مامان پِسته🤰😎🧒🧿🫀 مامان پِسته🤰😎🧒🧿🫀 ۸ ماهگی
با امروز شد ۵ماه و ۲۰روزه که از زایمانم میگذره
روزای اول زایمان قطعا برای همه خیلی خیلی شیرینه برای منم بود ولی منتها کمتر طوری که کمتر بخوام به اون روزا فکر کنم
من از چند روز بعد از زایمانم افسردگی بعد از زایمان گرفتم حملات پنیک بهم دست میداد
خیلی اون روزا رو برام ترسناک و وحشتناک کرده بود .
که باعث شد نتونم شیر خودمو به بچم بدم و شیر خشک بهش بدم همینم چقدر حرف و تیکه از بقیه شنیدم که خیلی تو حال روحیم تاثیر میزاشت (گفته بودم میام از تجرم از افسردگی بعد از زایمان میگم ولی وقت نشد یه روز حتما میام میگم)☹️
خداروشکر الان نسبت به اون روزا خیلی خیلی بهترم هنوزم گاهی حس های منفی میاد سراغم ولی اصلا مثل اون روزا پنیک و اینا نمیشم
چاره افسردگی بعد از زایمان فقط و فقط رفتن پیش روانشناس هست که اصلا چیزه بدی نیست چون بعضی ها این دیدگاه و دارن که هر کسی بره پیش روانشناس دیونس و مشکل داره در صورتی که اصلا اینطوری نیست خیلی تو بهتر شدن حالتون کمک می‌کنه

فردا نوبت سونوگرافی دارم
چون دوباره باردارم ☹️
که ببینم قلبش تشکیل شده یا نه😕
میدونم نباید میشد و خیلی خیلی زوده ولی خوب ناخواسته شد
با وجوده اینکه میدونم خیلی روزای سختی پیش رو دارم با وجوده ۲بچه کوچیک ولی اصلا دل اینکه بخوام بندازم ندارم 😕😔😔
از حسم بخوام بگم کاملا خنثی هستم هم خوشحالم هم ناراحت 😕
یه اتفاقی برام افتاد که متوجه شدم عمره و روزی این بچه به این دنیا هستش
ان شاالله که فردا رفتم سونوگرافی قلبش تشکیل شده باشه
برام دعا کنید شب اول ماه رمضان که بتونم از پسش بر بیام و دیگه افسردگی بعد از زایمان نگیرم 😕🙏
مامان مهــدیار🐣💛 مامان مهــدیار🐣💛 ۷ ماهگی
بیاین از خاطره خوب و بد زایمانتون بگین
منکه درسته بهترین لحظه هر زنی لحظه تولد بچشه ولی من خیلی اذیت شدم و خاطره خوبی برام نشد
سه روز من درد داشتم و نمیدونستم درد زایمانه روز سوم شدید شد رفتم بیمارستان و تقریبا شیش سانت شده بودم و انصافا خیلی خوب پیشرفت کردمو یک ساعته فول شدم ولی دکتر شیفت تشخیص داد که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و منو بردن سزارین بماند که بیمارستان و رو سرم گذاشتم از درد سزارینم چون خونریزی زیادی کردم و چون سه روز بود درد میکشیدم رحمم کش اومده بود کلی با دارو تونستن خوبم کنم و یه واحد خون گرفتم چون خیلی خونریزی حین عمل داشتم تا دوروزم منو نگه داشتن و خب درد سزارینم از یه طرف دیگه که خودتون بهتر میدونین چقدر بده من تا ده روز از درد گریه میکردم و بعد چهارده روز از زایمانم چون پسرم عفونت ادرار گرفت ده روزم بستری شد من با اون وضعم تو بیمارستان بودم و خدا میدونه چی به من گذششت در کل روزای اول خیلی حالم بد بود بماند که دیگران درک نمیکردن و همش خونمون میومدن و من نیاز به استراحت داشتم ولی نکردم و الان عوارضش و دارم میکشم 😔
شما هم بیان تعریف کنین سرگرم شین هم تجدید خاطره شه❤️
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
#پارت_هفتم


از شبی که اومدیم خونه درد جسمی یه طرف درد روحم یه طرف دیگه.مدام دلشوره داشتم و به در و دیوار نگاه میکردم گریه میکردم به پسرم نگاه میکردم اشک میریختم حس میکردم زندگیم تموم شده ۹ماه بارداری منع رابطه بودم و بعدشم که درد سزارین و خون ریزی…حس میکردم دارم از همسرم دور میشم و کلا زندگیم از دست رفته
همسرم هردفعه که در اتاقو باز میکرد من یه گوشه در حال گریه بودم و قطعا برای هر مردی سخته زنش رو تو این حال ببینه و نتونه براش کاری کنه.نمیتونستم غذا بخورم و کلا با آب و ابمیوه زنده بودم.غذا میدیدم حالم بد میشد و هیچ تشت‌هایی نداشتم
و اونجا بود که فهمیدم بله من افسردگی بعد زایمان گرفتم و داشت منو از پا در میاورد.
یه شب میون گریه هام ساعت ۳صبح بود که دست کشیدم رو شکمم و دیدم یه چیز قد فندوق زیر پوستمه و حسابی دردناکه و دقت که کردم دیدم اون تیکه زرد شده
زدم اینترنت و دیدم یه کسایی بعد زایمان تجربه منو داشتن و اصلا چیزایی خوبی ننوشته بودن یکی میگفت عفونته و مجبور شده بخاطر همین یک هفته تو بیمارستان شکمش رو پاره کنن و باز بزارن تا خوب شه.من بعد خوندن اون مطالب دیگه از ترس نمیتونستم بخوابم...