#پارت_هفتم


از شبی که اومدیم خونه درد جسمی یه طرف درد روحم یه طرف دیگه.مدام دلشوره داشتم و به در و دیوار نگاه میکردم گریه میکردم به پسرم نگاه میکردم اشک میریختم حس میکردم زندگیم تموم شده ۹ماه بارداری منع رابطه بودم و بعدشم که درد سزارین و خون ریزی…حس میکردم دارم از همسرم دور میشم و کلا زندگیم از دست رفته
همسرم هردفعه که در اتاقو باز میکرد من یه گوشه در حال گریه بودم و قطعا برای هر مردی سخته زنش رو تو این حال ببینه و نتونه براش کاری کنه.نمیتونستم غذا بخورم و کلا با آب و ابمیوه زنده بودم.غذا میدیدم حالم بد میشد و هیچ تشت‌هایی نداشتم
و اونجا بود که فهمیدم بله من افسردگی بعد زایمان گرفتم و داشت منو از پا در میاورد.
یه شب میون گریه هام ساعت ۳صبح بود که دست کشیدم رو شکمم و دیدم یه چیز قد فندوق زیر پوستمه و حسابی دردناکه و دقت که کردم دیدم اون تیکه زرد شده
زدم اینترنت و دیدم یه کسایی بعد زایمان تجربه منو داشتن و اصلا چیزایی خوبی ننوشته بودن یکی میگفت عفونته و مجبور شده بخاطر همین یک هفته تو بیمارستان شکمش رو پاره کنن و باز بزارن تا خوب شه.من بعد خوندن اون مطالب دیگه از ترس نمیتونستم بخوابم...

۲ پاسخ

واییی منتظر بقیشم سرت سلامت باشه عزیزم

دقیق برامن همین اتفاق بدافتادافسردگی وعفونت ۲۰ روزبیمارستان درگیربودم😔

مقالات مرتبط

انواع گریه نوزاد
معنی انواع گریه نوزاد و ترجمه هرکدام
خونریزی بعد از زایمان سزارین
خونریزی بعد از سزارین تا کی ادامه دارد؟ + علائم خطر
علت درد شکم بعد از سزارین
علت درد شکم و زیرشکم بعد از سزارین
گریه نوزاد در شب
گریه نوزاد در شب | علل و درمان گریه شبانه کودک

سوال های مرتبط

مامان مهــدیار🐣💛 مامان مهــدیار🐣💛 ۷ ماهگی
بیاین از خاطره خوب و بد زایمانتون بگین
منکه درسته بهترین لحظه هر زنی لحظه تولد بچشه ولی من خیلی اذیت شدم و خاطره خوبی برام نشد
سه روز من درد داشتم و نمیدونستم درد زایمانه روز سوم شدید شد رفتم بیمارستان و تقریبا شیش سانت شده بودم و انصافا خیلی خوب پیشرفت کردمو یک ساعته فول شدم ولی دکتر شیفت تشخیص داد که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و منو بردن سزارین بماند که بیمارستان و رو سرم گذاشتم از درد سزارینم چون خونریزی زیادی کردم و چون سه روز بود درد میکشیدم رحمم کش اومده بود کلی با دارو تونستن خوبم کنم و یه واحد خون گرفتم چون خیلی خونریزی حین عمل داشتم تا دوروزم منو نگه داشتن و خب درد سزارینم از یه طرف دیگه که خودتون بهتر میدونین چقدر بده من تا ده روز از درد گریه میکردم و بعد چهارده روز از زایمانم چون پسرم عفونت ادرار گرفت ده روزم بستری شد من با اون وضعم تو بیمارستان بودم و خدا میدونه چی به من گذششت در کل روزای اول خیلی حالم بد بود بماند که دیگران درک نمیکردن و همش خونمون میومدن و من نیاز به استراحت داشتم ولی نکردم و الان عوارضش و دارم میکشم 😔
شما هم بیان تعریف کنین سرگرم شین هم تجدید خاطره شه❤️
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان نازگل مامان نازگل ۱۲ ماهگی
امروز بالاخره قسمت شد نذری که پارسال کردم رو ادا کنم
قضیه از این قراره که من پارسال شهربور ماه بود که رفتیم مشهد. تو اقدام برای بارداری بودم و چندماه گذشته بود و دیگه ناامید شده بودم تو مشهد که بودم خواب دیدم و توخواب صدای گریه ی بچه رو فهمیدم و بعد دیدم خاله ی همسرم یه تشت پ از نون و پنیر داره میاره. اونجا نذر کردم اگه باردار باشم نون و پنیر بدم و بعد از مشهد فهمیدم باردارم و امسال با نازگلم دارم نذرمو ادا میکنم
انشالله همه حاجت روا بشن
مشاهده ۱۷ پاسخ دیگر
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
پارت_هشتم#


نمیدونم چه ساعتی بود که خوابیدم صبح پاشدم بی دلیل به همه میپریدم و گفتم که میخوام برم بیمارستان ببینم چم شده.پنج‌شنبه بود رسیدم بیمارستان و معاینه شدم و اما نمیتونستن تشخیص بدن چیه با دکترم تماس گرفتن و گفت که بگید شنبه بیاد مطب.هوووف کی تا شنبه طاقت داشت؟برگشتم خونه،دیگه از در و دیوار خونه حالم داشت بهم میخورد مثل دیووونه ها گریه میکردم و مامانم میگفت نکن این کارو شیرها خشک میشه…وسایلامو جمع کردم برم خونه مامانم اینا تا شاید حالم بهتر بشه…تا شنبه بیاد و من برم دکتر و دکتر سونوگرافی برسه و برم انجام بدم قشنگ پیر شدم.وقتی جوابشو بردم برای دکترم گفت که یه تیکه بافت چربی متورم و ملتهب شده و چیز خاصی نیست.خداروشکر میکردم که حداقل وسط این همه حال بد و افسردگی قرار نیست در به در دکتر و بیمارستان بشم.اما خب زهی خیال باطل ادم از دو روز دیگش هیچ خبری نداره...
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
#پارت_پنجم


واقعا ممنونم از اون آقا که سریع به همسرم خبر رسوند که برای خانومت پمپ درد بگیر،دردش زیاده.وگرنه بقیه میگفتن نیازی نیست.اثرات بیهوشی باعث شده بود مدام گریه میکردم و بخاطر مسکن و پمپ درد همش حالت گیج و منگ داشتم.نشد مثل خیلیا با بقیه حرف بزنم نشد ارایش کنم و لباس مرتب بپوشم و با بچم عکس بندازم نشد حتی به دسته گل داشته باشم.اونقدر داغون بودم که تاشب خواب بودم دستم بخاطر حجم زیاد سرم ورم کرده بود و حتی وقتی بچمو آوردن که شیر بخوره من چشام باز نمیشد.شب که یکم بهتر شدم هرچی میگفتم پسرمو بیارید من ببینم نمیاوردن.میفهمیدم در گوشی به هم یه چیزایی میگن و بعد منو با حالت غمگین نگاه میکنن.هرچی میگفتم چیشده میگفتن هیچی ...
مامان آرتین👶💛 مامان آرتین👶💛 ۹ ماهگی
بعد زایمان یه جور سینه هام بزرگ شده بود کیف میکردم الان باز کوچیک شده😢😐😏
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان کیــــ💙ــاشا مامان کیــــ💙ــاشا ۸ ماهگی
سلام از منی که اینستامو حذف کردم چون واقعا حس میکردم منو از زندگیم و این روزای قشنگ پسرم که میتونم نهایت لذت رو از وجودش ببرم دور میکرد
بعد زایمانم حس میکردم اونجور که باید نمیتونم خودمو وقف پسرم کنم
شمام اونجوری شدین؟!
خیلی عذاب وجدان دارم از این موضوع
چیکار کردین بهتر شین مامانا؟!
چند روز دیگه میام از تجربم از روزای بی اینستا بودنم میگم 🥰🥲
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان کنجد کوچولو مامان کنجد کوچولو ۸ ماهگی
مامانای باردار من گه زایمان کردم هیچ ولی اومدم یکی از تجربه هام رو باهاتون به اشتراک بذارم من بخاطر اینکه هم بچم هم جفت پایین بود تا اتمام ۳۸ هفتگی شیاف پروژسترون استفاده میکردم از روی که ۳۸ هفته و ۱ روز شدم دیگه نذاشتم باورتون میشه ۲ روز بعد کیسه آبم پاره شد و در عین ناباوری ۴ سانت باز شده بودم تو ۳ روز
میخوام بگم شمایی که تو شرایط من هستین حتما حتما شیاف رو به موقع استفاده کنید چون واقعا از زایمان زود رس پیشگیری میکنه
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان ائل آی مامان ائل آی ۱۰ ماهگی
تجربه؛
دخترم یه هفته بود پاهاش بدجوری عرق سوز شده بود و هر کاری میکردم از بین نمیرفت تا این که مادر بزرگم گف گل سرشور رو خیس کن خمیر مانند بشه بمال به جاهایی که عرق سوز شده ینی آب رو آتیش بود
اینجا گفتم بقیه هم استفاده کنن
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
#پارت_یازدهم


بخاطر تموم داروهایی که این چند وقت از طریق امپول و سرم وارد بدنم میشد نمیتونستم درست و حسابی به بچم شیر بدم و تقریبا بیشتر وعده ها شیر خشک میخورد.خوشحال بودم که عمل صفرام قراره لاپراسکوپی باشه ولی نمیدونستم قراره درد بدتری رو حتی از درد سزارین تجربه کنم.بعد یه روز بستری اومدم خونه و تا چند روز عوارض عمل داشتم و تا چندوقتم نمیشد درست و حسابی کارای بچمو انجام بدم چون اجازه بلند کردن جسم سنگین نداشتم.تا یکم حالم از عمل بهتر شد سرماخوردگی وحشتناکی گرفتم و حتی نمیتونستم به بچم نزدیک بشم.دیگه بچم سه ماه و خورده ایش شده بود و مامانم میخواست بره مسافرت پیش خواهرم اینا و من باید برمیگشتم خونم.سرماخوردگیمم خوب شده بود اما بعد سه ماه و خورده ای پر تنش قرار بود برم خونه خودم و خودم تنهایی کارای خودمو بچمو خونه و همسرم انجام بدم استرس داشتم که نتونم از پسش بر بیام.تا رفتم خونه از اون شب پسرم رفتارش به کل عوض شد.اذیت میکرد تا صبح صدبار از خواب بیدار میشد اونقدر گریه میکرد و جیغ میزد که منم همراهش همش گریه میکردم جسمم داشت از خستگی له میشد یه خواب خوش شده بود آرزو.حدود ۱۵روزی گذشته بود که یه شب پسرمو با کمک شوهرم حموم کردیم که یهو حالم بد شد.شوهرم تو حموم بود من بیرون از درد جیغ میزدم.زمستون بود پسرمم تازه حموم کرده بودیم نمیدونم چجوری لباس پوشیدم چجوری شوهرم آماده شد و بچمو پیجید لای پتو و رفتیم سمت درمانگاه.بازم سرم و امپول و درد…ر
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان کنجد مامان کنجد ۱۰ ماهگی
سلام دوستان من توی سونو ها بهم گفتن سر بچه دولیکوسفال و کله خربزه ایه.. انقد ناراحت بودم و گریه میکردم.. طول و عرض سرشو تو کاغذ میکشیدم.. تو اینترنت سرچ میکردم که حالم بدتر میشد.. هیچجا کسی نمی‌گفت آخرش چی شد همه سوال میکردن و میرفتن..به دکترم گفتم من خیلی نگرانم دکترم گفت بچه منم دولیکوسفال بود الان فرم سرش خیلی زیباست باز راضی نمی‌شدم تا اینکه بچم بدنیا اومد من فکر میکردم چیز عجیبی باید ببینم اصلا اینطور نبو. اونهمه نگرانی و استرس الکی دادم به بچه تو شکمم...البته اولش یکم پشتش قوس داشت که تا یک ماه به پشت میخابوندمش که صاف تر بشه بعد که یاد گرفت خودش سرشو چپگ راست کنه کاملا گرد شد پشت سرش همین🙂برای اونایی که در مورد این کلمه سرچ میکنن خاستم از نگرانی در بیان
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان دلوان و ژیوان مامان دلوان و ژیوان ۶ ماهگی
امروز با یکی از همکارام صحبت میکردم ، احتمالا مرخصی زایمان تموم شه منو بذارن شیفت شب 🫤
به نظرتون بچه ها می مونن پیش باباشون شبایی که نیستم ؟ همسرم از پس شون برمیاد ؟؟
ده شب تو ماهه دیگه . دو شب در میون میشه شیفتا اگه برم
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان علیرضا مامان علیرضا ۱۰ ماهگی
سلام خانوما خسته نباشید امان ازین حواس پرتی
من عادت دارم هرچیزی که به بچه هام میدم چه دارو چه چیزهای دیگه اول یکم خودم میخورم بعد به اونا میدم چندروزه واسه بچم حریره بادام و فرنی درس میکردم وقتی میشود میچشیدم از بدمزگیش حالم بهم می‌خورد میریختم دور یکم بعد دوباره درس میکردم بازم اونطوری میشد دیگه کلافه شده بودم آخرش یکی یکی موادمو چشیدم دیدم لیمو جوهر رو بجای شکر میریزم اصلا هم خبر ندارم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان معجزه مامان معجزه ۹ ماهگی
یه سوال دارن از مامامایی که نینیاشون بعد بدنیا اومدن بیماستان بستری شدن.شماام یه تیکه از روحتون جا مونده تو اون روزا و اون بیمارستان؟ من هنوزم بعد ۷ماه کابوس میبینم یا وسط روز یهو یادش میفتم میزنم زیر گریه .حس میکنم یه بخشی از روحم جا مونده تو اون روزا
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان نیکا🌱 مامان نیکا🌱 ۸ ماهگی
من از حمالگی متنفر بودم.‌ یعنی کل دوران‌ بارداریم فقط منتطر بودم این فسقلی بیاد بیرون من یه نفس راحت‌ بکشم. تا ۳ ماه اول که حالت تهوع داشتم. بعدشم حس میکردم همش دارم‌ چاق و زشت میشم🥲
حتی بعضی روزا میشستم گریه میکردم که جقدر از حامله بودن خستم
اخراشم که از کمردرد خواب نداشتم.‌ از وقتی نی نی ازون‌ تو اومده بیرونم روری نیست ازینکه حامله نیستم خداروشکر کنم😁
حالا دیروز رفته بودم مولودی. یه خانم باردار گردالی اون بالا مجلس نشسته بود. من از اول تا اخر مجلس داشتم نگاش میکردم و‌براش ذوق میکردم.‌و جالب اینه که دلم برای بارداری تنگ شد🤐🤐🤐🤐
حس میکنم عواطف و احساسات مادرانه داره کاملا خلم میکنه🤣🤣
اخه زن تو‌که انقدر از حاملگی متنفر بودی چی شد یهو دوباره دلت اواست و دلت برا اون روزا تنگ شد؟؟؟🤐🤐🤐
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان جوجه ها مامان جوجه ها ۹ ماهگی
مامان بابام پریشب پیاده داشتن از خیابون رد میشدن یه ماشین میزنه بهشون و جفتشون بیهوش میشن و زخم و زیلی و خلاصه اینکه خداروشکر بلا رفع شد
من تک فرزندم و تنهام، شوهرمم ماموریت بود و کسی نبود پیش بچه ها بمونه و اونا اصلا بمن خبر ندادن
من اون شب خونشون بودم و وقتی رسیدن حال و اوضاعشونو دیدم و تک و تنها تا امروز داشتم از دوتا بچه ها و این دوتا نگهداری میکردم
تعریف کردم بگم تک فرزندی واقعا بده، واقعا از حال و اوضاع جسمی و روحیم تک و تنها نگم واستون که چه حال مزخرفی بوده...‌
اگه توان جسمی و روحیشو داشتم بازم بچه میاوردم که حداقل بچه هام این حس و حالو هیچوقت تجربه نکنن، حیف که دیگه بدن و روحم نمیکشه واقعا....
مشاهده ۵ پاسخ دیگر