۱۰ پاسخ

وقتی اینستاتو حذف میکنی تازه میدونی زندگی جریان داره

خواهر من خود به خود از زمانی که پسرم به دنیا اومد تو اینستا نتونستم مثل قبل برم شاید شبا در حد ۱۰ دقیقه 😑کلا به کارای خونه به زور میرسم گوشی که اصلا

من ک وقت نمیکنم اینستا برم موقعی ک خابه شاید کل روز نیم ساعت نشه

من اصن پسرم نمیزارع ب اینستا برسم 😂😂

من از اول نداشتم

سلام من هم از زمان بارداری ترک کردم 😂😂در حد ماهی یکبار سر زدن ولی آدم وقتی اینستا نمیره راحت تره

به نظر من هر چیزی رو میشه خوب هم مصرف کرد من کلی تجربه های خوب یا غذاهای خوب یاد گرفتم که واسه پسرم درست کنم

من پاک نکردم. قبلا معتادش بودم . هر روووز، دو سه ساعت . ولی از،زمان بارداری تا الان ماهی یه بار میرم . شاید همونم نرم چون دست تنهام اصلا فرصت نمیکنم .
ولی چرا دروغ حذف نمیکنم چون دوسش دارم واقعا😁😁

منم همش، تو گوشی اه خسته شدم معتاد شدم نمیتونم کنار بزارم

ببخشید که به تاپیکتون مربوط نیست،ولی میشه لطفا تاپیک منو جواب بدید

سوال های مرتبط

مامان نینی مامان نینی ۷ ماهگی
#پارت_هفتم


از شبی که اومدیم خونه درد جسمی یه طرف درد روحم یه طرف دیگه.مدام دلشوره داشتم و به در و دیوار نگاه میکردم گریه میکردم به پسرم نگاه میکردم اشک میریختم حس میکردم زندگیم تموم شده ۹ماه بارداری منع رابطه بودم و بعدشم که درد سزارین و خون ریزی…حس میکردم دارم از همسرم دور میشم و کلا زندگیم از دست رفته
همسرم هردفعه که در اتاقو باز میکرد من یه گوشه در حال گریه بودم و قطعا برای هر مردی سخته زنش رو تو این حال ببینه و نتونه براش کاری کنه.نمیتونستم غذا بخورم و کلا با آب و ابمیوه زنده بودم.غذا میدیدم حالم بد میشد و هیچ تشت‌هایی نداشتم
و اونجا بود که فهمیدم بله من افسردگی بعد زایمان گرفتم و داشت منو از پا در میاورد.
یه شب میون گریه هام ساعت ۳صبح بود که دست کشیدم رو شکمم و دیدم یه چیز قد فندوق زیر پوستمه و حسابی دردناکه و دقت که کردم دیدم اون تیکه زرد شده
زدم اینترنت و دیدم یه کسایی بعد زایمان تجربه منو داشتن و اصلا چیزایی خوبی ننوشته بودن یکی میگفت عفونته و مجبور شده بخاطر همین یک هفته تو بیمارستان شکمش رو پاره کنن و باز بزارن تا خوب شه.من بعد خوندن اون مطالب دیگه از ترس نمیتونستم بخوابم...
مامان مهــدیار🐣💛 مامان مهــدیار🐣💛 ۸ ماهگی
بیاین از خاطره خوب و بد زایمانتون بگین
منکه درسته بهترین لحظه هر زنی لحظه تولد بچشه ولی من خیلی اذیت شدم و خاطره خوبی برام نشد
سه روز من درد داشتم و نمیدونستم درد زایمانه روز سوم شدید شد رفتم بیمارستان و تقریبا شیش سانت شده بودم و انصافا خیلی خوب پیشرفت کردمو یک ساعته فول شدم ولی دکتر شیفت تشخیص داد که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و منو بردن سزارین بماند که بیمارستان و رو سرم گذاشتم از درد سزارینم چون خونریزی زیادی کردم و چون سه روز بود درد میکشیدم رحمم کش اومده بود کلی با دارو تونستن خوبم کنم و یه واحد خون گرفتم چون خیلی خونریزی حین عمل داشتم تا دوروزم منو نگه داشتن و خب درد سزارینم از یه طرف دیگه که خودتون بهتر میدونین چقدر بده من تا ده روز از درد گریه میکردم و بعد چهارده روز از زایمانم چون پسرم عفونت ادرار گرفت ده روزم بستری شد من با اون وضعم تو بیمارستان بودم و خدا میدونه چی به من گذششت در کل روزای اول خیلی حالم بد بود بماند که دیگران درک نمیکردن و همش خونمون میومدن و من نیاز به استراحت داشتم ولی نکردم و الان عوارضش و دارم میکشم 😔
شما هم بیان تعریف کنین سرگرم شین هم تجدید خاطره شه❤️