پارت_هشتم#


نمیدونم چه ساعتی بود که خوابیدم صبح پاشدم بی دلیل به همه میپریدم و گفتم که میخوام برم بیمارستان ببینم چم شده.پنج‌شنبه بود رسیدم بیمارستان و معاینه شدم و اما نمیتونستن تشخیص بدن چیه با دکترم تماس گرفتن و گفت که بگید شنبه بیاد مطب.هوووف کی تا شنبه طاقت داشت؟برگشتم خونه،دیگه از در و دیوار خونه حالم داشت بهم میخورد مثل دیووونه ها گریه میکردم و مامانم میگفت نکن این کارو شیرها خشک میشه…وسایلامو جمع کردم برم خونه مامانم اینا تا شاید حالم بهتر بشه…تا شنبه بیاد و من برم دکتر و دکتر سونوگرافی برسه و برم انجام بدم قشنگ پیر شدم.وقتی جوابشو بردم برای دکترم گفت که یه تیکه بافت چربی متورم و ملتهب شده و چیز خاصی نیست.خداروشکر میکردم که حداقل وسط این همه حال بد و افسردگی قرار نیست در به در دکتر و بیمارستان بشم.اما خب زهی خیال باطل ادم از دو روز دیگش هیچ خبری نداره...

۰ پاسخ

مقالات مرتبط

شربت برم‌هگزین برای کودکان
شربت برم هگزین برای کودکان برای چیست؟+مقدار مصرف شربت بلتی...
خونریزی بعد از زایمان سزارین
خونریزی بعد از سزارین تا کی ادامه دارد؟ + علائم خطر
تفاوت شیر خشک با شیر مادر
8 تفاوت شیر مادر با شیر خشک که نمیدانید!
افسردگی بعد از زایمان
همه چیز در مورد افسردگی بعد از زایمان و درمان آن

سوال های مرتبط

مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
#پارت_سیزدهم


بعد برگشتمون بازم سرماخوردگی و دوری از بچم تا چند روز بعدش گفتم یه مهمونی دوستانه بدم بشوره ببره این حال بدارو بعد ۵ماه خورده ای پاشدم اومدم خونه ودوستامو دعوت کردم دخترونه خوش بگذرونیم که از فرداش دوباره افتادم تو رخت خواب.نمیدونم ویروس جدید بود نمیدونم کرونا بود اما سه روز تموم تو تب سوختم و تنها چیزی که میتونستم بخورم شیر و چایی بودم مجبور شدم نیومده دوباره برم خونه مادرم.تا به امروز که دیگه واقعا زده بود به سرم گفتم دیگه بایدددد برم خونه خودم...
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
#پارت_سوم


به تشخیص دکترم و با رضایت خودم قرار شد ۳۸هفته و ۲روز زایمان کنم.از یه روز قبلش با مامانم رفتم خونه خودم تا آماده بشم و وسایل نینی رو آماده کنیم شب هم همونجا بمونیم و فردا صبحش راهی بیمارستان بشیم.گفته بودن ۶بیمارستان باشیم که من از ۴صبح پاشدم و یواش یواش کارامو انجام دادم وقتی رسیدیم بیمارستان هوا هنوز تاریکه تاریک بود کارای بستری رو انجام دادیم و اتاق تک تخته هم گرفتیم که شبو راحت باشم.ساعت ۹خورده ای بود که اومدن دنبالم برم برای اتاق عمل.قرار بود بی حسی از کمر بشم که تو اتاق عمل دکتر بیهوشی اومد باهام صحبت کرد و به خاطر استرس زیاد و حمله پنیکی بودنم تشخیص داد که بیهوش کامل بشم و من حتی نتونستم به خانوادم خبر بدم که قراره بیهوش بشم...
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
#پارت_هفتم


از شبی که اومدیم خونه درد جسمی یه طرف درد روحم یه طرف دیگه.مدام دلشوره داشتم و به در و دیوار نگاه میکردم گریه میکردم به پسرم نگاه میکردم اشک میریختم حس میکردم زندگیم تموم شده ۹ماه بارداری منع رابطه بودم و بعدشم که درد سزارین و خون ریزی…حس میکردم دارم از همسرم دور میشم و کلا زندگیم از دست رفته
همسرم هردفعه که در اتاقو باز میکرد من یه گوشه در حال گریه بودم و قطعا برای هر مردی سخته زنش رو تو این حال ببینه و نتونه براش کاری کنه.نمیتونستم غذا بخورم و کلا با آب و ابمیوه زنده بودم.غذا میدیدم حالم بد میشد و هیچ تشت‌هایی نداشتم
و اونجا بود که فهمیدم بله من افسردگی بعد زایمان گرفتم و داشت منو از پا در میاورد.
یه شب میون گریه هام ساعت ۳صبح بود که دست کشیدم رو شکمم و دیدم یه چیز قد فندوق زیر پوستمه و حسابی دردناکه و دقت که کردم دیدم اون تیکه زرد شده
زدم اینترنت و دیدم یه کسایی بعد زایمان تجربه منو داشتن و اصلا چیزایی خوبی ننوشته بودن یکی میگفت عفونته و مجبور شده بخاطر همین یک هفته تو بیمارستان شکمش رو پاره کنن و باز بزارن تا خوب شه.من بعد خوندن اون مطالب دیگه از ترس نمیتونستم بخوابم...
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان کیان😍 مامان کیان😍 ۱۰ ماهگی
امروز زنگ زدم بهداشت که برم واکسن ۶ ماهگی کیان رو بزنم،گفت یکی از واکسن ها نیست نیا شنبه بزنگ بعد بیا ،عیب نداره تا شنبه کسی امروز واکسن ۶ ماهگی زده چطور بود
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان برسام مامان برسام ۶ ماهگی
تجربه سفر با نوزاد پارت ۱۷#
گفتم مثل بچه‌ای که. مامانشون می‌ترسه بهانه بگیرن مامانم دربه در تو اون بیمارستان دنبال اتاق یک تخته بود که من نبینم هم تختیام شوهرشون چجوری دست پر میان بالاسر زنشون پاهای زنشونو ماساژ میدادن هر زنی شوهرش میومد مامانم. به من می‌گفت بیا بریم بیرون تو محوطه راه برو که من نبینم غصه نخورم اما من نمیفهمیدم؟ چطور فک نکردی من شاید چیزی هوس کنم روم نشه به بابام بگم بگیر واسم .. چطور نگفتی بچه قرارها دنیا بیاد بزار دیگه برم زنمو بردارم برم سیسمونی بگیره چطور تو اون چند ماه حال بچت اونم با اون شرایط کن واست مهم نبود حتی یکبار باهام دکتر نیومدی زایمان کردم با او حال روحی بدم نکردی یه شاخه گل بیارییا از دلم دربیاری بعدشم من رفتم خونه بابام بازم اهمیت ندادی خودم بودم که بخاطر بچهام برگشتم اما تو همه چیو نادیده گرفتی
مشاهده ۱۱ پاسخ دیگر
مامان کنجد مامان کنجد ۱۰ ماهگی
سلام دوستان من توی سونو ها بهم گفتن سر بچه دولیکوسفال و کله خربزه ایه.. انقد ناراحت بودم و گریه میکردم.. طول و عرض سرشو تو کاغذ میکشیدم.. تو اینترنت سرچ میکردم که حالم بدتر میشد.. هیچجا کسی نمی‌گفت آخرش چی شد همه سوال میکردن و میرفتن..به دکترم گفتم من خیلی نگرانم دکترم گفت بچه منم دولیکوسفال بود الان فرم سرش خیلی زیباست باز راضی نمی‌شدم تا اینکه بچم بدنیا اومد من فکر میکردم چیز عجیبی باید ببینم اصلا اینطور نبو. اونهمه نگرانی و استرس الکی دادم به بچه تو شکمم...البته اولش یکم پشتش قوس داشت که تا یک ماه به پشت میخابوندمش که صاف تر بشه بعد که یاد گرفت خودش سرشو چپگ راست کنه کاملا گرد شد پشت سرش همین🙂برای اونایی که در مورد این کلمه سرچ میکنن خاستم از نگرانی در بیان
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان دلین مامان دلین ۸ ماهگی
سلام مامانا ،کسی هست بچه اش تو مهمونی و شلوغی زیاد خیلی بی قرار باشه؟؟؟چیکار کرده تا بچه به این محیط عادت کنه ؟
با مشاوره صحبت کردین؟راهکاری دارید؟؟
دخترم دیروز که روز اول عید بود و همه دور هم بودیم خیلی بی قراری میکرد ،اولین بار بود اینجوری بود در این حد بی قرار بود که ما رفتیم بیمارستان فک کردیم جاییش درد میکنه هیچ جوره اروم نمیشد .اما دکتر گفت همه چیش خوبه بخاطر شلوغی بوده
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان دخمل کوچولوم مامان دخمل کوچولوم ۹ ماهگی
از بد شانسی ها بگم زیاده اولین پنچشنبه بابام بود فرداش یعنی جمعه شب یلدا بود دنیز دو روز بود بخاطر تب واکسن چهار ماهگی بستری بود من بردم واکسن زدم آوردم شیر دادم بعد دادم به دختر خواهر شوهرم نگهداره چون خونه کثیف بود یعنی هزار تا ظرف خورده بودن میخواستم خونه رو تمیز کنم با اونا ... دیدم دنیز میلرزه دستاش مشکی شوده نفس نمی‌کشه فقط جیغ کشیدم بچه رو برداشتم زنگ زدم به شوهرم رفتم توی کوچه نمیدونم کی آمد رفتیم بیمارستان خلاصه بستری کردن مادر شوهرم رفته بود گفته بود به دکتر که این از دهنش کف آمده اعلام تشنج اینا آمدن دیدم میخوان آمپول تشنج بزن خلاصه با هزار بلا نذاشتم بزن آمپول رو شب تا صبح نخوابیدم فردا که پنچشنبه میشه تا شب گریه کردم شبش توی خواب میگفتم بابا بسه دیگه به اون خدات بگو بسم نیست نه فردا ولم کن از این بیمارستان رفته بود خواب مامانم میگفت چرا اون دختره رو تنها گذاشتی الان که من نیستم برو پیشش بگو بابا گفت فردا میری خونه همون جوری که گفت شود دلم برای بابام تنگ شوده کاش پیشم بود🙂💔از اون موقعه نمیاد خوابم باهام قهر
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان نویان کوچولو💙 مامان نویان کوچولو💙 ۹ ماهگی
مامانا امروز بدترین روز عمرم بود نویان از مبل پرت شد پایین رو سرامیک تا الان حالم بد بود شوهرم خونه نبود زنگ زدم به ۱۱۵ شماره ی اورژانس بیمارستان کودکان تهران علائماشو گفتم گفتن خطری نیست اگه علائم داشت بیار بیمارستان قلبم تو دهنمههه 😣😭😭😭
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان لیانا❤️ مامان لیانا❤️ ۱۱ ماهگی
دخترم از وقتی که به دنیا اومده تا الان که ۶ ماهشه فقط دو هفته اول خیلی خوب بود و آروم ، بعدش دیگه رفلاکس داشت و بد شیر میخورد و همش گریه می‌کرد و بی قرار … یک وقتایی میشد که من حتی وقت نمیکردم صبحانه و ناهار بخورم از بس بی قرار بود ، الان هم دو تا از دندوناش در اومده همش نق میزنه
یعنی آرزو دارم نیم ساعت تایم بیداری آروم باشه و تو عالم خودش بازی کنه .. کی درست میشه این وضعیت ..دست تنها پدرم در اومده
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
#پارت_یازدهم


بخاطر تموم داروهایی که این چند وقت از طریق امپول و سرم وارد بدنم میشد نمیتونستم درست و حسابی به بچم شیر بدم و تقریبا بیشتر وعده ها شیر خشک میخورد.خوشحال بودم که عمل صفرام قراره لاپراسکوپی باشه ولی نمیدونستم قراره درد بدتری رو حتی از درد سزارین تجربه کنم.بعد یه روز بستری اومدم خونه و تا چند روز عوارض عمل داشتم و تا چندوقتم نمیشد درست و حسابی کارای بچمو انجام بدم چون اجازه بلند کردن جسم سنگین نداشتم.تا یکم حالم از عمل بهتر شد سرماخوردگی وحشتناکی گرفتم و حتی نمیتونستم به بچم نزدیک بشم.دیگه بچم سه ماه و خورده ایش شده بود و مامانم میخواست بره مسافرت پیش خواهرم اینا و من باید برمیگشتم خونم.سرماخوردگیمم خوب شده بود اما بعد سه ماه و خورده ای پر تنش قرار بود برم خونه خودم و خودم تنهایی کارای خودمو بچمو خونه و همسرم انجام بدم استرس داشتم که نتونم از پسش بر بیام.تا رفتم خونه از اون شب پسرم رفتارش به کل عوض شد.اذیت میکرد تا صبح صدبار از خواب بیدار میشد اونقدر گریه میکرد و جیغ میزد که منم همراهش همش گریه میکردم جسمم داشت از خستگی له میشد یه خواب خوش شده بود آرزو.حدود ۱۵روزی گذشته بود که یه شب پسرمو با کمک شوهرم حموم کردیم که یهو حالم بد شد.شوهرم تو حموم بود من بیرون از درد جیغ میزدم.زمستون بود پسرمم تازه حموم کرده بودیم نمیدونم چجوری لباس پوشیدم چجوری شوهرم آماده شد و بچمو پیجید لای پتو و رفتیم سمت درمانگاه.بازم سرم و امپول و درد…ر
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان کوروش مامان کوروش ۱۰ ماهگی
سلام مامانا پسر دار بیاید از تجربه ام بهتون بگم .من پسرمو سه ماه گی ختنه کردم .امروز بردم چکاپ شش ماهگی که همه چی خوب بود .که دکتر گفت پوشکشو باز کن ببینم چسبندگی داره یا نه. باز کردم دکتر گفت وای دور تا درو کلاهک چسبیده هاچ واچ موندم چون هروز بعد ختنه میکشیدم عقب و چربش میکردم اصلا چسبندگی طوری بود که من با اینکه بچه دوممه تشخیص نمیدادم .قشنگ دکتر بازش کرد از سمت بالیای کلاهک چسبندگی داشت .خداروشکر زود تر فهمیدم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان امیر علی❤️آرسام مامان امیر علی❤️آرسام ۹ ماهگی
مامانا عصری میخوام برم دکتر زنان میخواستم برم آزمایش بدم جوابشو بگیرم نشونش بدم امروز برم آزمایش ۳ روز دیگه جوابش میاد بنظرتون اورژانسی بگم دکتر بنویسه ازم میگیرن؟ تا عصر جوابشو بدن؟
مامان یاسین مامان یاسین ۶ ماهگی
نمیدونم بقیه بچها هم اینطورن یا فقط یاسین
انقد بهم وابسته شده تا دستشویی هم نمیتونم برم جیغش میره هوا حتی نمیتونم یه لیوان آب برم بخورم اینجوریه که یا باید بغل بشه یا کنارم بشین من بازی کنم ، خوابش که دیگه هیچی روزا در حد نیم ساعت شبا هم که دیر وقت میخوابه اونم چه خوابیدنی نیم ساعتی یه بار بیدار میشه کلا خوابو کوفتم میکنه صبحم اول صبح ساعت ۷ بیداره😐غذا که کلا نمیخوره در حد همون یکی دو قاشق یعنی نمیدونم کی به خونه برسم کی به خودم کی غذا بپزم کلا غریبی خیلی سخته ان شاءالله خدا به همه مامانا کمک کنه به مامانایی که شهر غریبن بیشتر 🥲
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
بعد از ۶ماه سلام از خونه😞
#پارت_اول

واقعا فشار روانی زیادی رومه.حس میکنم برای بچم تا الان مادری نکردم
یک ماه مونده به زایمان درد عجیبی اومد سراغم،فکر اینکه این درد برای زایمان زودرس باشه داشت دیوونم میکرد زنگ زدم همسرم و رفتیم بیمارستان و ام اس تی دادم و گفتن که همچی نرماله و درد زایمان نیست،بعد از۱۲ساعت گریه و تحمل درد شدید مثل درد زایمان طبیعی مشخص شد که سنگ کلیه و سنگ صفرا دارم.و اون چیزی که باعث شد ۱۲ساعت تمام یکسره از درد خون گریه کنم و مجبور بشم از ویلچر استفاده کنم
سنگ توی کلیم بود.از همون روز مجبور شدم وسایلمو جمع کنم برم خونه مامانم..
.