۸ پاسخ

منم نتونستم بگیرم

بخدا ک من تلخک زدم سه روزه گرفتم شوهر منم همینجور بود میگف این بچه را ب زور از شیر میگیری بده ولی خیلی راحت ازش گرفتم حالا هروقت میاد خودش سمت سینم میگه ماما تخ یعنی تلخه

شیر خشک میدی یا شیر خودت

صبرزرد از عطاری بگیر خیلی تلخه ولی صبر بچه رو زیاد میکنه من پسربزرگمو یبار صبر زرد زدم خورد بالا اورد بعدش هر چی میگفتم بیا به به بخور نمیومد میگف اَه راحت گرفتم

و اینکه اول یه عروسک داشت خیلی دوستش داره با اون صحبت میکنم میگم خرسی شیر به به وقتی مامان خوابه می خوابه تو اب بخور بخواب اول چند شب به خرسی گفتم بعد با خودش شروع کردم یه امادگی ذهنی بهش دادم

سلام عزیزم اصلا خسته نشو من خیلی خیلی تدریجی از پسرم گرفتم اصلا نه من متوجه شدم نه اون یه پروسه حدود ۴ماهه الان رسیدم به فقط شبی یکبار اول ازینجا شروع کردم که می رفتیم تو رختخواب شیر میدادم ولی نمیزاشتم با شیر بخوابه روی پا یا قصه شعر و آهنگ می خوابندم که اینکار یک ساعت طول میکشید
بعد زمان شیر دادن رو کم کردم میگفتم بسته (شیر به به)یعنی سینه می خواد بخوابه بعد یواش یواش یه وعده رو‌ حذف می کردم اولی وعده های شب رو حذف کردم که البته بیدار که میشد گریه میکرد ولی تب میدادم بغل میکردم بغل باباش می رفت بیسکویت میدادم و چیزایی که دوست داشت و همینطور تا الان که فقط یک وعده قبل از خواب می خوره ولی بازم نمیزارم با شیر خواب بره
اولین کار اینه که با شیر نخوابه

والامن تلخک زدم بااونم خوردفقط چسب زخم واوف اوکی کردقضیه رو

باور کن تنها راه قطعی ظاهرا تلخکه
دوست منم مجبور شد با تلخک بگیره خواهرمم با تلخک گرفت

سوال های مرتبط

مامان نیکی خانم مامان نیکی خانم ۱ سالگی
پیرو تاپیک قبلی
دیشب نیکی ساعت ۸ خوابید بر خلاف شبای دیگ زود خوابید چون بعدازظهر نخوابیده بود ساعت ۱۱ آوردمش تو هال مثل هرشب گذاشتمش تو رختخوابش شیر خورد خوابید منم رفتم تو اتاق (تو اتاق رو تختش نمیخوابه ماهم بخاطر اون تو هال میخوابیم)همینک نشستم دیدم بیدار شد سرحاال بود انگار خوابشو کرده بود ب باباش گفت مامان رفت مدرسه؟اونم گفت اره گفت پس آب بده
اب داد و کلی پیش پیشش کرد و رو پا گذاشتش هی نق میزد مامان مامان یهو اروم میشد حرفای عادی میزد منم پشت در قایم شده بودم تا اینک بعد نیم ساعت دیدم صداشون نمیاد منم دراز کشیدم تو اتاق ولی در باز بود یهو پاشد مامان مامان کردو همسرم بغلش کرد و راش برد یهو تو تاریکی منو دید گفت عه مامان هست و...همسرم گفت نه مامان نیست رفته مدرسه باز هی نق میزد و اروم میشد گاهیم گریه بلند و بد میکرد نیم ساعت دیگ هم گذشت تو اون تایم همش با خودم فک میکردم من اگر بخوام شیرشم قط کنم باید بغلم باشه نمیشه که همزمان من هم از خودم محرومش کنم هم از شیر جفتش براش خیلی سخت میشه بخاطر همین از اتاق اومدم بیرون و بغلش کردم تا ده دقیقه محکم بغلم کرده بود و فشارم میداد بعدش گفت جی جی بده و خوابید تا صبح قبل رفتنم تو خواب بهش شیر دادم و رفتم گفتم یوقت بد قلقی نکنه مادرشوهرمو اذیت کنه خیلی گریه کردم با هر اشکش اشک ریختم و تصمیم گرفتم یهو باهم قط کنم چن وقته دارم سعی میکنم بهش کم شیر بدم ولی انگار ولعش بیشتر شده و بیشتر میخواد و میخوره حالا مدرسه تموم بشه یکاریش میکنم