دختر خالم خونمون بود بعد دید چجوری بچمو‌ میخابونم بهم گفت گناه داره چرا تنهاش گذاشتی این هنوز نوزاده باید تو بغلت بخوابه که بوی مادرشو حس کنه بهش گفتم نه من این‌جوری راحت ترم بچمم راحتر میخابه و دیگه به بغل عادت نمیکنه بعد گفت خودتو راحت کردی ولی اون بچه گناه داره اینجوری هم می‌ترسه بعد بزرگ بشه بهت علاقه مند نمیشه 😐😐 خیلی عصبیم کرد ولی دیگه ساکت شدم نتونستم چیزی بگم آقا من همینجوری راحتم برای خوابوندن بچم چرا اینقدر دخالت میکنن اصلا چه ربطی داشت به علاقه مند شدن من بچم سر ساعت مشخصی میخوابه و بیدار میشه مثلا الان ساعت ۱۰ وقت خوابش بود پوشکشو عوض کردم شیرش دادم بعد قنداقش کردم گذاشتم سر جاش چراقو خاموش کردم و اومدم از اتاق بیرون درو روی هم گذاشتم اصلا دیگه نمیخاد لالاییش کنم یا تکونش بدم خودش همینطوری می‌خوابه بعد حالا منم اینجوری خیلی‌ بهترمه این اومده میگه چرا تنهاش میزاری می‌ترسه 🤦🏻‍♀️

۷ پاسخ

وای حدی میگی یعنی بچت میزاری اتاق بدون تکون مث آدم بزرگا خودش میخابه؟
وای یعنییی عالیهههه ایول داری
من ک مردم از تکون دادن
چکار کردی اینطوری شده بهترین کار کردی
اینطوری دیک از اول ب اتاق جدا عادت مکنه

آدم فضول اگر حرف نزنه فکر میکنه لالِ
بگو به تو چه تو واسه خودتو زندگیت هر کاری میخوای بکن

پسر منم شبا میذارم تو جاش خودش میخوابه اما روزا رو پا میخوابه

ماشاالله به خودت و بچت
من 21روزه شب و روز ندارم
بچم بی‌قراره 😔

وااا کی بچه رو تو بغل میخوابونه چون مادر شدیم باید فدا بشیم😐

چرت گفته کار خودتو بکن

حرف مفت میزنن اخه اصلا بتوچه
بخدا منم دیگه.روانی شدم از دخالت های بیجا دیگرون😒

سوال های مرتبط

مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
تجربه من از سزارین
دیگه ببخشید یکم دیر گذاشتم این چند وقت اصلا وقت نمیکردم
سزارین من اختیاری بود خودم انتخاب کردم و زیر میزی هم ازم گرفتن ساعت 10شب بود رفتم بیمارستان سرم بهم زدن اون پرستاری که سرم زد خیلی اذیتم کرد الکی میگفت رگت پیدا نمیشه خیلی خون رفت از دستم تاحدی که تخت و کاشی اون اتاق خونی شد بعدش رفتو اتاق عمل گفت چرا دستت رو اینجوری کردن دیگه خودشون رگ گرفتن ازم اصلا اذیت نشدم ب پرستار گفتم چرا دستم رو اینجوری کردی میگفت تحمل این رو نداری الان بری اتاق عمل میفهمی چکارت میکنن اینو گفت اینقد استرس گرفتم کل بدنم میلرزید بعد سوند وصل کردن اصلا دردنداشت بعد رفتم اتاق عمل خیلی استرس داشتم فقط گریه میکردم دکتر بیهوشی خیلی امید داد بهم گفت بخدا اصلا اذیت نمیشی بعدش امپول بی حسی بهم زدن اینقد استرس داشتم ک بی حس نمیشدم سه بار بهم زدن ولی اصلا درد نداشت به اندازه یه امپول عادی درد داشت بعد اون دیگه بی حس شدم عملم کردن کل عملم15دقیقه طول نکشید همه استرس هام بی دلیل بود اپن پرستاری دروغ گفت اذیت میشی بعدش نزدیک یک ساعت ریکاوری بودم دیگه اومدم بخش تاصبح هیچی نخوردم وساعت 12بلند شدم فقط اولین بار ک بلند میشی یکم سخته اونم باید قبلش عسل و آبجوش بخوری ک سرگیجه نداشته باشی کمپوت آناناس بخورید آبنبات بخورید اینا خیلی خوبه براتون امیدوارم که همه نی نی های خوشکل شون رو ب سلامتی بغل کنن
مامان امیر حسین 👶🏻 مامان امیر حسین 👶🏻 ۳ ماهگی
الان یه چیزی یادم اومد چقدر دیونه بودم وقتی رفتم برای زایمان همش میگفتم نکنه بچمو با بچه ی دیگه عوض کنن نکنه بعد من نفهمم اینا 🤣وقتی بچه رو از شکمم در اوردن صدای گریشو شنیدم فقط چیزی نمیدیدم چون پرده زده بودن بعد بهشون گفتم بیارین بچمو ببینم کوش بعد دستیار دکتر گفت بردنش رفت 😐. گفتم چرا خب اول میزاشتین ببینمش توروخدا بچم با بچه های دیگه قاطی نشه بعد خندید گفت نه خانم چجوری قاطی بشه اسمش روی دستبند دستش نوشته شده از عمل تموم شدی بیرون بهت نشونش میدن بعدش میدن دست همراهت خلاصه اینجا دلهره گرفتم گفتم وای الان مطمئنم عوضش میکنن من چجوری تشخیص بدم بچمه یانه کلن خیلی فوبیای این اتفاق رو داشتم چشمم به در بود که فقط زودتر تموم بشه بخیه زدن و منو‌ببرن بیرون ببینمش بعدش که از اتاق عمل بردنم ریکاوری بچمو اوردن پیش صورتم گفت بیا اینم بچت ببینش همین اول که نگاش کردم وای کپی شوهرم بود 🤣🤣🤣 فهمیدم این اصلا بچه خودمه بابا مشخصه کلن مو‌ نمیزنه خیالم راحت شد خندم گرفته بود بخاطر این افکارم 😐😂 بعدش بچم یجوری بود انگار شوهرمو کوچولوش کردن گذاشتن کنارم 🤣🤣🤣