سوال های مرتبط

مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۲ ماهگی
حاملگی آرسام (پارت ۳)
منم شک کردم و رفتم سراغ بی بی چک 🙄۵تا بی بی چک داشتم یکی برداشتم و زدم مثبت شد 😏
گفتم امکان نداره حتما خرابه بی بی چک کاذب نشون میده😞 ...
دوباره دوتا دیگ زدم دیدم ن مثبت شد .😐🙄
از واتساپ پ دادم ب شوهرم خیلی سرد گفتم اومدنی ۵ تا بی بی چک بخر اونم گفت داری ک .
گفتم سه تا زدم مثبته شک دارم ک خراب باشن گفت ببینم عکسشو دادم و اونم یه استیکر ک ماشا میشا بود و دستاش برده بود بالا و دندوناش معلوم بود فرستاد بالاشم نوشته بود اخ جووووووووون 🤩😂
یادش بخیر اونموقع بی بی چک دونه ای ۵۰۰ تومن بود 😂
شوهرم رفته بود گفته بود ۵ تا . طرف فککرده این ۵ تومن میخاد بهش ۱۰ تا بی بی چک داده بودن...
وقتی اومد کلی خندیدم و دوتا برداشتم رفتم سرویس زدم دیدم مثبته 😂.
شب دوباره دوتا دیگ زدم دیدم مثبته 😂
نصف شب باز دوتا دیگ زدم مثبت بود 😂
فردا صبحش ساعت ۶ باز دوتا زدم اینم مثبت بود😂.دیگه شوهرم بیدار کردم و گفتم همش مثبته بریم ازمایش 😂
الان میگین چ اسکل بودم اخه قبلا یکی مثبت کاذب شده بودم خیلی میترسیدم ...
اونموقع یدونه زدم و دیدم مثبته ب مامانم گفتم . بابامم داداشاش جمع کرد اومد خونه من و فرداش من پریود شدم 😂😂😂...
مامان مَهدیار🩵 مامان مَهدیار🩵 ۹ ماهگی
مامانا اگر بدونید چ بلایی سرم اومد هنوز نفسم بالا نیومده بخدا😭شوهرم خونه بود من رفتم حموم دوش گرفتم بعد گفتم مهدیار بیار اونم بشورمش شوهرمم پسرمو داد بهم خودش گفت من دارم میرم بیرون کار دارم پسرمو داد بهم درب حموم ما از اون المینیومی هاس ک شیشه داره و دستگیره داره شوهرم پسرمو داد بهم منم گرفتمش دیگ شوهرم حواسش نبود در حموم رومون بست چون من از داخل نبستم بعد تو جموم بودم گفت من دارم میزم کاری ندازی گفتم ن برو خدافظ رفت منم پسرمو شستم خودمو شستم حوله تن کردم بلند شدم دیدم در قفلع😭یادم اومذ وای در بسته رفته اون لحظه داشتم ار حال میرفتم از ترس من با ی بچه کوچبک ک الان شیر میخاد تو حموم چیکارکنم 😭ب حدی حموم بخاررررر داشت بخاز داشت هواکش هم خاموش از شدت ترس و اونهمه بخار نفسم بالا نمیومد بچمم گریه میکرذ قرمز شده بود از شدت گریه هرچی تو حموم دنبال ی چی گشتم شیشع رو بشکونم نبوذ هیچی 😭پسرمو گذاشتم رو زمین با مشت میزدم ب شیشع شایذ بشکنه دستگیره در اینقذ کشیدم دستگیزع از داخل شگست پسزمو گذاشته بودم رو زمین بچم هلاک شذع بود از گریه😭فقط گریه میکرذم میگفتم خدایا کمکم کن من چیکار کنم حجم بخار خیلی زیاذ بود پسرمو گرفتم بغلم دوش اب سرذ باز کردم شایذ بخاز کم شه دیگ نفسم تنگ شذه بود هم از ترس هم از بخار زیاد و حبس شدنم گفتم خدایا چیکار کنم بچمم اروم نمیشذ از گشنگی مجبور شدم داد بزنم اینقذز کوبیدم ب در کوبیذم ب در مشت زدم بچمم بیشتر میترسید ولی چاره ای نداشتم چون شوهرم معلوم نبود تا کی بیاذ کی ب من زنگ بزنه من جواب ندم نگران شه تا اونموقغ بچم هلاک کرده بود