دیشب یکی از سختترین شبای زندگیم بود دخترم از ساعت ۱ شب بیدار بود تا ۷ صبح ۲ به زور میخوابوندیمش تا میذاشتیم تو جاش پنج دقیقه بعد دهنش انگار تلخ میشد از خواب میپرید ،۲بار ببا ماشین رفتیم بچرخیم خوابش ببره تو ماشین میخوابید تا ماشین وایمیساد بیدار میشد ،یک ساعتم نخوابیدم، صبحم رفتیم دکتر گفت هم کولیک داره هم رفلاکس پنهان ، انقد گریه کردم خدا میدونه اصلا خسته شدم انگار دیگه کشش ندارم با این که مامانم و شوهرم هوامو دارن کمکم میکنن ولی دلم تنگ شده برای خودم احساس میکنم دیگه اون آدم قبل نمیشم

منم دقیقا شرایط شما رو دارم دیشب تا خود صبح دخترم بیدار بود آخرش گریم گرفته بود طول روزم خوابش کمتر شده

اووفف دختر من هر شبش اینجوری بود واقعا منو مامانم نمیکشیدیم دبگ تا صبح فقط باید رو دست تکونش میدادیم چه دوران سختی بود واقعا

دکتر برای دخترتون چه دارو های داد؟

دقیقا احساس من
با اینکه بهتر شده ولی ی بیرون نمیتونم برم همش استرس دارم احساس ناتوانی میکنم انگار دیگه خودمو فراموش کردم انگار اون روزای خوش قبلم‌دیگه برنمیگرده ...

صبور باش عزیزممممم
بهتر میشه همه چیز
منم مثل شما فکر میکردم اوایل🥲

درکت میکنم گلم دختر منم اوایل همونجوری بود ۴۰ روزش رد شد بهتر شد میگذره سختیاش صبور و قوی باش 💚🌹