دلم تا عرش خدا گرفته و خونه
مگه میشه یک بچه که همه میگن پاکه معصوم فرشتس آنقدر یه شخص آزار بده؟
آزار دادنشو قشنگ تو هر ثانیه از این عمر یک و نیم سالش دیدم از وقتی اومده رنگ آرامش ندیدم این بود اون حس قشنگ مادر بودن؟ آنقدر یعنی آزار دهنده بوده؟چرا دوربر من همسایه دوست آشنا بچه داره چه کوچیک تر از پسر من چه بزرگ تر همه آروم شیطونی شیطنت حد داره قابل کنترلن چند ساعت بازی خسته میشن و هم کارم میکنن لذت مادری هم میچشن ولی این از زمانی که دنیا اومد تا همین ثانیه دهنشو من بسته ندیدم ناشکری نمیکنم درک میخام خستم متنفرم از خودم از مادر بودنم از بچم از دنیا از همه چی ک آنقدر گند پیش می‌ره این بشر هیچ مشکلی نداره نمی‌دونم دندون و دل درد کوفت زهرمار نیست ولی چرا دائم در حال گریس میگرن عصبی گرفتم سخت بخدا سخته از کله صب تو این روزای بلند تا نصف شب فقططططط صدای ناله گریه جیغ تو گوشت باشه هیچ کاری هم نکنی پس بقیه مادرن شاغلن بازیگرن هرچین چرا اونا میتونن من نه این چی بود تو دامن من گذاشت قشنگ میفهمم خدا فرستاده منو ثانیه ب ثانیه شکنجه کنه دلم میخواد خودکشی کنم یا بکشمش آنقدر ب من آسیب زده هیچ علاقه ای ندارم بهش چرااا؟ چرا فقط باید گریه کنم من این وضع نمی‌خواستم هرکسی یه دوره بدی داشته یکی بعد چهل خوب شده یکی سه ماه یکی یکسال مال من دوره نداره چرا تا این عمر گوه دارم یعنی قرار این باشع؟ کسی هم هست مثل من میگم ثانیه آروم نیست ثانیه ن بازی ن بیرون هیییچ همه جای دنیا دهنش بازه روزی چهار پنج ساعت بازی بعد بیرون بعد خانه بازی بعد با باباش بیرون ولی همش با گریه

۲۲ پاسخ

عزیزدلم خواهر قشنگم تو حق داری خسته ای اصلا استراحت و ارامش نداری من تمام حق و بهت میدم کاش پیشت بودم در آغوشت میگرفتم تا یکم اروم بشی عزیزم اینجا دنیای مجازیه بعضیا توانایی یا شعور درک طرف مقابلو ندارن یچیزی میگن یا قضاوت میکنن ادم بدتر اعصابش خورد میشه بنظر من برو پیش یه مشاور حرف بزن یا یکیو پیدا کن بچتو روزی دو ساعت نگه داره یکم به ارامش و خودت برسی تو هیچیت نیس فقط یه مادر خسته ای ک بیشتر از توان داره مایه میزاره...بچتم سالم و خوب و خیره فقط زیادی گریه میکنه اونم علت داره بنظر مشاور میتونه ریشه ای حل کنه از راه دور میبوسمت برای حال دلت حتما یکاری بکن🩷

سلام عزیز دلم از طرف یه مادر خسته که دو تا وروجک هم سن شما داره مینویسم برات خدا قوت بخاطر شب بیداریات خدا قوت بخاطر صبر بی پایانت که باید قوی ترش کنی بخاطر فرشته کوچولو ومعصوم و مظلوم زندگیت خدا قوت بخاطر مادر بودنت عزیزم وقتی از دست بچت عصبانی میشی چشای مظلوم و دستای کوچولوشو نگاه کن ببین اون پناهی جز توی مادر نداره ازش توقع رفتار بزرگانه نداشته باش اون فقط یه بچه است یه فرشته کوچولو که خیلیا حسرت همین گریه هاشو تو خونشون دارن بزرگ میشه این روزا یادت میره فقط قوی باش

عزیزم درکت میکنم کامل.و میخوام بگم منم دقیقا همین حال شمارو رو دارم بعضی وقتا همین حرفا رو میزنم دقیقا.میگم دور وبرم هرچی نگاه میکنم مثه پسر من نیست چرا خدا با من اینجوری میکنه.ولی اصلا فکر نکن کی تموم میشه...فقط رو خودت کار کن.منم هی میگفتم بعد چله،۳ ماهگی ،۶ماهگی و...ولی تمومی نداشت فقط مدلش فرق میکرد تا سن پسر شما دقیقا مشکل من همین بود چسبیده بهم گرررریه حتی شبا یه جوری انگار اتیش گرفته.همسایه ها همش میپرسیدن امیرعلی چشه همش گریه هزار تا دکتر و....بی فایده.الانم اینجوریه که در حد ۲ دقیقه هم تنخا سرگرم نمیشه همش میخواد باهاش بازی کنم حتی تلویزون هم تنها نمیبینه🤕با بدبختی یه غذا درست میکنم....همش بهانه میگیره جرا اینو اینجا گذاشتی چرا شلوار اونجوری پوشوندی و....
فقط میخوام بگم منم مثه شما...تنها راهش اینه بپذیری و منتظر پایانش نباشی که نداره

وااای میفهمم چی‌میگیی،منم پسرم ۲سااال تمام این دهنش بسته نبود فقط گریه میکرد همیشه میگفتم کاش شیطون بود و من هی وسیله باید جمع میکردم ولی اینقدد گریه تو گوشم نبود

وای توروخدا اینجوری نگو دربارش خداروشکر کن ک سالمه دستت به دوا و درمون بند نیس😭😭😭

عزیزم بچه های دیگه هم این اذیتارو برا مادراشون دارن فقط تو چون از دور میبینی تو خونشون که نیستی فک میکنی اونا خوبن.
باور کن بچه ی خودتم خوبه خیرشو ببینی فقط خسته ای بد میبینیش که حق داری. بچه داری سخت ترین کار دنیاس. آدم از سر و کله زدن با بچه ی خودش واقعا خسته و عصبی میشه ولی اگه همون مادر با ۲ تا بچه ی دیگه باشه حوصله ی اونارو بیشتر داره به بچت به دید بچه ی همسایه نگاه کن فک کن مهمون خونته، ۱ هفته میریزه میپاشه گریه میکنه نق میزنه تحمل کن و هیچی نگو بگه شب میشه میخوابم آروم میشم در کنارش هر صبح هم روزی ۱ قرص فلوکسیتین ۱۰ بخور بعد ۱ هفته تا ۱۰ روز خودت میفهمی چقدر صبور تر و آرومتر شدی و میفهمی چه بچه ی خوبی داری فقط خستگی صبر و تحملو ازت گرفته بوده.

دقیقاااااا همه ی اینایی که گفتی پسرمنم داره خودمنم این حالات رو دارم من هیچ لذتی از نوزادی و کوچیکی بچم نبردم هیچوقت دلم براش ضعف نرفت🥺هیچوقت دلم برا کوچیکی و نوزادیش تنگ نمیشه اصن عکساشو نکاه نمیکنم ،منم خستم منم درموندم منم کم آوردم ومتاسفانه هیچکس درکم نمیکنه تا میام حرف بزنم شوهرم میگه تو صبر نداری تو صبوری نیستی ،حسرت همه چی به دلم مونده داغونم واقن درموندم نمیدونم دیگه باید چکارکنم،ایناذوگقتم بهت بگم تو تنها نیسیتی منم مثه شما شایدم بدتراز شما.

سلام عزیزم امیدوارم هرچه زودتر مشکلت حل بشه دختر دایی منم تا دوسالگی همینطور بود یعنی هیچ جوره آروم نمیشد دوسالگیش بردندش پیش ی دکتر شکسته بند بهشون گفته بود موقع به دنیا اومدنش با لگن بچه از جا دراومده و بعد هم فشار به زانو آورده و زانو هم سرجاش نیست تو ی پروسه چند ماهه براش درست کرد و از اون روز آروم گرفت شما هم ببر نشونش بده شاید خدای نکرده ی مشکلی داره که مخفیه

حرز امام جواد از جای معتبر براش بگیر خیلی روی آرامش بچه اثر داره

اولا که کاملا حق داری خسته و درمونده باشی ولی اگه تا این حد که میگی بی قراره و گریه میکنه حتما پیگیری کن شاید بیش فعاله یا مشکل دیگه ای داره ، اونم تقصیری نداره. یه ویزیت پیش دکتر جعفر نصیری یا دکتر یقینی ببرش عزیزم ،همه چیز راه داره

من اوایل که زایمان کرده بودم همش میگفتم بچه میخواستی چیکار این فرشته ها رو چرا به این دنیا اوردی همش باید عذاب بکشن گریه کنن نمیتونن دردشون وبگن همش گریههههه یه روز به این فک کردم چقد برا داشتنشون به خدا التماس کردم بعد به این باور رسیدم که بچه ها برای صبور شدن و آزمایش ما به این دنیا میان خدا میخواد ماها رو محک بزنه وقتی بچه هام با هم گریه میکنن بغل میخوان مریض میشن باهم و تب میکنن و اسهال میشن وووووو خیلی سختمه حالا جدا از وضعیت جسمی و روحیم که داغونه ولی میگم من چون خودم مسئول به،دنیا اوردنشونم پس وظیفمه مگه اونا گناهشون چیه دو تا فرشته که خدا به من امانت داده و باید وباید وباید از پس همه چیزشون بربیام چون خدا منو لایق دونسته فرشته هاشو دستم سپرده پس من قوی ام چون خدا پشتمه من قوی ام چون یه مادرم چیزی که خیلیا حسرتشو دارن من میگفتم وضعیت الان فرق کرده من اون دختر چن سال پیش که تا لنگه ظهر خواب بوده و همه چیزش حاضر وآماده جلوش بود نیستم من یه مادرم با کوهی از مسئولیت به این چیزا فک کن به بی پناهی کوچولوت باور کن انقد خوب و آروم میشه که کیف میکنی سوره ابراهیم و بنویس لای پارچه سفید ببند بزار زیر سرش البته تو گوگل بزن دقیق ترش میاد

به نظرم فقط افسرده ای چون آرامش نداری بچه ت هم اینو دریافت میکنه
برو پیش مشاور حالت بهتر میشه به داد خودت برس
منم روزایی که حال روحیم بده نمیتونم نق زدنای بچم رو تحمل کنم به نظرم میاد خیلی اعصاب خورد کنه

پسر منم همینجوریه خیلی نق میزنه دائم نگام میکنه گریه میکنه دساش باز میکنه بغلش منم اصلا بازی نمیکنه خودش خیلی کم در حد پنج دقه شاید بازی کنه خوابشم کمه ینی خوب نمیخوابع من برم به کارام برسم کاملا متوجه ام چی میگی ولی تفاوت من و شما اینه من خانوادم نزدیکمن خیلی کمک میکنن بچه رو میدم بهشون میرم بیرون حالم عوض میشه یا میام خونه به کارام میرسم یا میخوابم یا یکمم اونا میبرنش بیروت حال هواش عوض میشه ولش شمام چون تنهایی خیلی سختتهو فشاری که روته افسرده ات کرده به نظرم اگ میتونی پرستار بگیر براش یاا. اگ شرایط مهیاس کلا برو شهری که مادرت اینا هستن و در نهایت حتما حتما با یه روانشناس صحبت کن خدایی نکرده افسردگیت کار دستت نده

عزیزم از حلقه یاسین ردش کن
دعا همیشه بخون فوت کن طرفش
بچه ناپرهیزی داره
از چیزی ترسیده
دعای حرز امام جواد بگیر ببند به بچه
بلندش می‌کنی بسم الله کن

مامان فرهاد توراخدا از من ناراحت نباش یه وقت بچه را جایی نبردی که زیر درخت باشه یا زیرتون آب بوده باشه .

الان دقیقا داری ناشکری میکنی یه وقت خودت افسردگی داری آخه بچه یک سال وچهارماهه چی حالیش میشه که تواعصاب نداری نمیخوایش خیلیا حسرت مادر بودن رادارن 🥺🥺

احساس می کنم بچه چیزیش نیست خودت خسته ای و افسردگی پس زایمان بهت غالب شده ی چکاب برو خودت تنها و خسته ای این خودت و بچت بهم ریخته

با بقیه بچه ها یا با مادربزرگاشم همبنطوریه؟

تاحالا پیش روانشناس کودک بردیش؟

ببین من خودم شخص به این چیزا اعتقاد ندارم ولی یه سنگ تو تاریکی ببرش پیش اینا که اهل دعا قرانند

درکت میکنم عزیزدلم
همه خسته ایم
شکرخدا کن که سالمه
انشالله برات جبران میکنه نازنینم
به اون لحظه فکر کن که مادر داماد میشی

برات از ته دل آرزوی آرامش میکنم
قلبت صبور باشه مادر نمونه

ناشکری نکن همین ک بچه داری وسالمه خداروشکر کن خیلیا حسرت بچه دارشدن دارن
یوقت ب سرت نزنه بچرو بکشی یایکاریش کنیااااا
ببرش دکتر ببین چشه یا ی دعا براش بگیر تاخوبشه

سوال های مرتبط

مامان آیسام مامان آیسام ۱۷ ماهگی
سلام خانما من یه پسر ۹ساله دارم ما تو یه شهرک زندگی میکنیم بچه های همسایه ها همه میریزن بیرون بازی میکنن که بیشترشون پسر هستن تقریبا همسن و سال هستن پسر منم میره چون تو خونه تنهاست .اما از یه طرف دوست ندارم بره همه ی پسرای همسایه هامون پرو هستن پسرم میاد خونه بهم همه چی رو میگه خودم ازش خواستم بگه که یوقت کسی بهش نزدیک نشه .دیروز پسرم به من گفت مامان پسر همسایه مون به من گفته من میخوام برم پشت خونمون ج*ق بزنم به پسر من که بلد نبود توضیح داده گفته مامان بهم گفته از اونجایی که شاش میکنی کف سفید در میاد وقتی ج*ق بزنی به پسرم گفته میرم حموم اینکارو میکنم همش ۳ ماه از پسر من بزرگ هست من موندم واقعا چیکار کنم به پسرم چی بگم بخدا از دیروز اعصابم خورده استرس دارم چرا باید پسرای ۹ ساله همه چی رو بدونن اونم با توضیحات کامل بلدن به پسر منم گفته خوب من نمیدونم چیکار کنم به دوستش بگم ؟چرا با پسر من این حرفهارو میزنی .از یه طرف نمیتونم تو خونه زندانیش کنم بگم نرو بیرون چون صدای بچه ها تا خونه میاد پسرم گریه میکنه که منم برم کوچه بچه ها دارن فوتبال بازی میکنن .اما هر اتفاقی که می افته میاد خونه میگه حتی دوستش چند ماه پیش اونجاشو گذاشته تو ک*و*ن اون یکی دوستش اون موقع داشتن فوتبال بازی میکردن پسرم اومد به من گفت.من چیکار کنم واقعا کمکم کنید
مامان ‌‌‌ایلیا مامان ‌‌‌ایلیا ۱ سالگی
روی صحبتم بیشتر با ماماناییه که تازه مادر شدن، مادرایی که مثل اون روزهای خودم حس می‌کنن توی یک باتلاق گیر افتادن و قرار نیست هیچ وقت از توش دربیان و هیچ کسی نه درکشون می‌کنه نه می‌تونه کمکی بهشون بکنه، مامانایی که با وجود این که جوری عاشق نوزادشونن که تا قبل از اون عاشق کس دیگه‌ای نبودن ولی خسته‌ن و بی‌نهایت احساس تنهایی می‌کنن، می‌خوام بگم خیلی از ماها این شرایط رو تجربه کردیم، حالا بعضی‌ها کمتر بعضی‌ها بیشتر، من خودم تا سه ماه اول فقططططط نشسته بودم داشتم بچه شیر میدادم چون شیرم کم بود و دائم زیر سینه بود پسرم و واقعا حتی حموم رفتن هم برام سخت بود چه برسه به کارای خونه و آشپزی، این در شرایطی بود که بارداریم هم برنامه ریزی شده نبود و درست تو شرایطی که من درگیر دفاع ارشدم و مقاله و شروع دکترا و این مسائل بودم پیش اومد، با این که هیچ وقت ناشکری نکردم بابتش ولی خییییلی خییییلی سخت گذشت، فکر می‌کردم دنیا دیگه برام تموم شده و همه اهداف و آرزوهامو باید ببوسم بذارم کنار، ولی اگر بخوام منصف باشم هر چی جلوتر رفت بیشتر تونستم به روتین زندگی خودم قبل از به دنیا اومدن بچه نزدیک شم،
ادامه تو کامنت
مامان مو فرفری جان مامان مو فرفری جان ۱ سالگی
وای مامانا دلم میخاد بشینم گریه کنم دیگ جدیدا گریه م نمیگیره و میریزم تو خودم و داغونم
پسرم خیلی شیطون شده انگار جهش رشدی داشته
بیش از حد خرابکار پر سر و صدا کم خاب
کاش شیطونی میکرد با اسباب بازی هاش بازی میکرد کلی اسباب بازی بزرگ و کوچک ماشین دوچرخه تا ریز میزا
ولی تنها کاری ک می‌کنه دکمه لباسشویی کنده
با شمشیرش همه ظرف شسته های روی سینک و ریخت شکوند
باز گفتم خداروشکر خودش آسیب ندید
تو حموم می‌گفت نمیشینم کلی اسباب بازی بردم مجبورش کنم بشینه اینم بخیر گذشت تا نیم ساعت پیش
می‌گفت آب میخاد تو لیوان ریختم هرکاری کردم گفت خودم بخورم خدایی سی ثانیه نشد دادم دستش دویید رفت رو سرامیک آب ریخت با همون از پشت کله سر خورد ینی نصفه جون شدم مردم زنده شدم سکته کردم قلبم ایستادددددد..... چیکار کنم چرا اینجوری می‌کنه چجوری کنترلش کنم
کل روز همینه فقط خراب کاری و کارای اشتباه و خطرناک می‌کنه
ب باباش گفتم هر شب شام میری تا یک شب هستی
امشب ما هم بیایم این بچه یکم تو مراقب باش یکم من تو حیاط بازی می‌کنه تو مسجد میدوعه انرژی ش تخلیه بشه نمیتونم تو خونه نگه دارمش گفت ن گذاشت رفت ........ خونه مامانم میریم اونا هم انگار بچه ندیدن داداشم ده سالشه از بچه منم شیطون تره اونوقت میگن چرا جیغ میزنه همه چی و دست میزنه البته میگن ک ما نریم یا کمتر بریم
خب چ غلطی کنم هیچکسی نیست کمکم
مامان بردیا👦اَبرا☁️ مامان بردیا👦اَبرا☁️ ۱ سالگی
از مجتمع نشینی خستم
کاش هر چه زودتر بتونم از اینجا فرار کنم
تو مجتمع ما دوطبقه مسکونی هر طبقه ۸واحدیم با یه سالن خیلی بزرگ که الان ۶ ۷ ساله اینجاییم و قدیمی تر ها میگن که حتی تو این سالن عروسی هم گرفتن،یادمه اوایل که اومدیم اینجا بچها تو سالن فوتبال بازی میکردن و انقدر صمیمیت بین همسایه ها بود کسی چیزی نمیگفت حالا من با درستو غلطش کار ندارم اما الان اصولیتر شده و زمان خاصی برای بازی بچه ها تعیین کردن
حالا بیاین یچیزی بگم شماهم نظرتون رو بگید
زمان گذاشتن که از ساعت ۱بعد از ظهر تا ۴ونیم که همه در حال استراحتن بچه ها بیرون نیان و سر و صدا نکنن،واقعیت بچه ی من و ۲ ۳ تا دیگه بچه هستن همسن هم وقتای مجاز میان سالن و بازی میکنن حالا گاهی دوچرخه سواری یا با اسباب بازیاشون بازی میکنن یکی دوساله یه خانواده اومدن که پدرمادر پیر دارن
هر سری بچها میان بازی کنن گله و شکایت کردن که بچهاتونو ببرید پارک
اینجا نباید بازی کنن خب واقعا منِ مادر چیکار کنم بچه مو از صب تا شب ببرم پارک بخوابم اونجا؟میگن اره بچه رو باید برد دشت و بیابون انرژیش تخلیه شه منم یکسری بهشون گفتم اینجا درسته مجتمعه ولی آسایشگاه نیست که
من به اصول پایبندم و بچمو نمیزارم موقع استراحت بیاد بیرون بازی کنه
این درک کردن و پایبند بودن به قوانین نباید دوطرفه باشه؟؟؟؟
مامان 🌸m.m🌸 مامان 🌸m.m🌸 ۱ سالگی
بعضی آدمای بی عقل و میبینم اعصابم بهم میریزه چرا بعضیا بدون عقل میرن جلو چرا فقط میگن خدا، بابا همون خدایی که میگی بهت عقل داده اگر قرار بود با خدا خدا بریم جلو هدف خدا ازگذاشتن مغز تو کلمون چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ طرف دوتا بچش پرپر شدن به خاطر مشکل ژنتیکی باز گفته توکل به خدا یکی دیگه میارم این یکی حتما سالمه این یکیشم داره از دست میره کل عمر بچه رو تو بیمارستان سپری کرده یا طرف ۶ تا بچه اورده از ۶ تاش ۴ تاش مریضن یکی کور یکی کر و لال یکی اوتیسم یکی فلج مغزی شدید فقط دوتاش سالمن اگه واقعا سالم باشن ۲۰ سال دیگه بیماری خودشو نشون نده یا به بچه هاشون انتقال ندن من این خدا خدا تو کتم نمیره هر کی میخواد بهم بگه بی ایمونم بی د.ینم هرچی میخواین بگین ولی من همینقدر میدونم پیامبرخدایی که گفته یه ساعت اندیشیدن بهتر از ۷۰ سال عبادته پس یعنی تو این دنیا عقل داشته باشی ولی انگار نداریش پس نباید از این دنیا و ازخدا و کسی بنالی بعد بگی اون دنیا جام بهشته چون اینجوری شده اونجوری شده چون عذاب زیادی کشیدم نه جونم فقط دعا کن جات ته جهنم نباشه که اونهمه بچه رو بدبخت کردی و یه عمر باید عذاب بکشنو از اینکه نمیتونن مثل بقیه باشن عذاب بکشن و همیشه حسرت توی قلبشون باشه اونیو میگن امتحان و کار خدا که طرف همه راهارو رفته و نشده نه شمایی که بدون فکر فقط بچه میارین یه کلمه توکل به خدا یاد گرفتین من نمیتونم درک کنم این سطح از بی توجهیو😒😒😒😒
من حتی خودمو میگم من باید خیلی خیلییییی بیشتر هواسمو جمع میکردم ولی بچه بودم و بی عقل آدم دستشو یه بار تو لونه زنبور بره نیش بخوره دوبارهداینکارو نمیکنه اون عده ای که دوباره دستشونو توی لونه زنبور میکنن و بارها نیش میخورن و نمیفهمممممممممم😠