از مجتمع نشینی خستم
کاش هر چه زودتر بتونم از اینجا فرار کنم
تو مجتمع ما دوطبقه مسکونی هر طبقه ۸واحدیم با یه سالن خیلی بزرگ که الان ۶ ۷ ساله اینجاییم و قدیمی تر ها میگن که حتی تو این سالن عروسی هم گرفتن،یادمه اوایل که اومدیم اینجا بچها تو سالن فوتبال بازی میکردن و انقدر صمیمیت بین همسایه ها بود کسی چیزی نمیگفت حالا من با درستو غلطش کار ندارم اما الان اصولیتر شده و زمان خاصی برای بازی بچه ها تعیین کردن
حالا بیاین یچیزی بگم شماهم نظرتون رو بگید
زمان گذاشتن که از ساعت ۱بعد از ظهر تا ۴ونیم که همه در حال استراحتن بچه ها بیرون نیان و سر و صدا نکنن،واقعیت بچه ی من و ۲ ۳ تا دیگه بچه هستن همسن هم وقتای مجاز میان سالن و بازی میکنن حالا گاهی دوچرخه سواری یا با اسباب بازیاشون بازی میکنن یکی دوساله یه خانواده اومدن که پدرمادر پیر دارن
هر سری بچها میان بازی کنن گله و شکایت کردن که بچهاتونو ببرید پارک
اینجا نباید بازی کنن خب واقعا منِ مادر چیکار کنم بچه مو از صب تا شب ببرم پارک بخوابم اونجا؟میگن اره بچه رو باید برد دشت و بیابون انرژیش تخلیه شه منم یکسری بهشون گفتم اینجا درسته مجتمعه ولی آسایشگاه نیست که
من به اصول پایبندم و بچمو نمیزارم موقع استراحت بیاد بیرون بازی کنه
این درک کردن و پایبند بودن به قوانین نباید دوطرفه باشه؟؟؟؟

تصویر
۷ پاسخ

۱ تا ۴ ظهر خب بنظرم راست میگن اوج خوابن منم بودم عصبی‌ میشدم عصرا ببرش ساعتای ۶-۷ ک همه بیدارند

لباسشوووو
میشه بگی از کجا خریدی

کلا بچه ها تواپارتمان حیف میشن گناه دارن هی باید بگی بشین تاپ تاپ نکن داد نزن من امسال خونه حیاط دار دربست اجاره کردیم بخاطر دخترم که هرچی خاست اذیت کنه نخام جلوشو بگیرم

منم قبلا تو اپارتمان زندگی کردم هرر روز از عصر ساعت پنج یا شش تا ساعت ده پارک بودم مردم تا از اپارتمان در اومدیم

حق با شماست ولی حالا اگه میشه هر روز نفرستیدشون

حق با شماست بچه هم باید بازی کنه نمیشه که همش تو خونه باشه

واقعا مجتمع مثل زندان میمونه

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱۷ ماهگی
ادامه تاپیک قبل فرزند پروری
اونجا میتونید بشینید و بگید تو عصبانی هستی که دوستت وسیله رو ازت گرفته؟تو هم عصبانی هستی که که نتونستی با اون وسیله بازی کنی این در واقع تو همون گام همدلی و انعکاس احساسات
حالا میتونیم ساکت بشیم و گوش کنیم و ببینیم بچه ها چی میگن
سریع قضاوت نکنیم یکی از مهمترین چیزها که به ما کمک می‌کند اینکه سریع قضاوت نکنیم سریع نریم سراغ جملاتی مثل اینکه
تو دوباره دوستت رو زدی
دوباره خواهرت رو اذیت کردی
قضاوت ،سرزنش ،نقد،نصیحت لطفا این کارها رو انجام ندید
لازم نیست ما اونجا نقش قاضی رو به عهده بگیریم
ما میشینیم کنارشون و به حرفاشون گوش میدیم مثلا بگه اون وسیله رو من رو کشید یا اون بگه خیلی من رو میزنه یا خیلی اذیتم میکنه و از هم شکایت کنند
حالا میگیم آها دوتاییتون یه اسباب بازی میخواید این میشه گام بعدی گام حل مسئله
حل مسئله رو خیلی وقت ها میتونیم به خود کودک واگذار کنیم اگر در سنی هست که میتونه راهکار بده
میتونیم هم خودمون راه حل هایی ارائه بدیم
مثلا بگیم دوتایی میخواید با این اسباب بازی یا عروسک بازی کنید چه راه حل هایی به ذهنتون میرسه ؟یکیشون مثلا میگه نوبتی استفاده کنیم
یا راه کارهایی بگن که به درد نمیخوره
مثلا بگیم اون خرگوشه بود که قبلا داستانش رو گفتم بهتون هر دوشون یک وسیله رو میخواستن چیکار کردن بچه ها؟
بعد یادشون میاد که اونا نوبتی بازی کردن یا یکیشون با یه اسباب‌بازی دیگه بازی کرده
این ها کمک میکنه به بچه ها که به مرور حل مسئله رو یاد بگیرن پس دنبال راه حل هلی خیلی ناب هم نباشیم چون ممکنه بچه ها نتونن راه حل های مفیدی بدن
مامان هلـــــــسا مامان هلـــــــسا ۱ سالگی
سلام مامانا حالتون چطوره؟ کیا مثل من بچه ها رو خانه مادر و کودک نمیبرن؟ من تو خونه باهاش کار میکنن و یه تایمی هم میبرمش خانه بازی که با بچه ها تعامل داشته باشه ،،، عکس یه تعدادی از وسایل بازی که برای هلسا خریدم و خیلی روی هوش بچه ها موثره براتون میذاره

من از صبح که هلسا بیدار میشه :
اول باهاش بازیای هیجانی میکنم که انرژی بگیره 👈🏻 مثل شوت کردن یا پرتاپ تو‌پ ، دویدن و قایم موشک ، ریختن اسباب بازی و جمع کردن دوباره اش و هربازی هیجانی که به ذهنم برسه

از ظهر به بعد میرم سراغ بازیای هوش و پازلی ، یا پازل یا جورچین باهاش بازی میکنم ،
عصری میشینیم باهم روی دفتر دیجیتال نقاشی میکشیم یا اون پرتاپ حلقه میارم باهم حلقه پرتاپ میکنیم یا هر مدل پازل و جورچین که خودش دوست داشته باشه میارم
، شبم قبل از خواب براش کتاب داستان میخونم البته هلسا عاشق کتاباشه و در طول روز هزاربار باید براش بخونم ولی تا جایی که بتونم قبل از خواب هیچ بازی هیجانی انجام نمیدیم و فقط کتاب میخونم براش

عکس دوم در کامنت👇🏻👇🏻👇🏻
مامان آلوچه🍒 مامان آلوچه🍒 ۱ سالگی
مامانا
شوهرم دوتا دختر خاله داره که دوقلوان حدوداً 13 14 سالشونه
از وقتی که بچم دنیا اومده به بهونه های مختلف میان خونمون میمونن
بیشتر هم خود بچمو بهونه میکنن که میگن دلمون براش تنگ شده بود
نهایتاً نیم ساعت باهاش بازی کنن کل روز سرشون تو گوشیه
من توقعی ندارم که بلند شن کار کنن چمیدونم سفره بندازن یا ظرف بشورن
ولی وقتی بچه رو بهونه میکنن واسه موندن حداقل نگهش دارن
من بچه خودمو نگه دارم هنر کردم اینا هم میان تلپ میشن خونه ی ما
یه روز دو روزم نیست بعضی وقتا یه هفته میمونن خونشون هم نزدیکه ده دقیقه فاصله دارن با ما
به شوهرمم بارها گفتم بهشون بگو نیان خواب بچه بهم میریزه
خودمم نمیتونم چیزی بگم
اون موقع که باردار بودم خواهر همین دوقلوها اومده بود سه چهار روز خونمون بمونه حالا منم جفتم پایین بود باید استراحت میکردم بهش گفتم مهمون دارم مامانم اینا میخوان بیان بهش برخورد رفت پشت سرم کلی حرف زد
الان من نمیدونم با اینا چیکار کنم
شوهرمم چیزی نمیگه کلا مهمون دوسته ولی من اعصابم نمیکشه
الانم که تابستونه بیشتر میان و میرن
کاش زودتر مدرسه ها باز شه راحت شم از دستشون