الان که داشتم حلما رو میخوابوندم یه لحظه کل دوران حاملگی و زایمان و تا الان مرور کردم
روز اول زایمان که بیشتر مامانا عکس نی نی هاشون رو میزاشتن و میگفتن اینم از فرشته زمینی من
بعدش دغدغه مامانا شروع می‌شد و میگفتن بچم سینه نمیگیره و شیرم کمه
بعدش شروع شیر خشک کمکی که بعضی از نی نی ها رو اسهال می‌کرد و بعضی هاشون یبوست میشدن
بعدش شروع اولین غذای کمکی با پوره میوه باشه یا فرنی؟
بعدش فلان غذا به بچم نمیسازه و صورتش دون زد یا اسهال شد یا یبوسته
بعدش جریان مستقل خوابیدن نی نی ها
بعدش از پستونک گرفتنشون
بعدش از غذا نخوردن و سوال در مورد شربت اشتها
الانم دغدغه بیشتر مامانا از شیر گرفتن و از پوشک گرفتن شده و از شیطونی هاشون میگن
الهی که خدا همه کوچولوهامونو در پناه خودش حفظ کنه
ولی اگه به من بود همین الانش آرزو میکردم این پروسه رو از همون روز اول زایمان دوباره شروع کنم خیلی حس خوبیه 🥺🥺🤗

😱فکر کنم خواب زده به کلم دارم چرت و پرت میگم شب خوش عزیزان🥱

تصویر
۱۲ پاسخ

اره هزیون میگی برو بخواب شب بخیر😂

وای دختر مسیر اومده رو چرا برگزدی

منم🥲🥲🥲🥲

خواهر برو بخواب بالام سان کار دست خودت میدی😅

دقیقا منم میشینم فک میکنم و میگم کاش دوباره اونروزا میومد🤣🫠

وای یا خدا موهای تنم سیخ شد 🥴🥴🥴🥴

گلم شام سنگین خوردی داری هزیون میگی😂😂تو رو خدا برو بخواب.هیچکاری هم نکن.فقط بخواب
دقت کن گلم.هیچکاری😂😂

اتفاقا من به اون پروسه ها که فکر میکنم مو ب تنم سیخ میشه

وای نه من بدترین دوران زندگیم بود
مخصوصا یک سال اول
بچه ای که سینه نگرفت و شیشه و کلا شیر دوس نداشت
دهنی از من سرویس شد بماند
امیدوارم رحم من یکیو سگ بخوره از این غلطا نکنم دیگه

منم عاشقه نوزادم با این که دیگه اصلا بدنم توانایی نداره ولی دلم یه نوزاد میخواد تو بغلم باشه و بزرگش کنم وای دلم ضعععف🤤

آقا کل بکشیدکلللللل یادت رفته چه دهنی ازماسرویس شدازبدوتولدتاالان وفرداخواهدشد؟😅😅به والله به همین سوی چراغ همین امشب حلماروخوابوندی یه کاری دست خودت میدی دوباره همین پروسه ازبارداری تازایمان روطی کنی پسرمن هنوزنخوابیده روپاهم دیکه نمیخوابهههههه

واقعااااا؟!؟!؟! یا خدااااا ...ب حق چیزا ندیدن و‌نشنیدن

سوال های مرتبط

مامان پسر عزیز مامان مامان پسر عزیز مامان ۲ سالگی
سلام مامانای عزیز
خداقوت
جمعه زمستونیتون بخیر
میخوام پروسه از شیر گرفتن پسرم رو براتون بگم پسرم تا ۱۵ ماهگی وابستگی شدیدی به سینه داشت. رفتم بهداشت و گفت شیر رو کم کن و غذا بده. دیکه هروقت شیر میخواست بهش میوه یا آجیل یا هر چیزی که می‌شد به بچه بدی می‌دادم. اما بازم وابسته بود. همش میگفتم چطور من این بچه رو از شیر بگیرم. تا اینکه ۱۸ ماهه شد. باز رفتم بهداشت و گفت شیرشو کم کن غذا بده. دیکه مصمم شدم تدریجی شیرو ازش بگیرم. اول شیر روز رو کم کردم
فقط بعد از غذا شیر می‌دادم. اما شیر شب و شیر برای خوابیدن سرجاش بود. شبا وابستگی پسرم به سینه بیشتر از قبل شده بود.
منم مضطرب از اینکه آخرش آیا موفق به این کار میشم یانه.
دیگه روزها فقط قبل از خواب شیر می‌خورد و شبا همچنان پابرجا. همش فکرم این بود چیکار کنم شیر و کمتر کنم
حس میکردم نمیتونم اینکارو بکنم.
یه شب با پسرم لج کردم و قبل از خواب ممه ندادم بهش.
خیلی گریه کرد طفلکی خیلی باهاش حرف زدم.
گفتم توپولوها سیر نمیخورن ریزولو ها شیر میخورن چون خیلی کوچولو هستن.
یه عالمه حرف تا راضی بشه کلی نشد. دعواش هم کردم چون واقعا دیگه نمی‌کشیدم. دیگه از اون شب مقاومت رو شروع کردم. توی روز کامل قطع کردم چند روز. بعد از چند روز شیر قبل از خواب رو حذف کردم. در طول روز همش باهاش صحبت می‌کردم که ممه مال نی نی کوچولوهاس
هرجا نینی میدیدم میبردمش پیشش میگفتم ببین چقدر کوچولوعه ممه میخوره. اما نی نی بزرگا دیگه ممه نمیخورن. چند شب نزدیک سحر پا میشد گریه میکرد. منم می‌دادم بهش ممه.
یشب وقتی ممه دادم دیدم زود ول کرد. فهمیدم انگار میلی نداره بهش. دیکه ازون موقع ندادم.